
گروهی از وهابیان و مخالفان عصمت، بعضی از سخنان و اعمال ائمه (علیهم السلام) را ناسازگار با عصمت تلقی کرده و با استناد به آنها عدم عصمت امامان (علیهم السلام) را نتیجه گرفتهاند. این شبهه را به دليل گسترده بودن آن در سه بخش بررسی و نقد ميکنيم:
از جمله سخنان و روایاتی که مخالفان عصمت بدان تمسک کردهاند، عبارتاند از:
الف) روایتی از امام علی (علیه السلام) که خطاب به اصحابش فرمود: «...فَلَا تَكُفُّوا عَنِّي مَقَالَةً بِحَقٍّ أَوْ مَشُورَةً بِعَدْلٍ فَإِنِّي لَسْتُ فِي نَفْسِـي بِفَوْقِ مَا أَنْ أُخْطِئَ وَ لَا آمَنُ ذَلِكَ مِنْ فِعْلِي...».[1]
برخی از اهل سنت و وهابیان همچون آلوسی صاحب تفسیر روح المعانی، احمد امین مصری، دهلوی، احسان الهیظهیر و ناصر القفاری این روایت را از جمله دلایل انکار عصمت امام علی و ائمه (علیهم السلام) شمردهاند.[2]
ب)امام علی (علیه السلام) در نهج البلاغه میفرماید:
وَ إِنَّهُ لَا بُدَّ لِلنَّاسِ مِنْ أَمِيرٍ بَرٍّ أَوْ فَاجِرٍ يَعْمَلُ فِي إِمْرَتِهِ الْمُؤْمِنُ وَ يَسْتَمْتِعُ فِيهَا الْكَافِرُ وَ يُبَلِّغُ اللهُ فِيهَا الْأَجَلَ وَ يُجْمَعُ بِهِ الْفَيْءُ وَ يُقَاتَلُ بِهِ الْعَدُوُّ وَ تَأْمَنُ بِهِ السُّبُلُ وَ يُؤْخَذُ بِهِ لِلضَّعِيفِ مِنَ الْقَوِي.[3]
به يقين مردم نيازمند امير و حاكمي هستند، خواه نيكوكار باشد يا بدكار (اگر دسترسي به حاكم نيكوكاري نداشته باشند وجود امير فاجر از نبودن حكومت بهتر است)؛ اميري كه در حكومتش مؤمن به كار خويش بپردازد و كافر از مواهب مادي بهرهمند شود، و به اين ترتيب خداوند به مردم فرصت ميدهد كه زندگي خود را تا پايان ادامه دهند. به وسيله او اموال بيتالمال جمعآوري ميگردد و به كمك او با دشمنان مبارزه ميشود، جادهها امن و امان خواهد شد. و حقّ ضعيفان به كمك او از زورمندان گرفته ميشود... .
قفاری با استناد به این حدیث گفته است که امام علی (علیه السلام) عصمت را جزو شرایط حاکم بیان نکرده؛ بلکه حتی اشارهای نیز به آن نکرده است. همچنین امام در این حدیث حکومت را در معصومان دوازدهگانه منحصر نکرده است؛ بلکه به ضرورت حکومت و امارت اشاره کرده است؛ هرچند حاکم فاجر باشد و حکومت حاکم فاجر را حکومت شرعی دانسته است... .[4]
دهلوی (1159-1239ق.)، از علمای سلفی هند، نیز این عبارت را ناسازگار و نافی عصمت شمرده است.[5]
ج) نقل شده امام حسین (علیه السلام) از صلح برادرش امام حسن (علیه السلام) اظهار کراهت کرد و فرمود: «لَوْ حُزَّ (جزّ) أَنْفِي (بِمُوسَى) لَكَانَ أَحَبَّ إِلَيَّ مِمَّا فَعَلَهُ أَخِي»؛[6] «اگر بینی من بریده میشد، برای من بهتر بود تا آنچه برادر من انجام داد».
عدهای از وهابیان این جمله را مخالف عصمت ائمه (علیهم السلام) شمردهاند؛[7] زیرا این عبارت دلالت دارد بر اينکه در مورد صلح با معاویه، نظر یکی از دو امام درست و نظر دیگری خطا بوده است.[8]
د) امام سجاد(علیه السلام) در دعای 32 صحیفه سجادیه میفرماید:
قَدْ مَلَكَ الشَّيْطَانُ عِنَانِي فِي سُوءِ الظَّنِّ وَ ضَعْفِ الْيَقِينِ، فَأَنَا أَشْكُو سُوءَ مُجَاوَرَتِهِ لِي، وَ طَاعَةَ نَفْسِي لَهُ.[9]
شيطان مهار مرا در بدگماني و سستي يقين و باور به دست گرفته است. ازاينرو من از همسايگي چنین همنشین نابکاری و پيروي نفسم از او گله و شکایت ميكنم.
این عبارت نیز ناسازگار با عصمت دانسته شده است؛ زیرا گفته شده این کلام چه صادق باشد و چه کاذب، منافی عصمت است.[10] به نظر میرسد مراد این است که امام سجاد (علیه السلام) چه این جمله را با صداقت و راستگویی گفته باشد و چه به دروغ، در هر صورت ناسازگار و نافی عصمت اوست؛ زیرا در صورتی که این سخن صادق باشد، نشان از تسلط شیطان بر او و پیروی از شیطان است. پیروی از شیطان نیز با عصمت، سازگاری ندارد. در صورتی که این سخن دروغ باشد، از آنجا که دروغ گناه کبیره است، نافی عصمت خواهد بود.
