سایهبانی همچو خورشید است بالای سرش
 کرده جارو جبرئیل این خاک را با شهپرش
 آسمان سقف و کواکب نور و ماه آذین آن
 خادمانش ابر و باد و خاک، فرش مرمرش
 پهنۀ دریای اشک ماست امواج بقیع
 به چه دریایی که گلهای پیمبر گوهرش!
 چشم زیبابین ندارد هرکه خواندش بیچراغ
 چشمها را میزند نور امید و باورش
 سکۀ شیعه دو رو دارد که یکسو صبر بود
 وای اگر روزی بیفتد سکه روی دیگرش
 میرسد از راه روزی مردی از نسل علی
 میشود خاک بقیع و سنگهایش سنگرش
 میرسد از راه آنکه انتهای عاشقیست
 تا مگر این بغضنامه خوش بیاید آخرش