• صفحه اصلی
  • تاریخچه
  • مدفونین
    • ائمه اطهار (علیهم السلام)
    • صحابه پيامبر(ص)
    • وابستگان پيامبر(ص) و اهل بيت(ع)
    • همسران پيامبر(ص)
  • کتابشناسی
  • مقالات
  • تصاویر
  • نگاره‌ها
  • ادبیات
  • چندرسانه‌ای
    • فیلم
    • موشن‌گرافی
  • نقشه
  • درباره ما
/ جنت البقیع / مدفونین در بقیع / ائمه اطهار (علیهم السلام) / امام حسن مجتبی(علیه السلام)
×

ارسال ایمیل

در حال ارسال اطلاعات
لطفا تیک "من ربات نیستم" را بزنید !
تاريخ : 1398/09/26 | بازدید : 902
نویسنده : علی اکبر نوایی

امام حسن مجتبی(علیه السلام)

او اولين مولود مبارکي است که به پيامبر و علي و زهرا(علیهم السلام) ، از نسل پيامبر، اهدا و اعطا گرديده است. چشم روشني بي‌نظيري بود که به اين خاندان مطهر داده شد و لذا نامش را به نيکي وصف نمودند و به جامع خوبي­ها مزيّنش ساختند.

در تداوم واگويه از رازهاي نانموده و ناگفتة بقيع که اندکي از آن به تحرير ناقص کلمات درآمده‌اند، عنان قلم سيري در پهندشت بقيع نمود تا به قلّه‌هاي رفيعي دست يازيد؛ قله‌هاي رفيعي که هر کدام نمادي از حکايت دنيا‌ها عظمت از بقيع­اند؛ بقيعي که مفتخر به تجلّي اين قله‌ها شده است. قصه‌هاي قله‌هاي رفيع نور و عظمت، قصة دشت­هاي پهناور و بي‌پايان است و ما حقير‌تر از آنکه توسن انديشه را بتازيم.

قصة آن‌ها قصة بلوغ انسانيت است و قصة باغ­هايي که ثمراتي آماده و مدام دارد که(تُؤْتِي أُکُلَها کُلَّ حِينٍ بِإِذْنِ رَبِّها)[1] و ما بسيار تشنه‌تر از آنيم که خود بدانيم. تشنة نوشيدن از زلال انديشه‌شان و شريعة حياتبخش روان از وجودشان؛ يعني داستان سلالة نبوي و گل‌ها و رياحين بوستان رسالت، که بايد ابهت جلالت و شأن بلند و رفيعشان را در جلالت بقيع نظاره‌گر شويم.

آنان در بلنداي بقيع، شاهدي بر جلالت و رفعت‌ شأن آنند؛ آناني که ثمرة رسالت­اند. دانايي، حيات، نور، جلالت، جبروت، و ابهّت و شکوه الهي در نامشان زمزمه مي‌شود که اگر به شناختشان و به شناخت راه و سيره شأن برسي، سيراب شده و خود را مي‌يابي؛ زيرا که دانايي به گوهر والاي وجود آنان و اطلاع از مکتب و راه و شريعتشان، دانش بر راهي براي بلوغ خود است؛ زيرا که اگر به شريعه دست‌يابي، بذر انديشه را به دست آورده‌اي، در اين هنگام است که تمامت بقيع را فتح مي‌کني و دُر‌ها و جواهر‌ها و ياقوت­هاي منطوي در آن را کشف مي‌نمايي.

ما در اين صورت به تاريخ برمي‌گرديم و با آن همنوا شده و شکوه اهل‌البيت و رذالت جبهة مقابل را نيز به اکتشاف مي‌نشينيم. انسان تشنة حقيقت، زمان پر راز را و زمان پرواز انسان تشنة حقيقت را محکي‌شناختي است.

قله‌هاي رفيع بقيع را مي‌ستايم. حسن السبط، سجّاد و زينتِ پرستندگان، باقر(شکافندة علوم) و صادق آل‌البيت، چهار نمونه از نسل مطهرند که رجس و پليدي را با آنان هيچ نسبتي نيست. سرود زندگي آنان، سرود حماسه‌هاي جاويدان است. سرود حماسه‌اي که پر از درد خدا و درد انسانيت است.

در اين فراز از تعقيب زمان و تعقيب مکان مطهّري همچون بقيع، به گنج­هاي نهان سر به مهر مي‌رسيم. به قهرماناني که بيشترين عشقشان را به انسان بخشيدند تا بهترين‌ها را نثارشان کنند و به بهترين‌ها راه‌شان نمايند که:

(أَ فَمَنْ يهْدِي إِلَى الْحَقِّ أَحَقُّ أَنْ يتَّبَعَ أَمَّنْ لايهِدِّي إِلاَّ أَنْ يهْدى فَما لَکُمْ کَيفَ تَحْکُمُونَ).[2]

«آيا آن کس که به سوي حق راه مي‌نمايد، سزاوار‌تر است پيروي شود يا آن کس که نمي‌تواند و نمي‌انديشد که هدايتي به حق بنمايد؟ چيست شما را، چگونه حکم مي‌نماييد؟»

به حرم(نبوي و بقيع) سوگند و به بيت الهي که حرم، شکوهش را از آن وام گرفته، سوگندي دگر، که من انسان تمام را در بقيع يافتم، انسانيتي که سخت گرفتار عزيت است. دغل‌ها، تزوير‌ها، درد غم‌ها، خودپرستي‌ها، تبار پرستي‌ها، داد و ستدهاي دنيا گرايانه، تجمل گرايي‌ها، نفاق‌ها و... همه در اين حرم(بقيع) رنگ مي‌بازند و در نتيجة شناخت راه آن‌ها، حقارت خود را نجوا مي‌کنند.

شما را به قرائت اين راه گشوده مي­خوانم، تا به انديشيدن در آييد که زيارتشان تنها دست به سينه گذاشتن­هاي مقطعي چند روزة سفر به مدينةالرسول نيست، زيارتشان، درک و معرفت و عشق و خلوصي است که دمادم نثارشان مي‌کني، نه چند روزي و ديگر هيچ.

شايد، آهنگ قلم را، آهنگ دردي بدانيد که ريشه دارد و يا شايد از آهنگ کلمات بينديشيد که روان کنندة کلمات در ساحت قلم را دردي عميق است از فقدان عشقي و معرفتي و درکي و خلوصي مدام و اکتفاي چند روزي محدود در دقايقي محدود که چشم نمايندگان شيطان‌ها به رويت دوخته شده و تو را حتي از دست بر سينه نهادني اين چنين باز مي‌دارند، که آن‌ها، خود نمايندگان شيطان­اند و فريب خوردگان دوران غدّار ما.

اي که به خواندن نشسته‌اي، متني که در پيش رو داري، در صدد نيست تا مقتلي جانسوز بخواند، حتي اگر آهي سوزان بر مزار شهيدان باشد، آميزه‌اي را به قرائت مي‌نشيني که آکنده از شوق و درد است؛ دردي که‌‌ رهايت نمي‌‌کند. اگر با اين درد همگامي(که هستي)، انديشه نما که از کسي که پر از درد است، فقط آهي مي‌شنوي و اشکي و سرشکي را مي‌نگري که تا زنده است، قطع نخواهد شد و تنها در برهوت زمان خواهد مرد. پس در آه و اشک خيره شو تا دردمندي را به صيدي عاشقانه بنشيني. آن چهار، از هشت مظلوم ديگر را در بقيع نجوا کن و با نجواي حياتشان زنده باش تا به حيات طيب راه يابي. الهي که چنان باد!

حسن بن علي(علیهما السلام) ، معزّ المؤمنين

در آغاز اين نجوا و واگوية دردمندانة درون، از حسن السبط؛ سبط اکبر نبي، دُردانة عالم هستي و عصارة فضيلت­ها مي‌نگارم؛ همان­که معقل و پناهگاه مؤمنان وعزّت بخش و پاسدار حقيقت­ها در جامعة آکنده از نفاق، زشتي و دروغ و رذالت­ها بود و همين است که خورشيد به تمامي وجودش، به زمين خيره مي‌شود و در بقيع، رنگ مي‌بازد و زمين از داشتن چنين ذرّية طيبه‌اي، به آسمان فخر مي‌فروشد و شانه بالا مي‌اندازد.

در قطعه‌اي از زمان(سال سوم هجرت)، در شهر نبي(مدينة رحمت)، در پرفضيلت‌ترين ماه خدا(ماه رمضان) و در نيمة آن، که مدتي از زمان نور سپري شده و به قرب شبهاي قدر نزديک مي‌شد، در خانواده‌اي پاک که نورش آسمانها را خيره مي­سازد و مجمع و عصارة همة فضيلت­ها و کرامت­ها است؛ نوري بدرخشيد و در خانة علي و زهرا(علیهما السلام) تجلّي و ظهور يافت و فوّارة نور را با همة انواري که در آن خانه بود، بشارت داد؛ نوري که خورشيد هم بدان خيره شد. شادي سراسر خانه را گرفت. نام او را از قبل در بشارتها، «بشر» ناميده بودند. اما پدرش که تربيت شدة مکتب رسالت است و تربيت شده دامن نبي و در حجر پاک او، هرگز بر خود روا نمي‌داند که بر معلّم بزرگش و بر جد بزرگ فرزندش و بر پدر همسر گرامي­­اش که عنوان جامع انسان کامل را دارد و همه واله و حيران و محو جمال اويند پيشي گيرد و مايل بود که پيامبر، خود، که ريشه و اصل وجود او است، بر فرزند دلبندش نام نهد و اين بود که «پيامبر» نام «حسن» بر وي نهاد.[3]

به دستور پيامبر «سرش را تراشيدند و به وزن موهايش صدقه دادند.»[4]

با اين وصف، شجرة طيبة نيايش چنين‌اند؛ از طرف پدر، عبارت­اند از:

«حَسَنِ بْنِ عَلِيِّ بْنِ أَبِي طَالِب‏ بْنِ عَبْدِ الْمُطَّلِبِ بْنِ هَاشِمِ بْنِ عَبْدِ مَنَافِ بْنِ قُصَيِّ بْنِ كِلَابِ بْنِ مُرَّةَ بْنِ لُوَيٍّ بْنِ غَالِبِ بْنِ فِهْرِ بْنِ مَالِكِ بْنِ النَّضْرِبْنِ كِنَانَةَ بْنِ خُزَيْمَةَ بْنِ مُدْرِكَةَ بْنِ إِلْيَاسَ بْنِ مُضَرَ بْنِ نِزَارِ بْنِ مَعَدِّ بْنِ عَدْنَان‏».[5]

و از طرف مادر، عبارتند از:

«حَسَنُ بْنُ فَاطِمَةَ الزَّهْرَاءِ بِنْتِ رَسُولِ الله،‏ مُحَمَّدِ بْنِ عَبْدِ الله‏ بْنِ عَبْدِ الْمُطَّلِبِ بْنِ هَاشِمِ­بْنِ عَبْدِ مَنَافِ بْنِ قُصَيِّ بْنِ كِلَابِ بْنِ مُرَّةَ بْنِ لُوَيٍّ بْنِ غَالِبِ بْنِ فِهْرِ بْنِ مَالِكِ بْنِ النَّضْرِ بْنِ كِنَانَةَ بْنِ خُزَيْمَةَ بْنِ مُدْرِكَةَ بْنِ إِلْيَاسَ بْنِ مُضَرَ بْنِ نِزَارِ بْنِ مَعَدِّ بْنِ عَدْنَان‏».[6]

او اولين مولود مبارکي است که به پيامبر و علي و زهرا(علیهم السلام) ، از نسل پيامبر، اهدا و اعطا گرديده است. چشم روشني بي‌نظيري بود که به اين خاندان مطهر داده شد و لذا نامش را به نيکي وصف نمودند و به جامع خوبي­ها مزيّنش ساختند.