ه) ابوصلت هروي ميگويد:
قُلْتُ لِلرِّضَا(علیه السلام) يَا ابْنَ رَسُولِ اللهِ إِنَّ فِي الْكُوفَةِ قَوْماً يَزْعُمُونَ أَنَّ النَّبِيَّ(صلی الله علیه و آله) لَمْ يَقَعْ عَلَيْهِ السَّهْوُ فِي صَلَاتِهِ فَقَالَ كَذَبُوا لَعَنَهُمُ اللهُ إِنَّ الَّذِي لَا يَسْهُو هُوَ اللهُ لَا إِلَهَ إِلَّا هُوَ.[11]
به امام رضا (علیه السلام) عرض كردم: «يا ابن رسولالله، در شهر كوفه قومي هستند كه گمان ميكنند در نماز پيغمبر (صلی الله علیه و آله) سهو واقع نميشد». فرمود: «دروغ گفتند، خدا آنان را لعنت كند. همانا كسي كه سهو نميكند، خدايي است كه خدايي غير او نيست».
قفاری با استناد به این روایت بر آن است هنگامی که باور به مصونیت پیامبر (صلی الله علیه و آله) از سهو و نسیان تکذیب و مورد لعن قرار گرفته، انکار و تکذیب اعتقاد به چنین مصونیتی درباره امامان و جانشینان پیامبر (صلی الله علیه و آله) شدیدتر و مؤکدتر خواهد بود.[12]
موارد اول (روایت امام علی(علیه السلام)) و پنجم (روایت اباصلت هروي از امام رضا(علیه السلام)) به ترتیب در شبهههای سوم و دوم بررسی و پاسخ داده شدند. اما بررسی سایر موارد:
امام علی (علیه السلام) در جمله «لَا بُدَّ لِلنَّاسِ مِنْ أَمِيرٍ بَرٍّ أَوْ فَاجِرٍ...» به ضرورت تشكيل حكومت اشاره دارد؛ زیرا خوارج نهتنها با مسئله حكميت در صفّين مخالفت كردند، بلكه لزوم حكومت را نيز زير سؤال بردند و گفتند هيچ نيازي به امام و حكمران نيست. امام (علیه السلام) براي اثبات ضرورت حکومت در عبارتي كوتاه ميفرمايد: «به يقين مردم نيازمند اميري هستند؛ خواه نيكوكار باشد يا بدكار». اگر توفيق پيروي از حاكم نيكوكاري نصيب مردم نشود، وجود امير فاجرْ از نبودن حكومت بهتر است. سپس امام به هفت فائده و اثر معنوی و مادی حكومت اشاره ميكند؛ از جمله اینکه در سايه حكومت، مؤمن به كار خويش ادامه ميدهد و راه خود را به مقام قرب الي الله ميپيمايد و كافر نيز در حكومت از مواهب مادي بهرهمند ميشود و به زندگي مادي دنيوي خود ادامه ميدهد. به وسيله او اموال بيتالمال جمعآوري ميگردد و... .[13] بنابراین حضرت در سخنان مذکور، به ضرورت و فوائد اصل حکومت اشاره و منطق سست طرفداران بيحكومتي همچون خوارج را ابطال ميكند.[14] بر این اساس سخنان امام علی (علیه السلام) مربوط به تشکیل اصل حکومت و ضرورت آن است نه شرایط حاکم. اساساً امام در این خطبه، در مقام بیان شرایط حاکم نبوده است تا گفته شود چون امام به عصمت حاکم اشاره نکرده است، پس عصمت شرط نیست»! هدف امام از بیان این جملات، اثبات ضرورت تشکیل حکومت بود و بس.
نکته اساسی درباره حکومت فاجر اینکه از دیدگاه شيعه، امارت و حکومتْ جداي از امامت نيست و تن دادن به حکومت فاجر در صورت عدم دسترسي به امام معصوم و حاکم نیکوکار و از باب ناچاري است و هرگز چنین حکومتی به عنوان هدف ايدهآل و نهايي محسوب نمیشود.[15] هدف ایدهآل همان حکومت امام معصوم است.
مخالفت امام حسین (علیه السلام) با صلح امام حسن (علیه السلام) با معاویه
اولاً با جستوجویی که نگارنده انجام داد، چنین جملاتی تنها در دو منبع یافت شد: یکی کَشْفُ الغُمَّة فی مَعْرِفَةِ الأئمّة (علیهم السلام)، اثر علی بن عیسی اِربلی (م.۶۹۲ق.)، از عالمان دینی شیعه در قرن هفتم قمری[16] و دیگر کتاب ألفُصولُ ألمُهمّة فی مَعْرِفَة ألأئمَّة اثر ابن صَبّاغ مالکی (م.۸۵۵ق.)، نویسنده سنیمذهب قرن نهم.[17]
اربلی پس از نقل این عبارت از ابومخنف گفته است:
اگر چنین جملاتی صحیح، و از امام حسین (علیه السلام) باشد، پس هر یک از آن دو امام، مصلحت را به حسب حال و مقتضای زمان میدانند و فعل هر دو حق و صواب است. آن دو امامند؛ چه قیام کنند و چه نکنند (صلح کنند). آن دو در همه حال به احوال و اوضاع، عالمتر از سایر مردم هستند.[18]
عبارت اربلی نشان از آن است که خود وی نیز به صحت چنین عبارتی اطمینان نداشته است.
