روايتي در کتب روايي شيعه و اهل سنت[۱] نقل شده است که جابر ميگويد:
امام علي(علیه السلام) به همراه شتر رسول خدا (صلی الله علیه و آله) از يمن ميآمد، حضرت فاطمه (علیها السلام) را يافت که از احرام خارج شده و لباس رنگي پوشيده و سرمه کشيده است. امام علي(علیه السلام) اين را براي حضرت فاطمه (علیها السلام) ناخوشايند خواند. حضرت فاطمه (علیها السلام) فرمود: پدرم مرا به اين کار دستور داده است. امام علي (علیه السلام) فرمود: در عراق به سوي رسول خدا (صلی الله علیه و آله) رفتم؛ درحاليکه با فاطمه (علیها السلام) به خاطر کاري که کرده بود، دعوا داشتم. از رسول خدا (صلی الله علیه و آله) طلب فتوا نمودم به آنچه ذکر کرد و من انکار نمودم. پس پيامبر (صلی الله علیه و آله) فرمود: هم تو راست ميگويي، هم دختر من راست گفته است.[۲]
بر اساس اين روايت، حضرت اميرالمؤمنين (علیه السلام) از روي اختلاف و با حالتي برافروخته به سمت پيامبر (صلی الله علیه و آله) رفت تا از پيامبر (صلی الله علیه و آله) درباره اين اختلاف بپرسد.
۱. اين روايت، هم در منابع روايي شيعه و هم اهل سنت آمده؛ اما آنچه باعث شبهه شده، کلمة «محرّشا» است که به معناي فردي است که عليه فرد ديگر تحريک شده است[۳] با حالتي برافروخته که اين حالت، در شأن اميرالمؤمنين (علیه السلام) در برابر حضرت فاطمه (علیها السلام) نيست؛ ازاينرو علماي شيعه، کلمة «محرّشا» را از اضافات اهل سنت به روايات ميدانند؛ زيرا اولاً مسئله عصمت در نظر اهل سنت مطرح نبوده است و ثانياً ميتوان گفت اين اضافه از روي عمد نبوده؛ بلکه فرهنگ غلط و به جا مانده از دوران جاهليت باعث شده است که راوي تصوّر خود را به روايت اضافه کند. در دوران جاهليت، نگاه اعراب به زنان از روي سلطه، تحقير و خشونتآميز بود. پيامبر (صلی الله علیه و آله) بسيار کوشيد تا اين فرهنگ را عوض کنند؛ ازاينرو حرکاتي مثل بوسيدن دست دخترش و احترام به او را انجام ميداد. همچنين مباحث حقوق زنان را مطرح، و سفارش ميکرد که به دختران خود توجه بيشتري داشته باشيد. با اين وصف، راوي در اين جريان نيز تصورش چنين بود که اميرالمؤمنين (علیها السلام) وقتي با تعجب از حکم جديد باخبر شده، با حالتي غضبناک از نزد همسرش خارج شده است؛ درحاليکه دليلي وجود نداشت پس از اينکه حضرت فاطمه (علیها السلام) فرمود به اذن رسول خدا (صلی الله علیه و آله) از احرام خارج شدهام، حضرت اميرالمؤمنين (علیه السلام) ناراحت شوند؛ زيرا حضرت اميرالمؤمنين (علیه السلام)، کاملاً حضرت فاطمه (علیها السلام) را ميشناسد و ميداند که همسرش آگاه به احکام، و مطيع پيامبر (صلی الله علیه و آله) است؛ ازاينرو اميرالمؤمنين (علیه السلام) درحاليکه در ذهنش سؤال بود، براي روشن شدن مسئله به سمت رسول خدا (صلی الله علیه و آله) رفت تا از ايشان جواب دريافت کند؛ چنانکه در روايات، کلمه «مستفتيا» آمده است؛ يعني اميرالمؤمنين (علیه السلام) براي روشن شدن مسئله به سوي پيامبر (صلی الله علیه و آله) رفتند تا کسب تکليف کند.
مرحوم محمدتقي مجلسي، ذيل روايت، مينويسد: «هذه اللفظة ليست في أخبارنا، بل هي في أخبار العامة».[۴] مرحوم محمدباقر مجلسي نيز مينويسد: «محرّشا على فاطمة (علیها السلام) ليس هذا في الکافي، و هو أصوب، و لعله من زيادات العامة لذکره في رواياتهم».[۵]
مرحوم فيض کاشاني نيز در اين باره چنين دليل ميآورد:
اميرالمؤمنين، عالم به اين است که فاطمه عملي را بدون امر پدرش انجام نميدهد و ميداند فاطمه، معصومه است؛ ازاينرو ممکن است اين کلمه از اضافات اهل سنت باشد؛ درحاليکه تمام راويان آنها شيعه امامي ميباشند. به همين جهت، مرحوم شيخ طوسي و صدوق اين کلمه را حمل بر وهم راويان کرده که اين کلمه را سهواً از روايات اهل سنت وارد روايات شيعه کردهاند.[۶]
پس اين روايت، با حذف کلمه «محرّشا»، منافاتي با ارتباط صميمي حضرت اميرالمؤمنين (علیه السلام) با حضرت فاطمه (علیها السلام) ندارد.