محبوب پيامبر

اگر زندگي‌نامه‌‌اش را ورق بزنيم، خواهيم ديد که پيامبر اکرم(صلی الله علیه و آله) ، او را ادامه وجود خويش و ادامه رسالت­هاي بزرگ پيامبران الهي مي‌دانستند و بدين روي شديداً او را دوست مي‌داشتند و در همين راستا فرمود: «اللَّهُمَّ إِنِّي أُحِبُّهُ فَأَحِبَّه‏»؛[7] «خدايا! من او را دوست مي‌دارم، پس دوستش بدار.»

و نيز فرمود:

«مَنْ أَحَبَّ الْحَسَنَ وَ الْحُسَيْنَ فَقَدْ أَحَبَّنِي، وَ مَنْ أَبْغَضَهُمَا فَقَدْ أَبْغَضَنِي».[8]

«هرکس حسن و حسين را دوست بدارد، قطعاً مرا دوست مي‌دارد و هر کس آنها را دشمن بدارد و به ايشان کينه ورزد، بر من کينه ورزيده و قطع دوستي کرده.»

و نيز فرمود: «...الْحَسَنَ وَ الْحُسَيْنَ سَيِّدَا شَبَابِ أَهْلِ الْجَنَّة»؛[9] «حسن و حسين(علیهما السلام)، سرور جوانان بهشتند.»

و اين نکات عرشي و بديع، اوج يافت تا به مرحلة کمالش رسيد و آنان را با جمله‌‌اي عرشي «امام» ناميد و فرمود: «ابْنَايَ هَذَانِ إِمَامَانِ قَامَا أَوْ قَعَدَا»؛[10] «اين دو فرزندم، هر دو امامند، قيام نمايند يا بنشينند» و به دليل عظمت و والايي شخصيتش، پيامبرخدا(صلی الله علیه و آله) در عين کمي سن و گذر روزگارش، او را شاهد بر بعضي پيمانهايش قرار داد. چنانکه واقدي مي‌نگارد:

«انّ النبي(صلی الله علیه و آله) عهد عهداً مع ثقيف. کتبه خالد بن سعيد، و شهد عليه الحسن والحسين(علیهما السلام)».[11]

«پيامبر خدا(صلی الله علیه و آله) با قبيلة ثقيف، پيماني امضا کرد که آن را خالد بن سعيد نوشت و بر اين پيمان حسن و حسين(علیهما السلام) را شاهد گرفت.»

آن امام همام در دوران جد و پدرش در معاهدات فراوان ديگري شرکت داشته و به خصوص اينکه پيامبر(صلی الله علیه و آله) در عين کودکي­اش او را به حضور و تجمعات مهمي فرمان مي­داد تا مکانت و جلالت و جايگاه والاي او را به ديگران و حاضران در معاهده‌ها، تجمعات و بسيج­هاي عمومي نشان دهد و آن را به ذهن­ها و انديشه‌هاي مردم بسپارد.

تربيت در دامان رسالت و طهارت

امام مجتبي(علیه السلام) در دوران حيات پربرکت و سراسر افتخار نبيّ گرامي اسلام ولادت يافت و چنانکه ديديم، او و برادرش حسين(علیه السلام)، محبوب دل پيامبر بودند و پيامبر، دوام رسالتش را در وجود آن دو گوهر الهي مي‌دانست.

هفت سال از حيات خويش را در ساية رعايت و تربيت آن عصارة هستي گذراند که در واقع، همين دوره، دوره‌اي بود که شخصيت امام مجتبي، به تمام و کمال پرورانده شد و باليد و در همين دوره بود که به عالي­ترين درجة ايمان و تقوا و پاکي و علوّ روحي و درجات علمي از ساحت وجود نبوي(صلی الله علیه و آله) دست يافت.

علاوه بر نظارت مستقيم حضرت رسول(صلی الله علیه و آله) بر رشد شخصيتيِ امام مجتبي(علیه السلام) ، آن حضرت در کلاس عالي تربيتي، با همدلي و همگامي و معاضدت دو شخصيت بزرگ تاريخ اسلام، به نشو و نماي روحي، علمي، شخصيتي آراسته شد و مدارج تعالي را طي نمود.

کلاس مذکور، يا همکاري شخص دوم اسلام؛ يعني علي بن ابي‌طالب و فاطمه زهرا(علیهما السلام) ، بانوي اول اسلام اداره مي‌شد و شخص اول اسلام، يعني پيامبر(صلی الله علیه و آله) ، رسماً بر آن نظارت داشت.[12]

در اين کانون مقدس و آسماني، که مصداقي کامل ازتجلي نور الهي بود، فرزندي بزرگ و کريم، که تاريخ آيندة جهان اسلام را متحول نمود، پروش يافت؛ يعني حسن بن علي(علیهما السلام) ، در اين کانون شخصيت پرور و انسان‌ساز به مراحل تکوين شخصيت کودک توجهي بايسته مبذول مي‌‌شد؛ چنان که پدر بزرگوارش علي(علیه السلام) فرمود:

«يُرَبَّى الصَّبِيُّ سَبْعاً وَ يُؤَدَّبُ سَبْعاً وَ يُسْتَخْدَمُ سَبْعاً وَ مُنْتَهَى طُولِهِ فِي ثَلَاثٍ وَ عِشْرِينَ سَنَةً وَ عَقْلِهِ فِي خَمْسٍ وَ ثَلَاثِينَ سَنَةً وَ مَا كَانَ بَعْدَ ذَلِكَ فَبِالتَّجَارِب‏».[13]

«کودک به مدت هفت سال تربيت مي‌شود و به مدت هفت سال آداب زيستن به او آموخته مي‌شود و به مدت هفت سال به خدمت گمارده مي‌شود، رشد بدني وي تا بيست سالگي و رشد عقلي­اش تا سي و پنج سالگي است و آنچه که بعداً فرا مي‌گيرد، از راه تجارب است.»

ساختار تربيتي امام مجتبي(علیه السلام) آن چيزي بود که همة کلمه‌‌هايي را که مي‌شنيد، در آنها موجي از ايمان و شعله‌هايي از تابش حقيقت را در جانش مي‌ريخت؛ به خصوص آن‌گاه که اذان معنويت و عشق و دلدادگي را پيامبر بشريت و رسول اعظم بر گوشش خوانده که خود فرمود:

«مَنْ وُلِدَ لَهُ مَوْلُودٌ فَلْيُؤَذِّنْ فِي أُذُنِهِ الْيُمْنَى بِأَذَانِ الصَّلَاةِ وَ لْيُقِمْ فِي أُذُنِهِ الْيُسْرَى فَإِنَّهَا عِصْمَةٌ مِنَ الشَّيْطَانِ الرَّجِيمِ».[14]

«هر کس که خدا به او فرزندي عطا فرمود، در گوش راستش اذان و در گوش چپش اقامه گويد، که نگهباني و حفظ از خطرِ شيطانِ رانده شده است.»

پيامبرخدا و علي و زهرا(علیهم السلام) در تربيتش، روش محبت را در نهايت صفا و صميميت اعمال نمودند که پيامبر فرمود: «هرکس نسبت به اطفال محبت ننمايد، از ما نيست».[15] و نيز تکريم شخصيت را در حقش اعمال نمودند که پيامبر درحضور جمع، که حسن(علیه السلام) نيز در سمت راستش نشسته بود، خطاب به مردم فرمود: «مردم! فرزندم حسن(علیه السلام) آقا و بزرگ است. به برکت او ميان امتم اصلاح خواهد شد».[16]

و روش الگو دهي را نيز به نهايت بلوغش، به کار بستند؛ روشي که بايد حسن(علیه السلام) از جدش و پدر و مادرش الگو بگيرد و با مقياس وجود نوراني آنها خود را بسازد و حقيقتا که چنين شد.

فاطمه زهرا(علیها السلام) در اعمال روش الگويي، در گهواره فرزندش حسن(علیه السلام) را به الگويي والا توجه مي‌‌دهد. هنگامي که او را در گهواره مي­نهاد، مي‌فرمود:

أَشْبِهْ أَبَاكَ يَا حَسَنُ

وَ اعْبُدْ إِلَهاً ذَا مِنَنٍ

وَ اخْلَعْ عَنِ الْحَقِّ الرَّسَنَ‏

وَ لَا تُوَالِ ذَا الْإِحَن[17]‏

«يعني، حسن جان، مانند پدرت باش، ريسمان را از گردن حق بردار و خداي داراي بخشش و کرم را پرستش کن و با افراد دشمن حق و کينه‌ ورز دوستي مکن.»

اين شيوه‌هاي تربيتي، شخصيتش را پروراند و از او شخصيتي پروراند که وجودش، امت اسلامي را و قرآن نبوي و سنتش را پاس داشت.

ابعاد شخصيتي امام کرامت

امام مجتبي(علیه السلام) در پرتو تربيت و وراثتي که از نياي خود به ارث برده بود، شخصيتي داراي ابعاد گوناگون عالي و انساني را به ظهور رساند و در قلّة تاريخي شخصيت­هاي نمونه و والا قرار گرفت؛ به گونه‌اي که او را نمونه‌اي جامع، در طهارت، ايمان، قوت عقل و خرد، تقوا و حلم، علم و زهد و پارسايي مي‌نگريم که تمام اوصاف کريمه را از جدّ و پدر و مادر به ارث برده است و در وسط معرکه‌هاي مهم و موحش، راه رشد و رهايي را به امت اسلامي مي‌نماياند و نشان مي‌دهد. در هيئت، قول، عمل و در کلية شؤون حيات انساني­اش، گويي پيامبر است که چنان پويشي را برگزيده، مفاهيم و ارزش‌هاي عالي نبوي را در سيماي خود نمودار ساخته است و ما در اينجا بخشي کوتاه را به صورت گذرا از شخصيتش باز مي‌نگاريم:

1. عضو آية تطهير؛ او شخصي از شخصيت­هاي والا و به لحاظ وجودي، فردي از افراد مشمول آية تطهير است.

* آية تطهير:(إِنَّما يُرِيدُ الله لِيُذْهِبَ عَنْكُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَيْتِ وَ يُطَهِّرَكُمْ تَطْهِيراً).[18]

از ام سلمه روايت شده که گفت: چون آية تطهير(إِنَّمَا يَرِيدُ اللهُ لِيُذْهِبَ عَنْكُمُ الرِّجْسَ...) نازل شد، پيامبر خدا(صلی الله علیه و آله) علي و فاطمه و حسن و حسين(علیهم السلام) را فرا خواند، حلّه(کساي) خيبري را بر آنان افکند و عرضه داشت: خدايا! اينان اهل بيت من هستند، از آنها ناپاکي را بزدا و در نهايت پاکيشان قرار ده! امّ سلمه گويد: پرسيدم: آيا من هم از آنانم؟ پيامبر فرمودند: تو نيز به خير و نيکي هستي.» [19]

2. مصداق آية مودّت

آن وجود گرامي، يکي از مصاديق آية مودّت است؛(قُلْ لا أَسْئَلُكُمْ عَلَيْهِ أَجْراً إِلاَّ الْمَوَدَّةَ فِي الْقُرْبى)؛ «بگو از شما مزدي نمي‌خواهم، جز دوست داشتن خويشاوندانم را.»[20]

حاکم حسکاني، عبيد الله بن احمد از علماي اهل سنت، کتابي دارد به نام «شواهد التنزيل». وي آياتي را که در شأن ائمه اطهار(علیهم السلام) نازل شده، جمع آوري کرده و آن دسته را که در شأن اهل‌بيت(علیهم السلام) بوده، بررسي مي‌کند؛ از جمله آورده است:

«لما نزلت(قُلْ لا أَسْئَلُكُمْ عَلَيْهِ أَجْراً إِلاَّ الْمَوَدَّةَ فِي الْقُرْبى)،‏ قالوا يا رسول الله من هؤلاء الذين أمرنا الله بمودّتهم؟ قال: علي و فاطمة و الحسن و الحسين(علیهم السلام)».[21]

آنگاه که آية مودّت نازل شد، پرسيدند: اي پيامبر خدا! اينها چه کساني هستند که خداوند ما را به مودتشان سفارش فرموده است؟ پيامبر فرمود: آنها، علي، فاطمه، حسن و حسين هستند.