ثانیاً بر فرض صحت انتساب چنین جملاتی به امام حسین (علیه السلام)،
میتوان گفت اظهار مخالفت و ناخشنودی امام حسین (علیه السلام) از صلح
امام حسن (علیه السلام) به این دلیل بود که چنان صلحی، برای آنها سخت و بر خلاف میلشان بود. لذا امام حسین (علیه السلام) حق داشت که اظهار ناخشنودی کند و چنان جملهای بر زبان آورد. اما اظهار ناخشنودی به این معنا نبود که امام حسن (علیه السلام) در صلح با معاویه اشتباه کرده بود؛ بلکه آن صلح در چنان وضعیتی، صحیح و عین مصلحت بود؛ هرچند بر خلاف میل آنها بود و در صورت امکان، صلح نکردن برای آنها بهتر بود.[19] به هر حال امام حسن (علیه السلام) علی رغم میل باطنیش، به خاطر وضعیت آن روز و رعایت مصلحت اسلام و مسلمانان، چارهای جز صلح با معاویه نداشت. بنابراین، این جمله را میتوان اظهار درد دل امام حسین (علیه السلام) دانست که در واقع درد دل امام حسن (علیه السلام) نیز بود؛ ولی امام حسن (علیه السلام) به خاطر رعایت مصالح امت، برخلاف میل باطنی خود، با معاویه صلح کرد.
عبارات دیگری از امام حسین (علیه السلام) نقل شده است که تحلیل فوق را تأیید میکند؛ از جمله: «لو كنت مكان الحسن (علیه السلام) ما فعلت إلاّ ما فعله أخي الحسن (علیه السلام)»؛[20] «اگر من به جای حسن (علیه السلام) بودم، آنچه برادرم حسن (علیه السلام) انجام داده بود، همان را انجام میدادم». ابن ابیالحدید نیز نقل کرده است:
فقال أخوه الحسين(علیه السلام) لقد كنت كارها لما كان طيب النفس على سبيل أبي حتى عزم على أخي فأطعته و كأنما يجذ أنفي بالمواسي.[21]
برادرش حسین (علیه السلام) گفت: من به جهت اینکه [صلح با معاویه] خلاف راه پدرم بود، نسبت به آن ناخشنود بودم تا اینکه عزم و تصمیم برادرم قطعی شد. پس من از او اطاعت و پیروی کردم و گویا تیغی بینی مرا بریده باشد!
در این عبارت ـ که مشابه عبارت پیشین است ـ تصریح شده
امام حسین (علیه السلام) نخست با صلح مخالف بود، اما به دليل تصمیم برادر، با آن موافقت، و از امام حسن (علیه السلام) پیروی کرد؛ با این حال صلح با معاویه برای او چنان سخت بود که گویی بینی او را با تیغی بریده باشند. این عبارت کنایه از سختی صلح برای او بود؛ نه مخالفت با تصمیم برادر.
از دیگر مؤیدات تحلیل فوق، تأیید صلح امام حسن (علیه السلام) توسط امام حسین (علیه السلام) پس از صلح[22] و نیز بیعت امام حسین (علیه السلام) با معاویه[23] است.
بررسی کلام امام سجاد (علیه السلام)
درباره کلام امام سجاد (علیه السلام) در صحیفه سجادیه میتوان گفت:
اولاً پاسخ کلی در این مورد و موارد مشابه این است که معصومان با این عبارات در مقام تعلیم دیگران در اعتراف به خطا و طریقه مناجات با پروردگار بودند. علاوه بر این، امام در مقام بندگی و خضوع و خشوع، خود را در جایگاه پایینترین بندگان قرار میداد؛ همچنانکه در دعای ابوحمزه میفرماید: «فَمَنْ يَكُونُ أَسْوَأَ حَالًا مِنِّي»؛ «چه کسی حالش از من بدتر است؟»؛[24] برای اینکه حال بنده عاشق در برابر خداوند متعال، جز خواری و ذلت و حقارت و اعتراف به خطا نیست.
ثانیاً این عبارت، مشابه روایت امام علی (علیه السلام) در اعتراف به خطاست. همانطور که در آنجا گفته شد، مراد این است که امام به عنوان یک انسان، از خطا و اشتباه در امان نیست؛ مگر اینکه تحت حمایت و مصونیت الهی باشد، در اینجا هم میتوان گفت که امام به عنوان یک انسان، از تسلط و وسوسههای شیطان در امان نیست؛ مگر اینکه خداوند به او عنایت، و او را حفظ و نگهداری کند؛ چنانکه قرآن درباره جریان سوء قصد زلیخا به حضرت یوسف میفرماید: {وَ لَقَدْ هَمَّتْ بِهِ وَ هَمَّ بِها
لَوْ لا أَنْ رَأى بُرْهانَ رَبِّهِ}؛[25] «آن زن (زليخا) قصد او كرد و یوسف نيز
ـ اگر برهان پروردگار را نميديد ـ قصد او مينمود» یا همانطور که حضرت یوسف (علیه السلام) فرمود: {وَ ما أُبَرِّئُ نَفْسي إِنَّ النَّفْسَ لَأَمَّارَةٌ بِالسُّوءِ إِلاَّ ما رَحِمَ رَبِّي}؛[26] «و من نفس خود را تبرئه نميكنم؛ چراكه نفس قطعاً به بدي امر ميكند، مگر كسي را كه پروردگارم به او رحم كند».