۲. در رواياتي که مطرح شده است، مرحوم کليني در الکافي روايت را بدون کلمه «محرّشا» ذکر ميکند؛ درحاليکه اين روايت، هم سندش صحيح است و هم از حيث دلالت مشکلي ندارد. اما روايات ديگر، يا سندشان مشکل دارد[۷] يا دلالت آنها[۸] يا از هر دو نظر داراي مشکل هستند. پس روايت الکافي، چون اشکالي ندارد، قابل استناد است.
۳. همچنين ارائه تصوير خشن از اميرالمؤمنين (علیه السلام) صحيح نيست؛ زيرا پيامبر اکرم٩ دربارة اخلاق امام علي (علیه السلام) ميفرمايد: «احسن الناس خُلقاً»؛[۹] «خوشخُلقترين مردم بود». در مطالب السئول در مورد اخلاق اميرالمؤمنين (علیه السلام) آمده است: «نيکيهاي اخلاق امام علي (علیه السلام) بينهايت بود. در خوشخلقي، بينهايتْ خوشاخلاق بود؛ بهگونهايکه از خوشخلقي بسيار، به او نسبت شوخطبعي ميدادند».[۱۰]
همچنين نقل شده است که او بسيار خندان بود: «کان احسن الناس وجهاً،... کثير التبسّم».[۱۱] ابن ابيالحديد در مورد اخلاق اميرالمؤمنين (علیه السلام) ميگويد:
در نرمخويي، گشادهرويي، بشاشت و خندهرويي، ضربالمثل بود؛ بهگونهايکه دشمنانش اين خصلت خوب را ابزار سرزنش او قرار داده بودند. عمروعاص به مردم شام گفت: علي بسيار شوخطبع است. ... عمروعاص اين سخن را از عمر بن خطّاب گرفته است. او هنگامي که ميخواست جانشين برگزيند، گفت: اگر شوخطبعي تو نبود [تو سزاوار بودي]. عمر به همين مقدار بسنده کرد؛ ولي عمروعاص به آن افزود و زشت و ناهنجارش کرد.
صعصعة بن صوحان و ديگر ياران و پيروانش گفتهاند: او در بين ما مانند يکي از ما بود. نرمخوي، پُرتواضع و آسانگير بود و در عين حال، هيبتي از او در دل داشتيم. ... معاوية به قيس بن سعد گفت: خدا ابوالحسن را بيامرزد! او خوش و خندان و بسيار شوخطبع بود. قيس گفت: آري. پيامبر خدا (صلی الله علیه و آله) شوخي ميکرد و به يارانش لبخند ميزد. ... آگاه باش که او، به خدا سوگند، با همة شوخطبعي و خوشرويي، از شير گرسنه پُرهيبتتر بود و اين هيبت، هيبت تقوا بود؛ «تلک هيبة التقوى و ليس کما يهابک طغام اهل شام»؛ در مقابل هيبت تقوا است، که اميرالمؤمنين داشت؛ يعني آنچه باعث ميشد که در نزد يارانش بزرگ و با هيبت باشد تقواي اميرالمؤمنين بود. اما معاويه چنين نبود، بلکه اراذل و اوباش او را بزرگ ميداشتند. طبيعي است که اين بزرگداشت به خاطر تقواي معاويه نبود. بلکه از روي نيرنگ و تهديد براي خود ابهت درست کرده بود، نه چون بزرگ شماري تو از سوي اراذل شام.[۱۲]
وي همچنين ميگويد: «الطف العالم اخلاقاً، و أسفرهم وجهاً، و أکثرهم بِشراً و أوفاهم هَشاشَةً»؛[۱۳] «در اخلاق، لطيفترين مردم و درخشانترين چهره و گشادهروترين و خوشروترين آنان بود».