ثعلبي از عالمان اهل سنت درتفسير آية مبارکة فوق آورده است: «إنّما نزلت في أهل البيت، محمد و علي و فاطمة و الحسن و الحسين».[22]

اين آيه دربارة محمد، علي، فاطمه، حسن و حسين(علیهم السلام) نازل گرديده است.

3. آية صلوات و عضويت حسن بن علي در آن

حسن بن السبط، امام کرامت و امام عزت و قدرت، عضو آيه صلوات است.

(إِنَّ اللهَ وَ مَلائِكَتَهُ يُصَلُّونَ عَلَى النَّبِيِّ يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا صَلُّوا عَلَيْهِ وَ سَلِّمُوا تَسْلِيماً)

«همانا خداوند و ملائکه‌اش بر پيامبر اکرم صلوات مي‌فرستند.».[23]

امير مؤمنان بر او صلوات و درود و سلامي کامل و جامع بفرستيد والايي قدرش چنان است که بايد بر او درود و صلوات فرستاد زيرا که او از آل محمد است و پيامبر اکرم به آن سفارش فرموده است.

«أخرج الشعراني حديث الصلاة البتراء عن رسول الله(صلی الله علیه و آله) : لا تصلُّوا عليَّ الصلاة البتراء، قالوا : وما الصلاة البتراء؟ قال : تقولون اللّهمّ صلِّ على محمّد وتمسكون، بل قولوا : اللهمّ صلِّ على محمّد وآل محمّد ، فقيل: من أهلك يا رسول الله؟ قال(صلی الله علیه و آله) : عليّ وفاطمة والحسن والحسين».[24]

«شعراني، حديثي را به نام حديث بتراء، بيان کرده، مي‌گويد: پيامبرخدا(صلی الله علیه و آله)، فرمود: بر من درود ناتمام و بريده نفرستيد. پرسيدند: درود بريده چيست؟ فرمود: اين که بگوييد بار خدايا! بر محمد درود فرست و سپس باز بمانيد، بلکه بگوييد: خدايا! بر محمد و آل محمد درود فرست. گفتند: آنها چه کساني هستند؟ فرمود: علي و فاطمه و حسن و حسين(علیهم السلام) .»

4. حضور در آية مباهله

حسن بن علي(علیهما السلام) در آية مباهله نيز حضوري عيني و چشمگير دارد. حاکم حسکاني از قول ابي الجارود نقل مي‌کند که چون آية مبارکة(فَمَنْ حَاجَّكَ فِيهِ مِنْ بَعْدِ ما جاءَكَ مِنَ الْعِلْمِ فَقُلْ تَعالَوْا نَدْعُ أَبْناءَنا وَ أَبْناءَكُمْ وَ نِساءَنا وَ نِساءَكُمْ وَ أَنْفُسَنا وَ أَنْفُسَكُمْ ثُمَّ نَبْتَهِلْ فَنَجْعَلْ لَعْنَتَ الله عَلَى الْكاذِبِينَ) [25] نازل شد؛ پيامبر بود و علي و فاطمه و حسن و حسين(علیهم السلام) . ديگر در اين روز نصاري خارج نشدند و گفتند: بيم آن داريم که اين شخص، همان پيامبر موعود باشد و پيامبر(صلی الله علیه و آله) فرمود: اگر بيرون مي‌شدند براي مباهله، قطعاً از غضب الهي مي‌سوختند؛ «کان النبيّ(صلی الله علیه و آله) و عليّ و فاطمة و الحسن و الحسين... فلم يخرج يومئذٍ النصارى، وقالوا: إنا نخاف أن يكون هذا هو النبي فقال النبي(صلی الله علیه و آله) : لو خرجوا لاحترقوا...».[26]

امام حسن مجتبي(علیه السلام)، از شخصيتهاي والا و ارجمندي است که سورة دهر،(قيامت، انسان) درباره‌اش نازل شد. آية «راسخون در علم» دربارة او و نياي او و برادر و فرزندان برادرش نازل شده است.

او از کساني است که مصداق بارز اهل ذکر، بر حسب آية اهل الذکر است و مودت آنان واجب است و... .

در وادي فضيلت‌ها

آن حضرت در وادي فضيلت­ها، مجمع فضايل بود که همة روايات و احاديث نبوي در امامتش تصريح دارند. عضو اثنا عشر خليفه است. سيد جوانان اهل بهشت، عضو اهل بيت، عترت و سفينة نوح است. نجم و امان اهل خاک است که تمسک به ذيل وجودش امان از غرق و هدم و نابودي است. موضع رسالت، مختلف ملائکة وحي و مهبط وحي، معدن رحمت، خزينة علم، منتهاي حلم، ريشه کرامتها و رهبر امت و ولي نعمت و عضو ابرار و نيکان و سياستمدار امت اسلامي و باب ايمان و امين خدا و عترت پيامبر است. عابد پيشه‌اي خردمند، خليفة واقعي خدا در زمين، حافظ سرّ الهي، گنجينة اسرار وحکم الهي است و... عابد و کريم است که به وصف کرامتش، او را «کريم اهل بيت» ناميده‌اند، به دليل سفره و خوان گسترده براي مستمندان و بينوايان و برخي او را «ابو الايتام» نيز ناميده‌اند و نيز القابي ديگر همچون امير، حجّت، تقي و نقي برايش گفته‌اند. او خود در يک سخنراني در کوفه، موضع و جايگاه خود و اهل‌بيت را معرفي کرده است:

«نحن الآخرون، و نحن الأوّلون، و نحن النور، بنور الروحانيّين، ننوّر بنور الله، ونروح بروحه، فينا مسكنه، وإلينا معدنه، الآخر منّا كالأول، والأول منّا كالآخر».[27]

«ما آخرين و اولين هستيم و به فروغ و نور روحانيان عالمِ بالا منوريم؛ از نور خدا روشني مي‌گيريم و با روح الهي ره مي‌سپاريم. تجلي‌گاه او در وجود ما و معدن معرفتش نزد ما است. آخرين ما مانند اولين و اولين ما، مانند آخرين ما است.»

و در موضعي ديگر که به امر پدرش بر منبر شد، مي‌فرمايد:

«إِنَّ اللهَ اخْتَارَنَا لِنَفْسِهِ وَ ارْتَضَانَا لِدِينِهِ وَ اصْطَفَانَا عَلَى خَلْقِهِ وَ أَنْزَلَ عَلَيْنَا وَحْيَهُ وَ إِنَّ اللهَ لَمْ يَبْعَثْ نَبِيّاً إِلَّا اخْتَارَ لَهُ نَفْساً وَ رَهْطاً وَ بَيْتاً وَ نَحنُ نَفْسُ مُحَمَّدٍ وَ رَهطِهِ وَ أَهْلُ بَيْتِه‏».[28]

«خداوند ما را براي خويش و دين مقدسش برگزيد و ما را گزيدة خلق خود قرار داد و وحي خود را بر ما و دربارة ما فرو فرستاد و همانا خداوند، پيامبري را بر نگزيد مگر اينکه براي او جاني و عشيره و قبيله‌اي و خانواده‌اي برگزيد و ما جان پيامبر و قبيله و عشيرة او و خانواده و اهل‌بيت او هستيم.»

عبادت پيشگي و زهد و تقوا و صبرش زبانزد خاص و عام بود. در کتاب امالي شيخ صدوق چنين آمده است.

امام مجتبي(علیه السلام) عامدترين، زاهدترين و با فضليت‌ترين مردم زمانش بود. آنگاه که عازم حج مي‌شد، با پاي پياده مي‌رفت و گاه نيز با پاي برهنه. زماني که ياد مرگ مي‌نمود، مي‌گريست و هرگاه به ياد قبر و قيامت مي افتاد، اشک از چشمانش سرازير مي‌شد.[29]

ابن شهر آشوب مي نويسد:

«امام حسن(علیه السلام) در حال گذر از جايي، ديد عده‌اي از فقرا بر زمين نشسته‌اند و نان خشک خورد شده را که در سفره دارند مي­خورند. در هنگام، آنان از حضرت دعوت نمودند از نان خشک ميل کند، حضرت از مرکب پياده شده، در کنارشان نشست و از آن نان ميل کرد. به برکتِ وجود امام، بر نان­ها افزوده شد و همه سير شدند. پس از آن مهمانيِ بي تکلّف، حضرت از آنها دعوت کرد تا در منزلش بروند. آنان رفتند و حضرت از آنان به کمال، پذيرايي کرد.»[30]

او به نيازمندان به نيکي و شايستگي تمام رسيدگي مي‌کرد و غم را از چهرة آنان مي‌زدود؛ ازاين‌رو هر ضعيف و بينوا و درمانده‌‌اي که درخواست ياري داشت، نيازش را برآورده مي‌ساخت. او مأمن بي‌پناهان، فريادرسِ مظلومان و محرومان بود؛ تا آنجا که اموال آن حضرت در اين راه هزينه مي­شد.

از امام مجتبي(علیه السلام) پرسيدند، چگونه است هر سائل و درمانده­اي که نزد شما مي­آيد نا اميدش بر نمي‌کنيد؟! فرمود: من هم نيازمند و محتاجي هستم به درگاه خداوند که دوست ندارم او مرا دست خالي بر گرداند و سپس فرمود: آن‌گاه که محتاجي به من روي آورد، به او خوش آمد و آفرين مي‌گويم که بخشش به او به سرعت بر من واجب گرديده، بدين جهت او با اظهار نيازمندي­اش بر من تفضّلي کرده و بهترين روزهاي شخص جوانمرد آن روزهايي است که مورد سئوال واقع شود و نيازمندي را ياري رساند.[31]

آري، او قرض قرض­داران را ادا مي‌کرد و به هديه کنندگان، با بهترين هديه پاسخ مي‌داد. اظهار حاجت را روا نمي‌دانست و قبل از اظهار حاجت، نياز افراد را برآورده مي­ساخت و...