امام سجاد (علیه السلام) نیز پس از اعتراف به تسلط شیطان بر او به عنوان یک انسان، میفرماید: «وَ أَسْتَعْصِمُكَ مِنْ مَلَكَتِهِ، وَ أَتَضَرَّعُ إِلَيْكَ فِي صَرْفِ كَيْدِهِ عَنِّي»؛[27] «از تسلّط و توانايي او بر خود، به تو پناه برده، حفظ و نگهداري (عصمت) ميطلبم و به درگاه تو زاري ميكنم تا مكر و فریب او را از من دور کنی».
شیطان به قدری طمع کار است که از انسانهای بزرگی مانند انبیا و ائمه (علیهم السلام) هم ناامید نیست و برای انحراف ایشان هم تلاش میکند؛ چنانکه پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله) میفرماید:
مَا مِنْكُمْ أَحَدٌ إِلَّا وَ لَهُ شَيْطَانٌ فَقِيلَ لَهُ وَ أَنْتَ يَا رَسُولَ اللهِ فَقَالَ وَ أَنَا وَ لَكِنْ أَعَانَنِي اللهُ عَلَيْهِ فَأَسْلَمَ.[28]
برای هر یک از شما شیطانی است! پرسیدند: حتی برای شما ای رسول خدا (صلی الله علیه و آله)؟ فرمود: بله، ولی شیطان من به حول و قوه الهی تسلیم شده است.
گفته شده مراد این است که پیامبر (صلی الله علیه و آله) نیز مورد وسوسه شیطان است؛ ولی پيامبر به لطف و عنایت خدا بر او تسلط پیدا کرده و او نمیتواند ضرری به ایشان وارد کند.[29] بنابراین همانگونه که ائمه (علیهم السلام) از سوء معاشرت برخی شیاطین انسی اذیت میشدند، قطعاً شیاطین جنی هم بیکار نبودند و از هر طریقی در صدد وسوسه و آزار ایشان بودند؛ اما لطف خاص خداوند (همان عصمت) شامل ایشان شده و از وسوسههای شیاطین در امان ماندند.
به هر حال کلام امام سجاد (علیه السلام) نیز همانند کلام امام علی (علیه السلام) است و نبايد اين جمله را در برابر دلايل متقنی كه بر عصمت امامان اطهار (علیهم السلام) ارائه شده است، بهانه و دستاويزی برای انکار عصمت قرار داد.
وهابیان با استناد به اعتراف ائمه به گناه و خطا و استغفار ایشان، این موارد را ناسازگار با عصمت دانسته و منکر عصمت ایشان شدهاند. برخی از عباراتی که مخالفان عصمت به آنها تمسک کردهاند،[30] از این قرار است:
الف) امام علی (علیه السلام) فرموده است:
اللهُمَ اغْفِرْ لِي مَا أَنْتَ أَعْلَمُ بِهِ مِنِّي فَإِنْ عُدْتُ فَعُدْ عَلَيَّ بِالْمَغْفِرَةِ اللهُمَّ اغْفِرْ لِي مَا وَأَيْتُ مِنْ نَفْسِي وَ لَمْ تَجِدْ لَهُ وَفَاءً عِنْدِي اللهُمَّ اغْفِرْ لِي مَا تَقَرَّبْتُ بِهِ إِلَيْكَ بِلِسَانِي ثُمَّ خَالَفَهُ قَلْبِي اللهُمَّ اغْفِرْ لِي رَمَزَاتِ الْأَلْحَاظِ وَ سَقَطَاتِ الْأَلْفَاظِ وَ شَهَوَاتِ الْجَنَانِ وَ هَفَوَاتِ اللِّسَان.[31]
خدايا بر من بيامرز آنچه را درباره من از من داناتري. پس اگر دوباره به گناه بازگشتم، تو هم دوباره به مغفرتت به من بازگرد. خداوندا، بر من بيامرز آنچه را كه با خود وعده كردم و تو وفايي از من نسبت به آن نديدي. الهي آنچه را كه به زبانم به تو تقرب جستم، ولي دلم بر خلاف آن بود، بر من بيامرز. الهي اشارات چشم و سخنان بيهوده و مشتهيات دل و لغزشهاي زبانم را بر من بيامرز.
ب) حَبيب خَثْعَمِي ميگويد از امام صادق (علیه السلام) شنیدم که فرمود: «إِنَّا لَنُذْنِبُ وَ نَنْسَى ثُمَّ نَتُوبُ إِلَى اللهِ مَتاباً»؛[32] «همانا ما گناه میکنیم و فراموش میکنیم و سپس به درگاه خداوند توبه میکنیم».