پيامبر (صلی الله علیه و آله) نيز امام علي (علیه السلام) را توصيف ميکرد به اينکه او «اعظمهم حلماً»،[۱۴] «احلم الناس حلماً»[۱۵] و «اوفرهم حلماً»[۱۶] است. همچنين معروف بود به اينکه «احلم الناس عن ذنبٍ، و اصفحهم عن مسيءٍ»؛ «او بردبارترينِ مردم در مقابل خطا، و پُرگذشتترين آنان در مقابل بدکرداريها» بود.[۱۷]
با اين اوصاف، درست نيست به اميرالمؤمنين (علیه السلام) چنين نسبتي داده شود که از همسرش غضبناک شود؛ درحاليکه با پرسش برطرفشدني بوده است.
[۱]. ابن اثير، النهاية، ج۱، ص۳۶۸؛ نسائي، سنن الکبري، ج۴، ص۳۸؛ ابوداود سجستاني، سنن ابيداود، ج۲، ص۱۲۲.
[۲]. فيصل نور، الامامة و النص، ص۳۱۶؛ طوسي، الامالي، ص۴۰۲؛ کليني، الکافي، ج۴، ص۲۴۶؛ شيخ صدوق، علل الشرايع، ج۲، ص۴۱۳؛ شيخ صدوق، من لا يحضره الفقيه، ج۲، ص۲۳۷؛ طوسي، تهذيب الاحکام، ج۵، ص۴۵۶.
[۳]. «إغراؤك إنسانا بغيره» (فراهيدي، كتاب العين، ج۳، ص۹۴).
[۴]. مجلسي، روضة المتقين، ج۴، ص۱۲۱.
[۵]. مجلسي، ملاذ الاخيار في فهم تهذيب الاخبار، ج۸، ص۵۰۲.
[۶]. فيض کاشاني، الوافي، ج۱۲، ص۱۷۵.
[۷]. در طريق روايت امالي، «أَبُو عَبْدِ اللهِ حَمَّوَيْهِ بْنُ عَلِيِّ بْنِ حَمَّوَيْهِ الْبَصْرِيُّ» مهمل است. (مامقاني، تنقيح المقال، ج۲۴، ص۳۰۳) اسمي از «أَبُو الْحُسَيْنِ مُحَمَّدُ بْنُ مُحَمَّدِ بْنِ بَکرٍ الْهِزَّانِيُّ»، «ابوخَلِيفَةَ الْفَضْلُ بْنُ الْحِبَابِ الْجُمَحِيُّ»، «مَکيُّ بْنُ مَرْوَک الْأَهْوَازِيُّ» و «عَلِيُّ بْنُ بَحْرٍ» در کتب رجالي نيامده است.
[۸]. مثلاً روايات تهذيب الاحکام و علل الشرايع از حيث سند اشکالي ندارند؛ اما از جهت دلالت اشکال دارند.
[۹]. ابن مغازلي، مناقب اميرالمؤمنين علي بن ابيطالب، ج۱، ص۱۹۷؛ محبالدين طبري، الرياض النضره، ج۳، ص۱۴۴؛ طبرسي، الاحتجاج، ج۱، ص۱۵۷.
[۱۰]. نصيبي، مطالب السؤال، ص۱۲۰.
[۱۱]. ابن اثير جزري، الکامل في التاريخ، ج۳، ص۲۶۲. تبسّم يعني کسي که لبانش هنگام خنده باز باشد؛ طوريکه دندانهايش معلوم شود. (فراهيدي، کتاب العين، ج۷، ص۲۷۷) شروع و آغاز دهان براي خنده؛ غير ضحک است. (ابن فارس، معجم مقاييس اللغة، ج۱، ص۲۴۹) پايينتر از ضحک. (ابن منظور، لسان العرب، ج۱۲، ص۵۰) در واقع به خندهاي که دندانها معلوم ميشود و بدون صدا باشد و قهقهه نباشد، تبسم گويند و اين صفتِ خوبي است و روايات مختلفي در الکافي، ج۲، ص۱۸۸و ۲۰۶ در مورد تبسم به روي برادر مؤمن وجود دارد.
[۱۲]. ابن ابيالحديد، شرح نهج البلاغة، ج۱، ص۲۵.
[۱۳]. ابن ابيالحديد، شرح نهج البلاغة، ج۱، ص۵۱.
[۱۴]. ابن حنبل، المسند، ج۵، ص۲۶؛ طبراني، المعجم الکبير، ج۲۰، ص۲۲۹؛ طوسي، الامالي، ص۱۵۵؛ مفيد، الارشاد، ج۱، ص۳۶.
[۱۵]. ابن مغازلي، مناقب اميرالمؤمنين علي بن ابيطالب، ص۱۵۱؛ ابن عساکر، تاريخ مدينة دمشق، ج۴۲، ص۱۳۱؛ الامالي، ص۲۴۸.
[۱۶]. شيخ صدوق، امالي، ص۴۶.
[۱۷]. شرح نهج البلاغة، ج۱، ص۲۲.