مواعظ رسا و بليغ امام مجتبي(علیه السلام)

امام مجتبي(علیه السلام) ، به دليل تربيت شدنش در دامن رسالت و دامنهاي پاک پدر و مادر و نيز به دليل نوشيدن از حقايق وحياني و سيراب شدن از حکمت نبوي، علوي و فاطمي، مواعظ بليغ و اثرگذاري را در طول حيات پربارش ايفاد نمود که به دو نمونه از آنها اشاره مي‌کنيم:

1. جوامع الموعظه

«يَا ابْنَ آدَمَ عِفَّ عَنْ مَحَارِمِ اللهِ تَكُنْ عَابِداً وَ ارْضَ بِمَا قَسَمَ اللهُ سُبْحَانَهُ تَكُنْ غَنِيّاً وَ أَحْسِنْ جِوَارَ مَنْ جَاوَرَكَ تَكُنْ مُسْلِماً وَ صَاحِبِ النَّاسَ بِمِثْلِ مَا تُحِبُّ أَنْ يُصَاحِبُوكَ بِهِ تَكُنْ عَدْلًا إِنَّهُ كَانَ بَيْنَ أَيْدِيكُمْ أَقْوَامٌ يَجْمَعُونَ كَثِيراً وَ يَبْنُونَ مَشِيداً وَ يَأْمَلُونَ بَعِيداً أَصْبَحَ جَمْعُهُمْ بَوَاراً وَ عَمَلُهُمْ غُرُوراً وَ مَسَاكِنُهُمْ قُبُوراً يَا ابْنَ آدَمَ إِنَّكَ لَمْ تَزَلْ فِي هَدْمِ عُمُرِكَ مُنْذُ سَقَطْتَ مِنْ بَطْنِ أُمِّكَ فَخُذْ مِمَّا فِي يَدَيْكَ لِمَا بَيْنَ يَدَيْكَ فَإِنَّ الْمُؤْمِنَ يَتَزَوَّدُ وَ الْكَافِرَ يَتَمَتَّع‏».[32]

«فرزند آدم! از کارهاي ناروا که خداوند حرام کرده، دامن پاک دار تا عبادت پيشه باشي و به قسمت الهي دل خوش دار تا توانگر شوي و حق همسايگان نيکو شمار تا مسلمان باشي و با مردم همانگونه که دوست مي‌داري با تو رفتار کنند، رفتار کن تا عادل باشي. پيش از شما مردماني بودند که مال بسيار اندوختند و کاخ­هاي استوار بنا کردند و آرزوهاي دور و دراز داشتند ولي همة آنها به هلاکت رسيدند و اعمالشان فريبي بيش نبود و در گورها، جاي گرفتند. اي فرزند آدم، از روزي که از مادر زاده شدي، همواره عمرت را تباه مي‌سازي و فرصت از دست مي‌دهي! پس، از امروز آنچه را که در اختيار تو است، توشه‌اي براي واپسين روز برگير؛ زيرا مؤمن توشة آخرت فرا مي‌آورد و کافر، بهرة دنيايي مي‌برد و به لذتها مي‌پردازد.»

2. المبادرة الي العمل

«اتَّقُوا الله عِبَادَ اللهِ وَ جِدُّوا فِي الطَّلَبِ وَ تُجَاهَ الْهَرَبِ وَ بَادِرُوا الْعَمَلَ قَبْلَ مُقَطَّعَاتِ النَّقِمَاتِ وَ هَاذِمِ اللَّذَّاتِ فَإِنَّ الدُّنْيَا لَا يَدُومُ نَعِيمُهَا وَ لَا تُؤْمَنُ فَجِيعُهَا وَ لَا تَتَوَقَّى فِي مَسَاوِيهَا غُرُورٌ حَائِلٌ وَ سِنَادٌ مَائِلٌ فَاتَّعِظُوا عِبَادَ اللهِ بِالْعِبَرِ وَ اعْتَبِرُوا بِالْأَثَرِ وَ ازْدَجِرُوا بِالنَّعِيمِ وَ انْتَفِعُوا بِالْمَوَاعِظِ فَكَفَى بِاللهِ مُعْتَصِماً وَ نَصِيراً وَ كَفَى بِالْكِتَابِ حَجِيجاً وَ خَصِيماً وَ كَفَى بِالْجَنَّةِ ثَوَاباً وَ كَفَى بِالنَّارِ عِقَاباً وَ وَبَالًا».[33]

«بندگان خدا! از گناه در پيشگاه خدا بترسيد و در طلب خشنودي پروردگار بکوشيد و در گريز از عذاب و خشم الهي تلاش کنيد و پيش از آنکه گرفتاري­هاي خانمان برانداز به شما روي کند و زمان مرگتان فرا رسد، به کار نيک مبادرت ورزيد؛ زيرا نعمت­هاي دنيا ناپايدار است و کسي از آسيبش در امان نيست و از بدي­هايش مصون نمي‌ماند. فريبنده‌اي گذرا و نابود شونده و تکيه گاهي بي‌بنيان است.

اي بندگان خدا، از عبرت­ها پند بياموزيد و از اخبار پيشينيان عبرت بگيرد و از تن آسايي و خوشگذراني دست بر داريد و از پندها بهره­ ور شويد. همين بس، که قرآن در قيامت احتجاج کننده و مخاصمه گر شما باشد و نيز عطا و پاداش بهشتي و ترس و کيفر و وبال آتش براي عبرت گرفتن کافي است. همانا انتقام خداوندي و ياري او و احتجاج و مخاصمة کتاب، شما را کفايت مي کند.»

از اين نوع مواعظ در کلمات نوراني امام مجتبي(علیه السلام) فراوان است که به ذکر همين دو نمونه عرشي و راهگشا اکتفا مي‌کنيم.

سبط گرامي پيامبر(علیهما السلام) ، در حوزة اخلاق، سياست، اقتصاد، فرهنگ و اجتماعات، خطبه‌هاي بليغ و توصيه­هاي نوراني فراوان دارد که حقيقت آنها معرف و نمايانگر آن­اند که گويا پيامبر يا علي(علیهما السلام) ، به ايراد سخن پرداخته و کلمات عرشي را بيان فرموده‌اند!

حضور در صحنه‌هاي پيکار

امام حسن مجتبي در کنار پدرش علي بن ابي‌طالب(علیهما السلام) در صحنه‌هاي پيکار و مبارزه و جبهه‌هاي نبرد و دفاع از حقيقت مظلوم و در راستاي آرمانهاي امامت شيعي و دفاع از مظلوميت و جايگاه غصب شده، حضوري فعال و چشمگير داشت و در اين راه، همة وجودش را گذاشت تا آيندگان بدانند که راه و صراط حقيقت مسدود نمي‌گردد گرچه لازم باشد سخنش را با پاره‌هاي جگرش واگويد و اين است که حسن بن علي، سبط پيامبر، همواره در صراط مستقيم و درکنار پدرش، مدافع حقيقت مظلوم بود و اکنون به خواست پدر و دفاع از امامت راستينش در صحنه‌هايي که ياد مي‌شود، حضور پر نمودش را مي‌نگريم:

1. شرکت و دعوت از مردم براي شرکت در جنگ جمل

دوران بيست و پنج سال خانه نشيني امام علي(علیه السلام) دوراني سخت براي خاندان اهل‌بيت و علي(علیه السلام) بود. امام مجتبي(علیه السلام) در اين دوران، مادر بزرگوارش را از دست داد. آنان از دور نظاره‌گر اوضاع داخلي جامعة اسلامي بودند. تحولات دورة عثمان(خليفه سوم) در نهايت منجر به فرو پاشي حاکميت عثمان شد و مردم مصرانه از علي(علیه السلام) خواستند تا به امر حکومت و حاکميت بيانديشد و آن را بپذيرد که خود آن حضرت مي‌فرمايد:

«فَمَا رَاعَنِي إِلَّا وَ النَّاسُ كَعُرْفِ الضَّبُعِ إِلَيَّ يَنْثَالُونَ عَلَيَّ مِنْ كُلِّ جَانِبٍ حَتَّى لَقَدْ وُطِئَ الْحَسَنَانِ وَ شُقَّ عِطْفَايَ مُجْتَمِعِينَ حَوْلِي كَرَبِيضَةِ الْغَنَمِ فَلَمَّا نَهَضْتُ بِالْأَمْرِ نَكَثَتْ طَائِفَةٌ وَ مَرَقَتْ أُخْرَى وَ قَسَطَ آخَرُونَ كَأَنَّهُمْ لَمْ يَسْمَعُوا اللَّهَ سُبْحَانَهُ يَقُولُ تِلْكَ الدَّارُ الْآخِرَةُ نَجْعَلُها لِلَّذِينَ لا يُرِيدُونَ عُلُوًّا فِي الْأَرْضِ وَ لا فَساداً وَ الْعاقِبَةُ لِلْمُتَّقِينَ بَلَى وَ اللَّهِ لَقَدْ سَمِعُوهَا وَ وَعَوْهَا وَ لَكِنَّهُمْ حَلِيَتِ الدُّنْيَا فِي أَعْيُنِهِمْ وَ رَاقَهُمْ زِبْرِجُهَا».[34]

«هيچ عاملي مرا بر پذيرش خلافت برنينگيخت جز اينکه ديدم مردمي پيرامونم گرد آمده­اند و همانند موهاي دور گردن کفتار از هر طرف به سويم مي‌شتافتند تا اينکه حسنينم زير دست و پا رفته و دو سوي جامه‌ام پاره شد. همچون گله‌هاي گوسفند پيرامونم را محاصره کردند. اين بود که پذيراي خلافت شدم و آنگاه که خلافت را پذيرفتم، گروهي پيمان شکستند(اصحاب جمل) و عده‌اي از دين خارج شدند(خوارج) و برخي ظالمانه يورش آوردند(معاويه و امويان). اينان گويا کلام خدا را نشنيده‌اند آنجا که مي‌فرمايد: اين سراي آخرت را براي کساني قرار داده‌ايم که در زمين برتري طلبي نکنند و به فساد در زمين نپردازند و عاقبتِ نيک از آنِ پرهيزگاران است. آري، شنيدند ولکن دنيا در نظرشان شيرين آمد و زيورهاي دنيا آنان را فريب داد.»

با اين توضيح، سه جبهه در برابر آن حضرت گشوده شد؛ جمل، صفين، نهروان. امام مجتبي(علیه السلام) در کنار پدر بزرگوارش علي(علیه السلام) در جمل شرکت داشت و به تهية نيرو و ساماندهي امور جنگ مي‌پرداخت.

هنگامي که ابوموسي اشعري فرماندار کوفه با فرستادگان امام علي(علیه السلام) براي مقابله با شورش داخلي جمل، همکاري نکرد، امام علي فرزند خود امام حسن مجتبي(علیه السلام) را به اتفاق عمار ياسر همراه با نامه‌اي به کوفه اعزام کرد. آن حضرت با سخنراني خود در مسجد کوفه توانست 000/10 نفر را به ميدان جنگ بر ضد جمليان بکشاند.[35]

امام حسن(علیه السلام) ، قبل از جنگ جمل سخنراني کرد و علي(علیه السلام) «وي را در اين جنگ، به ميمنه(سمت راست) سپاه فرستاد و فرماندهي را برعهده‌اش نهاد.»[36]

نيک مي‌دانيم که ماجراي جمل چگونه شکل گرفت اما مهم آن است که اميرمؤمنان علي(علیه السلام)، به عنوان امام مسلمين و خليفه، مورد قبول مسلمانان بود و در صورتي که عليه آن حضرت هجوم شده، دفاع از امامت و خليفه مورد قبول مسلمين، فرض بوده است و در همين راستا است که امام مجتبي در وقعة جمل، حضوري پررنگ و همه جانبه دارد.

«وأعلن الإمام الحسن(علیه السلام) عزل أبي موسى الأشعري عن منصبه ، وقال له : «... والله ما أردنا إلاّ الإصلاح، و ليس مثل أمير المؤمنين يخاف على شيء »، ... فصعد الحسن(علیه السلام) على المنبر ، فحمد الله و أثنى عليه و ذكر جدّه فصلّى عليه ، وذكر فضل أبيه وسابقته وقرابته من رسول الله(صلی الله علیه و آله) و أنّه أولى بالأمر من غيره...»[37]

«امام حسن مجتبي(علیه السلام) عزل ابو موسي اشعري را از منصب خويش اعلام کرد و به وي فرمود: ... ابو موسي! به خدا سوگند که قصد و ارادة ما اصلاح امور است و کسي را جز علي، امير مؤمنان، نمي شناسيم که بر وضع مسلمانان بيمناک باشد. پس بر منبر رفت و حمد و ثناي الهي به جاي آورد و از جدش ياد کرده و بر او درود فرستاد و فضايل پدر و سابقه نيکي‌اش و نزديکي او به پيامبر را يادآوري نمود و فرمود: او از ديگران به امر حکومت اسلامي سزاوارتر است.»