ج) محمد بن سلیمان از پدرش (سلیمان بن جعفر) نقل کرده که امام موساي کاظم (علیه السلام) پس از نماز ظهر به سجده رفت و با صداي اندوهناك و درحاليكه اشكهايش روان بود، فرمود:
رَبِ عَصَيْتُكَ بِلِسَانِي وَ لَوْ شِئْتَ وَ عِزَّتِكَ لَأَخْرَسْتَنِي وَ عَصَيْتُكَ بِبَصَرِي وَ لَوْ شِئْتَ وَ عِزَّتِكَ لَأَكْمَهْتَنِي وَ عَصَيْتُكَ بِسَمْعِي وَ لَوْ شِئْتَ وَ عِزَّتِكَ لَأَصْمَمْتَنِي وَ عَصَيْتُكَ بِيَدِي وَ لَوْ شِئْتَ وَ عِزَّتِكَ لَكَنَّعْتَنِي وَ عَصَيْتُكَ بِرِجْلِي وَ لَوْ شِئْتَ وَ عِزَّتِكَ لَجَذَمْتَنِي وَ عَصَيْتُكَ بِفَرْجِي وَ لَوْ شِئْتَ وَ عِزَّتِكَ لَعَقَمْتَنِي وَ عَصَيْتُكَ بِجَمِيعِ جَوَارِحِي الَّتِي أَنْعَمْتَ بِهَا عَلَيَّ وَ لَيْسَ هَذَا جَزَاءَكَ مِنِّي قَالَ ثُمَّ أَحْصَيْتُ لَهُ أَلْفَ مَرَّةٍ وَ هُوَ يَقُولُ الْعَفْوَ الْعَفْوَ قَالَ ثُمَّ أَلْصَقَ خَدَّهُ الْأَيْمَنَ بِالْأَرْضِ فَسَمِعْتُهُ وَ هُوَ يَقُولُ بِصَوْتٍ حَزِينٍ بُؤْتُ إِلَيْكَ بِذَنْبِي عَمِلْتُ سُوءاً وَ ظَلَمْتُ نَفْسِي فَاغْفِرْ لِي فَإِنَّهُ لَا يَغْفِرُ الذُّنُوبَ غَيْرُكَ يَا مَوْلَايَ ثَلَاثَ مَرَّاتٍ ثُمَّ أَلْصَقَ خَدَّهُ الْأَيْسَرَ بِالْأَرْضِ فَسَمِعْتُهُ يَقُولُ ارْحَمْ مَنْ أَسَاءَ وَ اقْتَرَفَ وَ اسْتَكَانَ وَ اعْتَرَفَ ثَلَاثَ مَرَّاتٍ ثُمَّ رَفَعَ رَأْسَهُ.[33]
پروردگارا، با زبانم، نافرمانيات نمودم. به عزتت سوگند اگر خواسته بودي، مسلماً لالم نموده بودي. با ديدهام معصيت تو را کردم. به عزتت سوگند اگر خواسته بودي، بيگمان نابينايم کرده بودي. با گوشم نافرماني تو را کردم. به سربلنديات سوگند اگر مشيّتت تعلّق گرفته بود، حتماً ناشنوايم کرده بودي. با دستم معصيت تو را کردم. به سرافرازيات سوگند اگر خواسته بودي، مسلماً دست مرا شل و خشك کرده بودي. با پايم معصيت کردم. به عزتت سوگند اگر خواسته بودي، آن را قطع [يا به بيماري جذام گرفتارم] نموده بودي. با عورتم معصيت تو را کردم. به عزتت سوگند اگر ميخواستي، مسلماً نازايم ميکردي. با تمام اعضا و جوارحم، كه به من ارزاني داشتي، گناه تو را کردم و اينها عوض مناسبی برای نعمتهای تو نبود. راوي گويد: شمردم حضرت هزار بار فرمود «العفو»؛ سپس طرف راست صورت خود را بر زمين گذاشت و شنيدم كه با صداي حزنآلود سه بار فرمود: در نزد تو به گناهم اعتراف نمودم. عمل زشت انجام دادم و به خود ستم نمودم. پس مرا بيامرز كه جز تو گناهان را نميآمرزد، اي مولاي من. سپس طرف چپ صورت خود را به زمين گذاشت. شنيدم كه سه بار فرمود: رحم کن بر كسي كه عمل بد انجام داده و مرتكب گناه شد و فروتني و خاكساري نموده و اعتراف كرد. سپس از سجده سر برداشت.
از دیدگاه قفاری، اقرار به گناه، اعتراف به سخنان بیهوده، شهوات قلب، لغزشهای زبان، توبه و استغفار، همگی نافی عصمت امامان (علیهم السلام) است. وی بر آن است اگر ائمه (علیهم السلام) معصوم باشند، استغفار از گناه، کاری بیهوده و عبث است. اساساً اگر آنها معصوم باشند، نباید گناهی از آنها سر زده باشد تا استغفار کنند. بنابراین همه این مواردی که ذکر شد، بر بطلان اندیشه عصمت ائمه (علیهم السلام) دلالت دارد.[34]
درباره ارتکاب گناه و معصیت توسط ائمه (علیهم السلام) باید گفت که قطعاً مراد، گناه به معنای مشهور و مرسوم آن ـ یعنی ترک واجب یا انجام محرمات ـ نیست؛ زیرا از نظر شیعه ایشان معصوم بودند و هرگز قصد گناه نمیکردند؛ تا چه رسد به انجام آن. اهل سنت نیز هرچند امامت و عصمت آنها را نمیپذیرند، اما بسیاری از علمایشان، امامان را به عنوان عالمان و اهل بیت پیامبر (صلی الله علیه و آله) مورد احترام و صاحبان فضائل بیشمار میدانند؛[35] تا جایی که به زیارت قبور آنها ميرفتند و برای قضای حاجت و رفع گرفتاری به آنها متوسل میشدند.[36] ابن ابیالحدید معتزلی
امام علی (علیه السلام) را سررشته و منشأ تمام فضیلتها و علوم دانسته است.[37] در مورد امام موسای کاظم (علیه السلام) نیز نقل شده است که او بنده صالح و کثیرالعباده بود.[38] علمایی همچون زمخشری و فخر رازی نیز به دلیل آیه مودت، محبت علی و فاطمه و فرزندان آنها را واجب میدانند.[39] ازاینرو مسلم است که ائمه (علیهم السلام)، با این مقامات، مرتکب گناه و نافرمانی خدا نمیشدند. افزون بر اینها استغفار و توبه از پیامبر اسلام (صلی الله علیه و آله) نیز ـ که اهل سنت او را معصوم میدانند ـ[40] نقل شده است.[41] به همین دليل علمای شیعه درباره اقرار به گناه و استغفار معصومان (علیهم السلام)، وجوه مختلفی بیان کردهاند؛ از جمله:
الف) برخی علما بر آنند که اینگونه سخنان ائمه اطهار (علیهم السلام) برای تعلیم و آموزش راویان و سایر مردم بوده است؛ نه اینکه توبه و استغفار ایشان به خاطر ارتکاب گناه باشد؛[42] چنانکه برخی از اهل سنت در توجیه استغفار پیامبر (صلی الله علیه و آله) چنین گفتهاند.[43]
ب) برخی گفتهاند اقرار به گناه و استغفار ائمه (علیهم السلام) از باب «حَسَنَاتُ الْأَبْرَارِ سَيِّئَاتُ الْمُقَرَّبِينَ»؛ «کارهای نیک خوبان برای مقربان درگاه حق، سیئه و گناه محسوب میشود» است؛ یعنی امامان به جهت مقامات و کمالات بالایشان، هرگاه به خاطر مصالح مردم از آن مقامات تنزل میکردند، خود را گناهکار ميشمردند و استغفار میکردند.[44]
علی بن عیسی اِربلی در توضیح «حَسَنَاتُ الْأَبْرَارِ سَيِّئَاتُ الْمُقَرَّبِينَ» گفته است:
پیامبران (علیهم السلام) و ائمه (علیهم السلام) در تمام لحظات مشغول به عبادت خدا بوده و لحظهای از او غافل نبودند. آنها دائماً در حال مراقبه، و متوجه به خدا بودند. ازاینرو هنگامی که از آن مرتبه و مقام والا تنزل پیدا میکردند و به امور دنیوی مشغول میشدند، آن را گناه و معصیت میشمردند و استغفار میکردند.[45]
با توجه به قاعده «حَسَنَاتُ الْأَبْرَارِ سَيِّئَاتُ الْمُقَرَّبِينَ» و رفعت مقام و درجه است که گاهی اوقات ترک مستحبات یا انجام مکروهات و مباحات گناه شمرده میشود. [46]
ج) از آنجا که معرفت معصومان (علیهم السلام) نسبت به خدا در بالاترین درجه است و آنها غرق در ذات الهياند، هنگامی که به اعمال خویش مينگرند، با تمام عظمت و بزرگي آن اعمال، آنها را در برابر جلال و عظمت بينهایتِ الهي، بسیار کوچک و مایه سرافکندگي و شرمندگي ميبینند و آنها را معصیت میشمارند و به درگاه الهی توبه و استغفار میکنند.[47] بنابراین توبه و استغفار اولیاي الهي و معصومان، متفاوت از توبه و استغفار گناهکاران بوده و مرتبهاي بسیار بالاتر از آنهاست.
د) علاوه بر همه این پاسخها، بعضی از روایات استغفار و اقرار به گناه ـ همچون روایت سوم (روایت امام کاظم(علیه السلام)) ـ مجهول[48] یا ضعیف[49] شمرده شده است. مجهول بودن یا ضعف سند این روایت به جهت محمد بن سلیمان است. برخی با بررسی سندی احادیث توبه و استغفار ائمه (علیهم السلام)، آنها را جزو احادیث ضعیف شمردهاند.[50]
از جمله شبهاتی که از سوی مخالفان عصمت ارائه شده،
تناقض و ناسازگاری گفتار و رفتار ائمه اطهار (علیهم السلام) است. به زعم
اینان اختلاف در اقوال و اعمال امامان (علیهم السلام) دلیلی بر بطلان عصمت
و امامت ایشان است.[51]
قفاری در این شبهه، به اختلاف شیوه رفتاری و عملکرد امام حسن (علیه السلام) و امام حسین (علیه السلام) استناد کرده و آن را از برخی منابع[52] چنین نقل کرده است:
حسن بن علی با اینکه یار و یاور داشت و میتوانست جنگ را ادامه دهد، اما با معاویه صلح کرد. در مقابل، برادرش [امام] حسین با اینکه یاران اندکی داشت و میتوانست صلح کند و جنگ را رها کند، اما بر علیه یزید قیام کرد و به شهادت رسید. پس یکی از دو برادر کارش درست بوده و عملکرد دیگری اشتباه بوده است؛ زیرا اگر صلح [امام] حسن با اینکه توانایی جنگیدن را داشت، به جا بوده است، قیام [امام] حسین بدون آنکه قدرتی داشته باشد و با اینکه میتوانست صلح کند، اشتباه بود. اگر قیام [امام] حسین با اینکه توانایی نداشت، به حق و به جا بوده است، صلح کردن [امام] حسن و دست کشیدن او از جنگ با اینکه قدرت داشت، اشتباه بوده است. به هر حال عملکرد یکی اشتباه بوده و این دلیلی بر عدم عصمت ایشان است.[53]
وی همچنین در باب اختلاف اقوال و سخنان امامان (علیهم السلام) بر این باور است که تمام اقوال و سخنان ایشان متناقض و مختلف است و هیچ حدیثی از ایشان نقل نشده، مگر اینکه در مقابل آن، حدیثی متناقض و برخلاف آن نیز نقل شده است. قفاری پاسخهای مختلف ائمه (علیهم السلام) به سؤالات واحد را نیز دستاویزی برای انکار عصمت قرار داده است و در این باره به تقیه به عنوان توجیه برخی علمای شیعه در تناقض و اختلاف اقوال و پاسخها اشاره کرده و آن را از ابداعات شیعه برای سرپوش گذاشتن به این اختلافات شمرده است.[54]