سخنراني امام مجتبي(علیه السلام) در جنگ جمل، بسيار پر شور و مهيّج ايراد گرديد و شمار بسياري را به مبارزه با پيمان شکنان جمل گسيل داشت.

2. امام حسن مجتبي(علیه السلام) در صفّين

معاويه خوب مي‌دانست که امام مجتبي(علیه السلام) ، به لحاظ اهميت جايگاه و مکانت علمي و روحي، در درجه‌­اي است که خلافت به او انتقال يابد، لذا تصميم گرفت فردي را به نزد امام بفرستد تا به نوعي آن حضرت را از حضور در معرکه باز دارد و لذا او را به خلافت ترغيب نمود. و اين کار را توسط عبدالله عمر و به فرستادن او به نزد امام حسن(علیه السلام) انجام داد. امام حسن(علیه السلام) در پاسخ به گفته عبدالله بن عمر فرمود:

«كلاّ والله لا يكون ذلك، لكأنّي أنظر إليك مقتولاً في يومك أو غدك».[38]

«هرگز، به خدا سوگند چنين نخواهد شد. گويي مي‌بينم که تو امروز يا فردا کشته خواهي شد.»

امام حسن مجتبي(علیه السلام) ، سخنراني بليغي ايراد کرده، فضايل جد و پدرش را ياد آوردند و امامت حتميه و قطعيه علي بن ابي‌طالب را باز گفتند و لزوم دفاع از او به عنوان امام مفترض الطاعة را بيان داشتند.

در ميدان نبرد با شاميان ستيز کرده و به دست او افرادي به هلاکت رسيدند که خود، ماجراي مفصلي در تاريخ و قصة صفين است.

امام مجتبي(علیه السلام) که در واقعة صفين، شاهد شهادت عمار ياسر به دست فئة باغيه بودند، رفعت جايگاه او در جنگ صفين، بعد از شهادت آن صحابي بزرگ را ياد آوردند.

3. امام حسن مجتبي(علیه السلام) در ماجراي حکميت

واقعة صفين منجر به جريان حکميت شد که امام مجتبي(علیه السلام) در ماجراي حکميت هم حضور داشتند. پس از جريان حکميت که فتنة بزرگي را در تعاقب تاريخي امت­هاي اسلامي رقم زد، مردم به کوفه باز گشتند و با اين حکميت و بازگشت نابهنجار و غير مطلوب، مردم در جريان حکميت و نتايج آن واقع شدند، آنها مصرّاً از علي(علیه السلام) مي‌خواستند که خودش يا يکي از فرزندانش، سخن بگويد.

فقال علي(علیه السلام) : قم يا حسن، فقل في هذين الرجلين عبد الله بن قيس(ابو موسى الاشعري) و عمرو بن العاص. فقام الحسن، فقال: أيّها الناس قد أكثرتم في هذين الرجلين وإنّما بعثا ليحكما بالكتاب على الهوى، فحكما بالهوى على الكتاب، و من كان هكذا، لا يسمى حكماً ولكنّه محكوم عليه وقد أخطأ عبد الله بن قيس إذ جعلها لعبد الله بن عمر، فأخطأ في ثلاث خصال: واحدة(منها) أنّه خالف(يعني ابا موسى) اباه(يعني عمر) إذ لم يرضه لها ولا جعله من أهل الشورى. وأخرى فإنّه لم يستأمره في نفسه. وثالثة أنّه لم يجتمع عليه المهاجرون والانصار، الذين يعقدون الامارة ويحكمون بها على الناس. و أما الحكومة فرضي الله(بها) وقد حكم النبي ـ صلى الله عليه(وآله) وسلّم ـ سعد بن معاذ في بني قريظة فحكم برضاء الله لا شك فيه ولو خالف لم يرضه رسول­الله».[39]

«اي مردم، دربارة اين دو مرد سخن بسيار گفتيد؛ اين دو تن به حکميت انتخاب شدند تا از قرآن بر ضدّ هواي نفس حکم دهند ولي آنان به ميل و خواستة خود بر ضد قرآن حکم دادند و کساني که چنين باشند، حَکَمْ خوانده نمي‌شوند. بلکه محکوم عليه هستند! عبدالله بن قيس(ابو موسي اشعري) آنگاه که عبدالله بن عمر را خليفه خواند، در سه مورد اشتباه کرد؛ زيرا عمر پسرش را شايستة اين مقام ندانسته و او را جزو شوري قرار نداده بود. دوم اينکه ابو موسي کسي را با خود به مشورت نخواند و نمي‌دانست که عبدالله عمر خلافت را مي‌پذيرد يا نه. سوم اينکه مهاجران و انصار که خود، امارت را تشکيل مي‌دهند و با تعيين خليفه بر مردم حکم مي‌رانند بر عبدالله عمر اجماع نکردند. اما داوري درست آن است که پيامبر سعد بن معاذ را در مورد بنو قريظه به حکميّت برگزيد و سعد هم بدان‌گونه که خدا خرسند شود، داوري کرد و بدون ترديد اگر بر خلاف رضاي خدا حکم مي‌‌نمود، پيامبر نيز به رأي سعد رضايت نمي‌داد.»

امام مجتبي(علیه السلام) در نهروان

نيک مي‌دانيم که ماجراي حکميت، عواقب ناگواري را براي عالم اسلام رقم زد که در بين اين پيامدهاي شوم و نامبارک شکل‌گيري خوارج نهروان بود. افرادي جاهل، متنسّک، متعصّب، فاقد معرفت نسبت به امام و حجت الهي و... لذا صف‌بندي تندي را بر ضدّ علي(علیه السلام) رقم زدند.

پس از بازگشت از صفين و مراجعه به کوفه در اواخر سال 38 هجري تا روز شهادت آن حضرت، مدت دو سال و چنده ماه بيشتر فاصله‌ نبود. اين مدت، اوج غم­هاي علي(علیه السلام) را حکايت مي‌کند. افرادي همچون عبدالله بن وهب راسبي، علي(علیه السلام) را خطا کار دانسته و او را امر به توبه کردند و در نامه‌اي به حضرت، اين کلمات سخيف را نگاشت و خود و يارانش در نهروان تجمع کردند و تقريباً نهروان را به صورت يک پادگان نظامي قرار دادند.

علي(علیه السلام) که به قصد شام در نخيله آمادة حرکت بود، با شنيدن خبر تجمع نهروانيان به آن سو رفت و بدينسان جنگي ديگر با عناصري متصلب، جاهل، متعقب، فاقد هر نوع معرفت و درکي، درگرفت. حسن بن علي(علیهما السلام) همراه پدر گرامي­اش در نهروان حضور داشت و در مواقف فراواني به ارشاد نهروانيان و تبيين چهرة نوراني پدر بزرگوارش علي(علیه السلام) اهتمام بليغ ورزيد.

اقدام علي(علیه السلام) پيش از شهادت

علي(علیه السلام) هنگامي که بر اثر ضربت وارد شده بر فرق مبارکش، در بستر بيماري بود، به فرزندش حسن(علیه السلام) فرمان داد که در نماز بر مردم امامت نمايد و در آخرين لحظات، او را اين گونه وصي خويش قرار داد.

«پسرم! تو بعد از من، صاحب مقام و صاحب خون مني.»[40]

و ديگر فرزندان خويش و از جمله حسين بن علي(علیهما السلام) و برادرانش را بر اين مطلب گواه گرفت و سپس فرمود:

«پسرم! پيامبر خدا به من دستور داد تو را وصي خود سازم و کتاب و سلاحم را به تو تحويل دهم و هم چنان‌که آن حضرت مرا وصي خود کرده و کتاب و سلاحش را به من داده، مرا مأمور کرده که به تو دستور دهم در آخرين لحظات زندگي­ ات آنها را به برادرت حسين تحويل دهي.[41]

بدين صورت امامت را به صورت علني به مردم و در خطابي سرّي به او منتقل کردند.

شهادت امير مؤمنان و انتقال امامت به امام مجتبي(علیه السلام)

در نتيجة تحرکات خوارج و نهروانيان، پس از نماز صبح نوزدهم مبارک رمضان، به دست ابن ملجم مرادي، ضربتي بر فرق مبارک علي(علیه السلام) وارد شد و در بيست و يکم ماه رمضان سال چهلم هجرت در شهر کوفه به شهادت رسيد. امام علي(علیه السلام) قبل از شهادتش، بنا بر اسرار نهفتة ربّاني والهي و طبق نص وارده از پيامبرخدا(صلی الله علیه و آله) اسرار امامت را به امام مجتبي سپرد و ايشان را به امر الهي و نبوي بر رهبري امت منصوب کرد.

«اميرمؤمنان او را پس از خويش به احراز مقام خلافت معرفي کرد و پس از ضربت پسر ملجم که به شهادتش انجاميد، حسن را در وصيت خود به امامت برگزيد.»[42]

«مسلمانان هم بنابراين وصيت، پس از شهادت اميرمؤمنان به جانب حسن(علیه السلام) هجوم آوردند و در صبح بيست و يکم ماه رمضان سال چهلم هجرت در مسجد کوفه به بيعتش شتافتند.»[43]

سخنراني امام مجتبي(علیه السلام) در مسجد کوفه

امام حسن(علیه السلام) در تجمع کوفيان، سخنراني مهمي ايراد کردند که خاطرة خطبه‌هاي علي­بن ابي‌طالب(علیه السلام) را در ذهن­ها زنده ساخت؛ زيرا او فصاحت و بلاغت را از پيامبرخدا(صلی الله علیه و آله) به ارث برده و روح علوي و فاطمي را با خود داشت. سخن در زبان او موم و رام بود و کلمات حکمت از آبشخور فصاحت و بلاغتش جاري مي‌شد. او در ميان مهاجر و انصار بر منبر رفت و پس از حمد و ثناي الهي فرمود:

«ديشب مردي از اين جهان رخت بربست که نه از پيشينيان و نه از آيندگان کسي در شايسته کاري به او نمي‌رسيد. او به همراه پيامبر خدا در راه خدا جهاد و از جان پيامبر نگهباني مي‌کرد. رسول الله هميشه پرچم مجاهدين اسلام را به او مي‌سپرد و فرشتگان به همراهش بودند و هرگز از صحنة نبرد، جز با پيروزي باز نمي‌گشت و خداوند پيروزي مسلمين را به دست او تحقق مي‌بخشيد. او در شبي به ملکوت اعلي پرکشيد که عيسي هم در همان شب به آسمان رفت و يوشع بن نون وصي موسي نيز در همين شب چشم از جهان فرو بست. پدرم در حال مرگ چيزي از پولهاي زرد و سفيد از خود باقي نگذاشت، مگر هفتصد درهم از باقيمانده بخشش­هايش که مي‌خواست با آن خدمتکاري براي خاندانش به خدمت گيرد.»[44]

در اين هنگام ياد پدر افتاد و بغض گلويش را فشرد و باران اشک بر ديده‌هايش باريد و همه مردم به گريه افتادند و اندوهي سترگ بر جمعيت مايه افکند. سپس فرمود:

«أيّها الناس من عرفني فقد عرفني و من لم يعرفني فأنا الحسن بن علي و أنا ابن النبيّ و أنا بن الوصيّ ... أنا بن البشير النذير، أنا ابن الداعي إلى الله بإذنه و أنا بن السراج المنير، أنا بن من أذهب الله عنهم الرجس و طهّرهم تطهيراً، أنا بن... أنا من أهل بيت افترض الله طاعتهم في كتابه».[45]

بيعت مردم با امام مجتبي(علیه السلام)

با آن همه رنجي که علي(علیه السلام) داشت و با آن همه پيمان شکني‌ها و تعارض­ها که مواجه شد، چنان انديشيده مي‌شد که اگر بيعتي هم رخ دهد، خوش فرجام نخواهد بود؛ يعني آن همه نقارها، کينه‌ها، فقدان معرفت­ها و آن همه مال و موقعيت گرايي­ ها، مانع از آن مي‌شد که بيعت با امام مجتبي(علیه السلام) ، بيعتي از سر صدق، معرفت و ثبات قدم باشد و البته که چنين هم شد. روشن است که بازماندگان راستين عهد رسالت و عهد پدرش، از اين کليت مستثني بودند.