در بررسی این شبهه، نخست به اختلاف عملکرد امام حسن و امام حسین (علیهما السلام) میپردازیم و سپس اختلاف در اقوال و پاسخها را بررسی و نقد ميکنيم:
اختلاف عملکرد امام حسن و امام حسین (علیهما السلام)
بر اساس روایت منقول از پیامبر (صلی الله علیه و آله)، امام حسن و امام حسین (علیهما السلام) هر دو امام هستند؛ خواه قیام کنند و خواه بنشینند: «الْحَسَنُ وَ الْحُسَيْنُ إِمَامَانِ قَامَا أَوْ قَعَدَا».[55] طبق این روایت، قیام یا صلح، خللی در امامت این دو امام همام (علیهما السلام) وارد نمیکند. ازاینرو باید عملکرد آنها تحلیل شود تا روشن شود که اختلاف شیوه رفتاری آنها به چه دلیل یا دلایلی بوده است. فارغ از دلایل صلح امام حسن (علیه السلام)،[56] در اینجا به صورت اختصار به برخی از دلایل این اختلاف اشاره میکنیم تا روشن شود عملکرد هر دو امام در زمان خودش و با توجه به اوضاع و احوال آن زمان، صحیح بوده و این اختلاف نمیتواند دلیلی بر عدم عصمت ایشان باشد.
درباره اختلاف شیوه رفتاری دو امام، باید تمام جهات تاریخی و اوضاع و احوال زمان آن دو امام را در نظر گرفت تا اسرار آن «صلح» و «جنگ» روشن شود؛ از جمله:
تفاوت معاویه با یزید
هرچند معاویه در عدم پايبندی به اسلام، چندان تفاوتی با فرزندش یزید نداشت، ولی به گواهی تاریخ، معاویه مردی محافظهکار و مرموز بود و سعی میکرد اعمال ناروای خود را در قالبهای فریبنده و عوامپسند انجام دهد. داستان بر سر نیزه کردن قرآن در جنگ صفّین و جلوگیری از شکست قطعی خود، نمونهای از آن است. معاویه در ظاهر آموزههای اسلامی را رعایت میکرد و به صورت علنی خلاف مقررات اسلامی عمل نمیکرد؛ اما جانشین خام و ناپخته او، یعنی یزید، نهتنها به اصول اسلام عقیدهای نداشت، بلکه از اصول کشورداری و سیاست به کلی بیبهره بود. ازاینرو آن مختصر حفظ ظاهری را هم که معاویه مراعات میکرد، او رعایت نمیکرد. يزيد برخلاف معاویه، قوانین اسلام را آشکارا زیر پا ميگذاشت و بیپروا با مقدّسات اسلام مخالفت میکرد و پردهدری و وقاحت را به حداکثر رسانیده بود. در چنین شرایطی، افکار عمومی مسلمانها آماده شورش بر ضد دستگاه بنیامیّه و برچیدن این بساط ننگین بود. در اینجا بود که قیام امام حسین (علیه السلام) به عنوان آخرین ضربه، کار خودش را کرد و ماهیت این خاندان را که بر اثر اعمال بیرویه یزید تا اندازهای روشن شده بود، کاملاً برملا نمود؛ ولی اوضاع و شرایط زمان معاویه اینچنین نبود و بسیار پیچیدهتر بود. از همین رو گفته شده است اگر امام حسن (علیه السلام) نیز در زمان یزید بود، قیام میکرد و اگر امام حسین (علیه السلام) در زمان معاویه بود، صلح میکرد. گواه روشن این مطلب آن است که خود امام حسین (علیه السلام) پس از برادرش، حدود ده سال در برابر معاویه صبر کرد و اقدام به مبارزه و جنگ نکرد؛ ولی به محض اینکه شنید معاویه از دنیا رفته و فرزند وی، یزید، به جای او نشسته، مبارزه را شروع کرد و از آغاز با رد بیعت او، با وی اعلان جنگ کرد و از پای ننشست تا سرانجام در کربلا به شهادت رسید.[57]
شرایط و اوضاع سیاسی
مطلب مهم دیگر در اختلاف شیوه رفتاری دو امام، شرایط و اوضاع بیرونی بود. وضع سیاست خارجی مسلمانان در زمان معاویه ایجاب چنان صلحی را ميکرد؛ زیرا امپراطور روم شرقی که جنگهای داخلی مسلمانان را دنبال میکرد، خود را آماده میساخت که اگر جنگ دیگری میان امام حسن (علیه السلام) و معاویه درگرفت، بر مرزهای کشورهای اسلامی حمله کند و شکستهای گذشته خود را جبران سازد. بنابراين اگر چنین حادثهای رخ میداد، ممکن بود ضربه سختی بر پیکر اسلام و مسلمانان وارد شود. اقتضای چنین شرایطی این بود که امام مجتبی (علیه السلام) صلح کند و دشمن را عملاً سر جای خود بنشاند؛ اما این اوضاع در دوران
امام حسین (علیه السلام) دگرگون شد و در آن دوران، تهدید بیرونی در کار نبود.[58]
تفاوت یاران دو امام
امام حسن (علیه السلام) شاید در ظاهر یاران فراوانی داشت، اما با یاران بیوفایی روبهرو بود؛ چنانکه برخی از سردمداران و فرماندهان آن حضرت ـ از جمله عبیدالله بن عباس،[59] که فرمانده لشکر آن حضرت بود ـ با تطمیع و وعده و وعیدهای معاویه امام را رها کرده و به لشکر معاویه پیوستند.