واقعة بيعت در زمانه‌اي رخ داد که معاويه در اوج حاکميت خويش در شام بر کرسي خلافت تکيه زده بود. تکليف و وظيفة ديني جامعه آن بود که فقط با او بيعت کنند؛ زيرا او وارث پدر و مادر و جدش در همة دانش­ها و خصلت­ها و فضيلت­ها بود و اگر خليفة پيامبر بايد کسي باشد که پيامبر شخصاً او را و به نام مبارکش به اين مقام منصوب کرده باشد. قطعاً امام مجتبي(علیه السلام) همان فردي است که پيامبر او را با نام براي خلافت مشخص فرمود و او را در رديف دوازده خليفه، از علي تا مهدي(علیهما السلام) قرار داد.

بالاخره نصوص، گفته‌‌ها و اقدامات فراواني برحقانيت خلافتش دلالت دارند.

همة خصلت­ هاي پيشوايي و رهبريِ امت اسلامي و نيز خلافت حقيقي نبوي در او جمع بود؛ علم، زهد، تقوا، بندگي، شجاعت، وفا، مردمداري، خداترسي، سخنوري و... که برخاسته از صفت والاي بلاغت است و همة خصلت­ هايي که لازمة رهبري‌اند، در او جمع بود.

بالاخره در خطابه‌اش چنان از علي(علیه السلام) ياد کرد که همگان گريستند و صداي شيون و فرياد جمعيت، در مسجد کوفه موجي عظيم برانگيخت.

پسر عمويش، عبدالله بن عباس در مسجد جامع ـ که پر از جمعيت بود بود ـ در برابر منبر ايستاد. نخست لحظه‌اي انتظار کشيد تا طوفان گريه‌اي که به دنبال اين خطابه سرتاسر مسجد را فرا گرفته بود، فرو بنشيند، آنگاه با صدايي طنين‌دار و رساي موروثي خود همچون سروش آسماني فرياد برآورد؛ هان! اي گروه مردمان، اين پسر پيغمبر و جانشين پيشوا و امام شما است، با او بيعت کنيد که خدا به وسيلة او دنباله‌روان رضاي خود را به راه­هاي سلامت رهبري مي‌کند و به اذن خود، آنها را از تيرگي­ها به نور مي‌کشاند و به راه راست هدايت مي‌کند.[46]

ديگراني هم برخاستند و سخن گفته و وفاداري اعلام نمودند؛ همچون علي بن حاتم... و بدين صورت و با ذهنيت روشني که در بسياري از حاضران در مسجد کوفه وجود داشت. مبني بر شنيدن سخنان پدر و جدش، زمينة گستردة بيعت فراهم آمد و در بيست و يکم رمضان سال چهلم از هجرت، بيعت با امام مجتبي(علیه السلام) روي داد. سپس امام مجتبي(علیه السلام) سخنراني مبسوطي ايراد کرد که متأسفانه اين مختصر را جاي انعکاس آن نيست. اين واقعه، به خلافت الهيه و ذاتيه او رسميت و مبقوليت اجتماعي داد و حضرت رسماً خلافت اسلامي را که در نگاه شيعي، همان امامت منصوص است عهده‌دار گرديد.

آغاز فتنه‌ها

با اينکه به گفتة ابن کثير «مردم به او بيش از پدرش محبت مي‌ورزيدند.»[47] باند اموي در شام و تابعان بي‌خرد و انديشة آنان در بلاد ديگر، به توطئه‌هاي عميق و همه جانبه دست زدند و در کوفه افرادي نظير «عمر بن حريث، عمارة بن وليد، حجر بن عمرو، عمر بن سعد، ابو بردة بن ابو موسي اشعري، اسماعيل و اسحق پسران طلحه و... مراتب فرمانبري و همراهي خود را به معاويه نوشتند و او را به حرکت به سوي کوفه تحريک و تشويق نموده، ضمانت کردند که هرگاه سپاه او به اردوگاه حسن بن علي نزديک شود، حسن را دست بسته تسليم او کنند يا ناگهان او را بکشند‌.[48]

و بدينسان طرفداران باند اموي، شکاکها، خوارج نهروان، حزب الحمراء که بيست هزار مرد مسلح کوفي بودند، به نوعي همگامي خود را با حاکميت شاميان به رهبري معاوية بن ابي‌سفيان ابراز کردند.

کوفه گرچه پايگاه اسلام است و جايگاه پرچمداران و رهبران بوده، ليکن به گفتة صعصعة­بن صوحان، در آن جمعي مردم درشت خوي و خشک مي­زيستند که از اطاعت صاحبان امر سر باز مي‌زدند و به وحدت، شکست مي‌آورند.»[49]

آن روز که کوفه با امام حسن(علیه السلام) بيعت کرد، تمامي عناصر موجود در آن، که در کمتر موضوعي وحدت نظر مي‌يافتند، در موضوع بيعت با آن حضرت متفق و هماهنگ شدند.[50]

پر واضح است که اين هماهنگي نمي‌توانست پر دوام و با ثبات باشد؛ چه اينکه چهار گروه به نوعي که ياد کرديم؛ يعني باند اموي، شکاکان، خوارج و حزب الحمرا، در آن به ايجاد تفرقه مي‌پرداختند و از سويي هم جاسوسان شامي صحنه را مي‌آلودند و روزنه­هاي وفاق و نور و روشني را سدّ مي‌کردند. به علاوه، اينکه کوفيان، مردمي بي‌ثبات بودند و هر امري مي‌توانست وحدت آنان را به تفرقه بکشاند و چنين هم شد.

بسيار به جا است که معاويه را نخستين برانگيزانندة احساسات قبيله‌اي بدانيم. او، با به ياد آوردن خصومت­هاي فراموش شده و برافروختن آتش اختلاف، نخستين کسي بود که مبناي دين توحيد؛ يعني اتحاد و وحدت‌ را در هم شکست.[51]

تجمع کوفيان براي رويارويي با لشکر شام

خبر حرکت سپاه شام به رهبري و پيشگامي معاويه به کوفه رسيد. منادي در کوفه فرياد برآورد: «الصلاة جامعة»، مردم در مسجد گردآمدند. امام مجتبي(علیه السلام) در فضيلت جهاد سخن گفت. عدي بن حاتم در برابر سکوت شرمگينانة کوفيان در برابر بيانات امام مجتبي خشمگين شد و فرياد برآورد: «چه زشت است اين رفتار، چرا به پيشوا و فرزند پيغمبرتان پاسخ نمي‌دهيد.[52] کجايند خطيبان شهر که در دوران راحتي زبانشان به تيغي تيز همانند بود؟ اف بر شما!

سپس رو به حسن بن علي(علیهما السلام) کرده، ضمن ابراز وفاداري گفت: من، هم اکنون با سپاهم به نخيله مي‌روم و... بعد از او خطيباني به شور آمدند و هر کدام اعلام حرکت به نخيله کردند. سپاهي عظيم گرد آمدند و به سوي نخيله و سپس دير عبدالرحمان به راه افتادند.

امام حسن(علیه السلام) در نظر گرفت که مدائن را به خاطر موقعيت حساس نظامي‌‌اش، پايگاه عالي فرماندهي قرار دهد[53] و بدينسان جبهة کوفه به رهبري امام در مدائن و دير عبدالرحمان آراسته شد.

خيانت فرماندهان

در سپردن فرماندهي به افراد، سه نفر مورد نظر امام بودند؛ عبيدالله بن عباس، قيس بن سعد بن عباده و سعيد بن قيس همداني. عبيدالله بن عباس نخستين کسي بود که به فرماندهي سپاه برگزيده شد، اما او با همة سوابق درخشاني که داشت، کمتر به فرامين آن حضرت عمل نمود و متأسفانه فريفتة سخنان معاويه شد و اين، در ملاقاتي شبانه روي داد.

همين که بامداد شد، مردم هرچه انتظار کشيدند که عبيدالله از خيمة خويش بيرون آيد و با آنان نماز بخواند، بيرون نيامد؛ چون هوا روشن شد و به جستجويش رفتند و او را نيافتند؛ ازاين‌رو، قيس بن سعدبن عباده با ايشان نماز به جاي آورد و...».[54]

بازي خوردن عبيدالله بن عباس، در قيس بن سعد و سعيد بن قيس همداني اثر گذاشت، آنها هم فريب‌خورده و با انبوهي از لشکر تحت فرمان، سستي پيشه کردند و با هم مقاومتي که قيس بن سعد نمود عاقبت به وسيله سخنان بسر بن ارطات خام شد و حسن بن علي(علیهما السلام) را تنها گذاشت و همين ماجرا نيز در حق سعيد بن قيس عملي شد و عاقبت امام تنها ماند.

مظلوميت امام در ساباط مدائن

اخبار خيانت فرماندهان در ساباط مدائن، به آن حضرت رسيد. به دنبال آن، در ساباط مدائن خطبه خواند و در بخشي از خطبه‌اش فرمود:

«به خدا سوگند که من اميدوارم شب را به صبح آورم، درحالي‌که خير خواه‌ترين مردم براي بندگان باشم و شبي را به صبح نياورم درحالي‌که کينه‌اي از مسلمانان به دل داشته باشم. آگاه باشيد آنچه را که در وحدت کلمه و اتحاد است، هر چند خوش نداشته باشيد برايتان بهتر است از چيزي که شما را به اختلاف و جدايي بکشاند. گرچه شما آن را دوست داشته باشيد. هشيار باشيد که آنچه من دربارة شما مي‌انديشم و رأي مي‌دهم براي شما بهتر است از آنچه شما براي خويش مي‌انديشيد. پس با دستور من مخالفت نکنيد و رأيم را تباه نسازيد و در صدد مخالفت با من بر نياييد. خداوند من و شما را بيامرزد و بدانچه دوستي و خشنودي او در آن است، رهنمون فرمايد!»[55]

پس از اين سخنان، ياران بي‌وفا و سست عنصر که در ميان آنها همان چهار گروه جمعيتي بودند(باند اموي، شکاکان خوارج، حزب الحمرا)، به سرا پردة حضرت ريخته و هرچه در آن بود را به غارت بردند. جراح بن سنان از قبيله بني اسد، در تاريکي ساباط مدائن، شمشيري به بدن مبارک امام مجتبي(علیه السلام) و به ران آن حضرت زد که به استخوان رسيد! در اين هنگام يکي از ياران با وفاي حضرت، شمشير جراح بن سنان را گرفت و شکمش را با همان شمشير دريد و به تلافي جنايت بزرگي که انجام داده بود، او را کشتند.[56]

به نوشتة شيخ راضي آل ياسين، حادثة ساباط مدائن کمتر از حادثة عاشورا نبود.

صلح امام حسن مجتبي(علیه السلام)

با شرايط دشواري که پيش آمده بود، امام مجتبي، پيشنهاد معاويه براي صلح را پذيرفت و در حقيقت آن حضرت در اين صلح، محنت فراواني را متحمل شدند. آن حضرت، نرمشي بزرگ و خردمندانه انجام دادند تا از فاجعه و راهيه‌اي عظيم جلوگيري نمايند طبري و بسياري از مورخان آورده‌اند که «معاويه ورقة سفيدي که پاي آن را مهر کرده بود، نزد حسن فرستاد و بدو نوشت اختيار با تو است در اين ورقه هر شرطي مي‌خواهي بنويس.»[57]

البته اين نکته را بايد بدانيم که مسألة صلح در سيرة پدر و جدش مسأله‌اي بوده که بنابر ضرورتهاي مهمي انجام گرفته است؛ چنانکه جدّ گرامي­اش در سال‌هاي اول بعثت تا آخرين مدتي که در مکه بودند روششان در مقابل مشرکين مسالمت بوده و هر چه آزار از آنها به ايشان مي‌رسيد، به يارانشان دستور بر خورد نمي‌دادند. ولي وقتي که هجرت مي‌کنند. در مدينه اين آيه نازل مي‌شود:

(أُذِنَ لِلَّذِينَ يُقاتَلُونَ بِأَنَّهُمْ ظُلِمُوا وَ إِنَّ اللهَ عَلى نَصْرِهِمْ لَقَدِيرٌ).[58]

«اذن داده شد به آنانکه که مظلوم واقع شدند، بجنگند وخدا بر ياريشان توانا است.»

وقتي در مدينه هستند باز در صلح حديبيه، با اهل مکه صلح مي‌کنند و نيز با يهوديان پيمان عدم تعرض مي‌بندند. همچنين علي(علیه السلام) پس از پيامبر(صلی الله علیه و آله) روشش تا زماني که حکومت در دست ايشان قرار نگرفته، روش صلح است.

بندهاي صلح امام حسن مجتبي با معاويه

امام حسن مجتبي(علیه السلام) ، بندها و شرايط صلح را بدين‌گونه مي‌نگارند:

«1. حکومت، به معاويه واگذار مي‌شود بدين شرط که به کتاب خدا و سنت پيغمبر و سيرة خلفاي شايسته عمل کند.

2. پس از معاويه، حکومت متعلق به حسن است و اگر براي او حادثه‌اي پيش آمد، متعلق به حسين است.

3. معاويه بايد ناسزا به اميرالمؤمنين، علي(علیه السلام) و لعن به آن حضرت را در نمازها ترک کند و علي را جز به نيکي ياد ننمايد.

4. بيت المال کوفه که موجودي آن پنج ميليون درهم است مستثني است و تسليم حکومت شاملِ آن نمي‌شود و معاويه بايد هر سال دو ميليون درهم براي حسن بفرستد. و بني هاشم را از بخشش­ها و هديه‌ها بر بني‌اميه امتياز دهد و بايد يک ميليون درهم در ميان بازماندگان شهدايي که در کنار اميرالمؤمنين در جنگهاي جمل و صفين کشته شده‌اند، تقسيم کند و اينها همه بايد از محل خراج دارابجرد(دارابگرد) پرداخت شود.

5. مردم بايد در هر گوشه از زمين‌هاي خدا، شام، عراق يا يمن و حجاز در امان باشند و سياه پوست و سرخ پوست از امنيت کامل برخوردار شود و حکومت لغزشهاي آنان را ناديده بگيرد.»[59]

اينها مجموعه­اي از موارد قرارداد بود که معاويه همه را پذيرفت و نامه را امضا کرد.

حقيقت اين است که صلح بر امام حسن مجتبي(علیه السلام) از جنبه‌هاي گوناگون تحميل شد و مصالح مهمي وجود داشت از قبيل حفظ خون مسلمين، حفظ اسرار امامت و... که حضرت مجبور به صلح شد وگرنه همان شجاعتي را که پدرش علي و سپس برادرش حسين(علیهما السلام) داشتند، ايشان نيز بدون کم و کاست داشت.

بررسي بندهاي صلح، مباحث گسترده‌اي را مي‌طلبد که نمي‌توان در اين نوشتة مختصر، چنين رويکردي را برگزيد.

صلح امام حسن مجتبي، عزت بخش تاريخ اسلام

امام حسن مجتبي(علیه السلام) در واقع استراتژي مبارزات اسلامي ـ شيعي را در اين اقدامات روشن ساختند.

«در آغاز صلح، دو نفر از سران شيعه(مسيب بن نخبه و سليمان بن صرد) با گروهي از مسلمانان خدمت امام مجتبي(علیه السلام) مشرف شدند و گفتند: ما نيروي زيادي داريم از خراسان و عراق و... را در اختيار شما مي‌گذاريم و حاضريم معاويه را تا شام تعقيب کنيم. حضرت آنها را در خلوت به حضور خواستند و مقداري با آنها سخن گفتند. پس از اينکه بيرون آمدند، آرام شده بودند و نيروهايشان را رها کرده و پاسخ روشنگري هم به همراهان خودشان دادند. طه حسيني مدعي است که در اين ديدار، در واقع سنگ زير بناي اصلي مبارزات تشيع، به گونه‌اي عزتمندانه بنا گرديد؛ يعني وي مي‌خواهد بگويد، امام حسن با آنها مشورت کردند و در همين ديدار تشکيلات عظيم شيعي را به وجود آوردند؛ بدين جهت کار امام حسن(علیه السلام) کار بنياني، عزت آفرين، عميق و زير بنايي بود.»[60]

برآيند و آثار صلح امام مجتبي

آثار و برايند صلح امام مجتبي(علیه السلام) ، آثار گرانقدري است که براي مسلمانان نمودار شد؛ زيرا با کينه‌اي که امويان از اسلام به دل داشتند، اگر اين صلح انجام نگرفته بود، با نفاق شکننده‌اي که در جامعة آن روز وجود داشت، اثري از اسلام باقي نمي‌ماند و امامت اسلامي به‌طور کلي نابود مي‌شدند. اما امام مجتبي(علیه السلام) با درايت و بينش والاي خود، خطرات مهمي را از حوزة اسلامي زدود.

اقدام معاويه

از دقيق‌ترين مقياسهايي که به وسيلة آن مي‌توان شخصيت و عمق وجودي افراد را کاويد، بررسي وضع رفتار افراد با تعهداتي است که به آن تن داده‌اند و پر واضح است که فرد پيمان شکن که با دروغ و دغل، پيماني را تحميل کرده و سپس زير پا مي‌نهد، فاقد هرگونه وفاداري و عمق شخصيتي است. چنين کسي را نمي‌توان حتي در گروه انسان‌هاي با شخصيت شمرد. چنين فردي براي رسيدن به هدف، از هر وسيله‌اي بهره مي‌برد و قطعاً طرف مقابل امام مجتبي(علیه السلام) چنين فردي است.

«آري معاويه در مسجد کوفه بر فراز منبر شد، درحالي‌که هنوز کمتر از يک هفته از امضاي قرارداد مي‌گذشت، با صراحت پيمان خود را شکست و بر فراز منبر چنين گفت: هر تعهدي که به حسن سپرده‌ام، زير پاي من است و بدان وفا نخواهم کرد!»[61]

شکست معاويه

اما امام مجتبي(علیه السلام) با درايت خويش، هرگز به فرزند معاويه(يزيد) رسميت نبخشيد و با سياست خويش، معاويه را در جامعة ديني رسوا نمود و شکستي تلخ را بر او وارد ساخت که متأسفانه تفصيل آن، مجالي گسترده مي‌طلبد و اين نوشته را از حد يک مقالة کوتاه خارج مي‌کند.

اتهام به امام مجتبي و مسألة تعدد همسر

امويان تلاش وسيعي داشتند که امام مجتبي(علیه السلام) را از نظرها بيندازند، لذا مسألة تعدد همسر را در بلندگوها و تجمعات فراوان به صورت گسترده مطرح مي‌‌کردند که اين مسأله متأسفانه در تاريخ به عنوان يک انديشه انحرافي به بدنة افکار اجتماعي رسوخ کرد که در اين مورد، اشاره‌اي کوتاه ضروري است:

ابوالحسن مدائني آورده است: «کان الحسن کثير التزويح... و قال: احصي زوجات الحسن فکنّ سبعين امراة»؛[62] «حسن بن علی، بسيار ازدواج مي كرد؛ وقتي همسرانش را شمردند، به هفتاد تن رسيد!»

بلخي مي­نويسد: «و كان ارخى ستره على مأتين حُرة؛ «حسن بن علي با دويست زن آزاده ازدواج کرد.»

ابوطالب مکّي: «انه تزوج مأتين و خمسين امرأةً و قيل ثلثمائة و كان علىّ يضجرُ من ذلك»؛ «حسن بن علي 250 زن به همسري خود درآورد و بلكه گفته شده با سيصد زن ازدواج نمود و پدرش علي بن ابي طالب از اين امر، رنج مي برد!»[63]

افرادي چون واقدي، بلاذري و عماد زاده: گفته­اند: «اما حسن(علیه السلام) با چهارصد زن ازدواج کرد.»[64]

و در همين راستا، بسياري از مورخان اهل‌سنت مطالبي نگاشته‌اند و حتي برخي از مورخان شيعه از ده تا چهارصد مورد هم گفته­اند!

تحليلي کوتاه

اولاً: گزارش معتبري از خود امام حسن(علیه السلام) و ساير ائمه در اين باب مطرح نگرديده است.

ثانياً: تفاوت نقلها از ده مورد تا چهارصد مورد، خود علامت و نشانة اين است که هر کسي هرچه رسيده نسبت داده است و اختلاف فاحش در اين مسأله، نشانة روشني بر دروغ بودن بسياري از نقل‌ها است.

ثالثاً: چهارصد مورد ازدواج، حداقل بايد 300 فرزند و يا بيشتر و يا 200 فرزند براي ايشان گزارش شده باشد و حال آنکه تعداد فرزندان ايشان را از 12 تا 16 بيشتر ننوشته­اند.

پر واضح است که چنين نسبت­هايي انگيزه­اي جز غرض سرکوب شخصيت والاي امام مجتبي(علیه السلام) نمي‌تواند داشته باشد و متأسفانه خواسته‌اند آن وجود گرامي را فردي عيّاش در تاريخ مطرح نمايند و چهرة ملکوتي‌اش را در هم شکنند و به حکومت غاصبانة خود استحکام بخشند. بنابراين، دروغ بودن احاديثي چون: «قَالَ إِنَّ عَلِيّاً قَالَ وَ هُوَ عَلَى الْمِنْبَرِ لَا تُزَوِّجُوا الْحَسَنَ فَإِنَّهُ رَجُلٌ مِطْلَاق‏...»[65] بسيار روشن است و معلوم است که امري ساختگي است. بررسي ضعف سند روايات و بررسي علايم مجهول بودن آنها، نياز به نوشتاري جداگانه دارد که از آن خودداري مي‌شود.

شهادت امام مجتبي(علیه السلام)

بعد از ما جراي صلح، امام مجتبي(علیه السلام) از کوفه به مدينه بازگشت، ليکن معاويه از آن رو که روزبه‌روز محبت حسن بن علي در دلها افزون مي‌شد، احساس خطر شديد مي­کرد و با توجه به اين ديدگاه که خلافت را به فرزندش يزيد منتقل نمايد و حسن بن علي(علیهما السلام) مانع چنين اقدامي است، به توطئه‌هاي خويش ادامه داد و امر شهادت و مسموميت آن در دانة هستي را به همسر آن حضرت، جعده دختر اشعث بن قيس کندي، با وعده‌اي مبني بر اينکه وي را به تزويج يزيد درآورد، سپرد؛ «وقد كان معاوية دسَّ إليها: إنك إن احتلْتِ في قتل الحسن وَجَّهت إليك بمائة ألف درهم، و زوَّجتك من يزيد، فكان ذلك الذي بعثها على سَمّه».[66]

وصيت امام مجتبي(علیه السلام)

و أوصَى الحسن حسينّا(علیهما السلام): «فَإِنِّي أُوصِيكَ يَا حُسَيْنُ بِمَنْ خَلَّفْتُ مِنْ أَهْلِي وَ وُلْدِي وَ أَهْلِ بَيْتِكَ أَنْ تَصْفَحَ عَنْ مُسِيئِهِمْ وَ تَقْبَلَ مِنْ مُحْسِنِهِمْ وَ تَكُونَ لَهُمْ خَلَفاً وَ وَالِداً وَ إِنْ تَدْفِنِّي مَعَ رَسُولِ اللهِ(صلی الله علیه و آله) فَإِنِّي أَحَقُّ بِهِ وَ بِبَيْتِهِ ... فَإِنْ أَبَتْ عَلَيْكَ الِامْرَأَةُ فَأَنْشُدُكَ الله بِالْقَرَابَةِ الَّتِي قَرُبَ اللهُ ـ عَزَّ وَ جَلَّ ـ مِنْكَ وَ الرَّحِمِ الْمَاسَّةِ مِنْ رَسُولِ اللهِ(صلی الله علیه و آله) أَلاَ يُهَرَاقَ فِيَّ مِحْجَمَةٌ مِنْ دَمٍ».[67]

امام حسن مجتبي به برادر حسين بي علي(علیهما السلام) وصيت کرد که: «تو را وصيت مي‌کنم که جانشين من در اهل و اولادم باشي و نيز بر اهل بيتت به اينکه با روي گشاده با بدانشان و پذيرش از نيکانشان مواجه شوي و جاي مرا بگيري و اينکه مرا در کنار جدم رسول الله(صلی الله علیه و آله) که من سزاوارتر به او و خانه گرامي­اش هستم... دفن کني. اگر منع شدي، تو را سوگند مي‌دهم که در امر من خوني ريخته نشود.»

دفن در بقيع

اما حقيقت آن است که منع شديدي رخ داد و حضرت امام حسين(علیه السلام) نتوانستند برادر گرامي خويش را در کنار جدش دفن نمايند و لذا طبق فقرة ديگر وصيتش که فرموده بود: «فَادْفِنِّي بِالْبَقِيع‏»،[68] وقتي اعلام شد که بدن مبارک امام مجتبي(علیه السلام) را در بقيع دفن خواهند کرد، به قدري جمعيت گرد آمد که اگر کسي سوزني را از بالا مي‌افکند، نه بر زمين، که بر سر افراد مي­افتاد.

امام حسين(علیه السلام) بر جنازة مطهر برادرش حسن بن علي(علیهما السلام) نماز گزارد و بدن مطهرش را در بقيع به خاک سپرد.


[1] . ابراهیم : ۲۴

[2]. یوسف : ۳۵

[3]. مجلسي، محمدباقر، بحارالانوار، ج43، مؤسسة الوفا، بيروت، 1404ق. ص 238

[4]. همان، ص 239

[5]. مجلسي، محمدباقر، همان، ص236

[6]. همان.

[7]. سيوطي، عبدالرحمان بن ابي‌بکر، تاريخ الخلفاء،ج1، محقق: ابراهيم صالح، دار صادر بيروت، 1445ق. ص 188

[8]. مجلسي، ص 278

[9]. سيوطي، عبدالرحمان بن ابي‌بکر، تاريخ الخلفاء،ج1، محقق: ابراهيم صالح، دار صادر بيروت، 1445، ص 189

[10] . مجلسي، ص 278

[11]. بيهقي سبزواري، حسن بن حسين شيعي، غاية المرام في فضائل علي و اولاده الکرام، تحقيق: علي هزار، بي‌نا، بي‌تا، ص 278

[12]. اميني، ابراهيم، بانوي نمونه اسلام، مؤسسه تحقيقات و نشر معارف اهل‌البيت، 1376، ص 11

[13]. صدوق، علي بن بابويه قمي، من لا يحضره الفقيه، ج3، بيروت لبنان، مؤسسه الاعلمي للمطبوعات، 1986م، ص 493

[14]. کليني، محمد بن يعقوب، الکافي، ج6 ، کتابفروشي علميه اسلاميه، 1369ش. ص 24

[15]. مجلسي، محمدباقر، بحارالانوار، ج43، مؤسسة الوفاء، بيروت، 1404ق، ص 282

[16]. همان، ص 305

[17]. همان، ص 286

[18]. احزاب : 33

[19]. سيوطي، عبدالرحمان­بن ابي بکر، درّالمنثور، ج3، ناشر: کتابخانه آيت الله مرعشي نجفي، قم، 1364ش. ص221

[20]. شوري : 23

[21]. حاکم حسکاني، عبيدالله بن احمد، شواهد التنزيل، مؤسسة الطبع و النشر و وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامي، 1990م، ص 168

[22]. المقريزي، تقي الدين احمد بن علي، فضائل آل البيت، مطبعة الميمينّة مصر، 1327، ص 12

[23]. احزاب : 56

[24]. اربلي، علي بن عيسي، کشف الغمّة في معرفة الائمه، 1294‍ ، تهران، ج2، ص 43

[25]. پس هر کس با تو محاجذ (بحث و جدل) کند، بعد از اينکه براي تو علم حاصل شده پس بگو: بشتابيد و بياييد که بخوانيم و بياوريم فرزندانمان و فرزندانتان را و زنانمان و زنانتان را و جانهامان و جانهايتان را سپس مباهله نموده و لعنت خدا را بر دروغ‌گويان قرار دهيم.»

[26]. حاکم حسکاني، عبيد الله بن احمد عن اعلام القرن الخامس، مؤسسة الطبع و النشر، وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامي، 1990م، ص 24

[27]. ابن شهر آشوب، محمدبن علي، المناقب، ج4، مطبعة الحيدريه في النجف، 1956م، ص 2

[28]. المسعودي، علي بن الحسين بن علي، مروج الذهب و معادن الجوهر، ج2، بيروت، مطبعة العصريّه، 2005م، ص 306

[29]. عبدالرزاق المقرم، الامام السبط المجتبي، بيروت، دارالجميل، 1405ق. ص 62

[30]. راتب جموش، احمد، الحسن بن علي، دمشق، دارالفکر، 1985م، ص 185

[31]. مؤسسه اهل‌البيت، صلح امام حسن مجتبي (علیه السلام)، تهران، بنياد بعثت، 1361ش. ص44

[32]. ديلي، حسن بن محمد ديلمي، ارشاد القلوب الي الصواب، انتشارات رضي، 1412ق. ص 22

[33]. همان، ص 36

[34]. صبحي صالح، نهج البلاغه، خطبة شققية، بيروت، 1387ق. ص 50

[35]. رسول جعفريان، حيات فکري و سياسي امامان شيعه، ج1، نشر انصاريان، قم، 1382، ص 124

[36]. مفيد، محمد بن محمد بن نعمان، الجمل و النصرة سيّد القرة، کنگره شيخ مفيد، قم، 1371ش. ص 327

[37]. کاظم العِذاري، سعيد، الامام الحسن السبط، سيره و تاريخ، مرکز الرسالة المطبعة، ستاره 1425، ص 45

[38]. همان، ص 47

[39]. همان، ص 52

[40]. مسعودي، علي بن الحسين بن علي و شيخ راضي آل ياسين، صلح امام حسن مجتبي، ترجمه: سيد علي خامنه‌اي، چاپخانه علمي، 1354، ص76

[41]. اربلي، علي بن عيسي، کشف الغمه في معرفة الائمه، پيشين، ص 159

[42]. شريف القرشي، باقر، زندگاني حسن بن علي، ترجمه فخرالدين حجازي، ج2، انتشارات بعثت، بي‌تا، ص48

[43]. همان.

[44]. شريف القرشي، باقر، همان، ص 49

[45]. حاکم نيشابوري، محمد بن عبدالله، مستدرک الحاکم، ج3، ناشر: دارالحرمين، 1997م، ص172

[46]. آل ياسين، شيخ راضي، صلح امام حسن مجتبي، ترجمه: سيدعلي خامنه‌اي رهبري معظم انقلاب.

[47]. همان، به نقل از ابن کثير، تاريخ، ج8 ، ص 37

[48]. اربلي، علي بن عيسي، کشف الغمّه، ج2، ص 80

[49]. آل ياسين، شيخ راضي، صلح امام حسن، ترجمه: مقام معظم رهبري، آيت الله سيد علي خامنه‌اي، تهران دفتر نشر فرهنگ اسلامي، 1379، ص42 به نقل از بلاذري در فتوح البلدان.

[50]. همان، ص 116

[51]. همان، ص 118

[52]. همان، ص 149

[53]. همان، ص 163

[54]. همان، ص 215

[55]. همان، ص 219

[56]. مفيد، محمد بن محمد بن نعمان، ارشاد، ج2، چاپخانه علميه اسلاميه 1362، ص 10

[57]. طبري، محمد بن جرير، تاريخ طبري، ج6 ، ترجمه ابوالقاسم پاينده، 1376، ص 93

[58]. حج : 29

[59]. شيخ راضي آل ياسين، صلح امام حسن مجتبي، ترجمه: سيد علي خامنه‌اي، همان، ص 253

[60]. سيد علي خامنه‌اي، مقام معظم رهبري، پژوهشي در زندگي امام سجاد (علیه السلام)، ناشر: حزب جمهوري، 1361، ص 8

[61]. آل ياسين، شيخ راضي، همان، ص 282

[62]. شيخ مفيد، محمد بن محمد بن نعمان، ارشاد، ج2، همان، ص 20

[63]. مجلسي، محمدباقر، همان، ج44، ص 173

[64]. مطهر بن طاهر مقدس، البلاد و التاريخ، ج5 ، بي‌تا، بي‌نا.

[65]. «به فرزندم حسن زن ندهيد که او مردي بسيار طلاق دهنده است»، کليني، الکافي، همان، ج6 ، ص 56

[66]. مسعودي، علي بن حسين شافعي، مروج الذهب، ج3، بيروت، دارالاندلس للطباعة والنشر، 1985م، ص5

[67]. الاميني، سيد محسن، اعيان الشيعه، ج1، دارالتعارف للنشر، بيروت، 1978م، ص 585

[68]. همان.

مـنـبـع: فصلنامه ميقات حج، شماره 89، بهار 1394، نوشته علی اکبر نوایی
علی اکبر نوایی
مـنـبـع:
تــــازه هــــا
  • امام باقر (علیه السلام)
  • امام سجاد (علیه السلام)
  • امام حسن مجتبی(علیه السلام)
پـــربـــازدیـــدهــــا
  • امام حسن مجتبی(علیه السلام)
  • امام سجاد (علیه السلام)
  • امام باقر (علیه السلام)
حــــدیــــث روز
قم، خيابان 75 متری عمار یاسر، خیابان شهید آیت الّله قدوسی، ساختمان حوزه نمایندگی ولی فقیه در امور حج و زیارت، طبقه پنجم
پست الکترونیک: hajj.ziyarat@gmail.com
تلفن تماس: 37186 - 025
نمابر: 37769994 - 025
كد پستی: 3719158489

دسـتـرسـی سـریـع

  • پژوهشکده حج و زیارت
  • کتابخانه دیجیتالی حج
  • ویکی حج
  • سامانه نشریات
  • هیئت علمی و کارشناسان
  • جستجو در کتابخانه
  • دانشنامه حج و حرمین
  • بانک اطلاعاتی نقد وهابیت
  • اطلاعیه و فراخوان ها
  • نقشه سایت

پـیـونـدهــای مـرتـبـط

  • دفتر مقام معظم رهبری
  • بقیع
  • خبرگزاری حج
  • سازمان حج و زیارت
  • لیست همه پیوندها