شاهد این مطلب، بیان امام حسن (علیه السلام) در خطبهای است که معاویه هم حضور داشت:
...وَ قَدْ هَرَبَ رَسُولُ اللهِ (صلی الله علیه و آله) مِنْ قَوْمِهِ وَ هُوَ يَدْعُوهُمْ إِلَى اللهِ حَتَّى فَرَّ إِلَى الْغَارِ وَ لَوْ وَجَدَ عَلَيْهِمْ أَعْوَاناً مَا هَرَبَ مِنْهُمْ وَ لَوْ وَجَدْتُ أَنَا أَعْوَاناً مَا بَايَعْتُكَ يَا مُعَاوِيَة... .[60]
رسول خدا (صلی الله علیه و آله) با اینکه قومش را به سوی خدا دعوت میکرد، مجبور شد از دست آنها فرار کند و به غار پناه ببرد. اگر او یارانی داشت، هرگز فرار نمیکرد. من هم اگر یارانی داشتم، هرگز با تو ای معاویه بیعت نمیکردم.
همچنین آن حضرت در پاسخ به اعتراض یارانش به صلح با معاویه فرمود:
وَ اللهِ مَا سَلَّمْتُ الْأَمْرَ إِلَيْهِ إِلَّا أَنِّي لَمْ أَجِدْ أَنْصَاراً وَ لَوْ وَجَدْتُ أَنْصَاراً لَقَاتَلْتُهُ لَيْلِي وَ نَهَارِي حَتَّى يَحْكُمَ اللهُ بَيْنِي وَ بَيْنَهُ وَ لَكِنِّي عَرَفْتُ أَهْلَ الْكُوفَةِ وَ بَلَوْتُهُمْ وَ لَا يَصْلُحُ لِي مِنْهُمْ مَنْ كَانَ فَاسِداً إِنَّهُمْ لَا وَفَاءَ لَهُمْ وَ لَا ذِمَّةَ فِي قَوْلٍ وَ لَا فِعْلٍ إِنَّهُمْ لَمُخْتَلِفُونَ وَ يَقُولُونَ لَنَا إِنَّ قُلُوبَهُمْ مَعَنَا وَ إِنَّ سُيُوفَهُمْ لَمَشْهُورَةٌ عَلَيْنَا.[61]
به خدا سوگند اين حكومت را به او واگذار نكردم، جز براي اينكه يار و ياوري براي خود نيافتم و اگر یار و یاور داشتم، با او شبانهروز جنگ ميكردم تا خود خداوند ميان من و او حكم و داوري فرمايد؛ ولي أهل كوفه را شناخته و آزمودم و هيچ خيري نديدم. اينان عاري از هر وفا و عهدي در سخن و كردار، و دمدمي مزاجند. اينان معتقدند كه قلب و دلشان با ماست؛ ولي شمشيرهاشان عليه ما كشيده شده است.
در مقابل، امام حسین (علیه السلام) گرچه یاران اندکی داشت، اما یارانش از نظر وفا، استقامت و ایمان بینظیر بودند؛ تا جایی که حضرت در شب عاشورا در ستایش آنها فرمود:
فَإِنِّي لَا أَعْلَمُ أَصْحَاباً أَوْفَى وَ لَا خَيْراً مِنْ أَصْحَابِي وَ لَا أَهْلَ بَيْتٍ أَبَرَّ وَ لَا أَوْصَلَ مِنْ أَهْلِ بَيْتِي فَجَزَاكُمُ اللهُ عَنِّي خَيْراً.[62]
من ياراني بهتر و باوفاتر از اصحاب خود سراغ ندارم و خويشاونداني نيكوكارتر و به حقيقت نزديكتر از خويشاوندان خود نميشناسم. خدا شما را از من پاداش نيك دهد.
اصل اختلاف در اقوال و روایات و نیز پاسخهای ائمه به سؤال واحد فی الجمله مورد پذیرش شیعه است؛[63] اما باید علل آن، مورد بررسی و تحلیل قرار گیرد تا روشن شود که آیا چنین اختلافاتی ناسازگار و نافی عصمت است یا خیر!
پاسخ نقضی:
در روایات منقول از پیامبر اسلام (صلی الله علیه و آله) و اهل سنت نیز اختلاف و تناقض وجود دارد و این مطلب مخصوص روایات شیعه و منقول از ائمه (علیهم السلام) نیست؛ به همین دلیل برخی از عالمان نامی اهل سنت، آثاری در این باره به نگارش درآوردهاند؛ از جمله: کتاب اختلاف الحدیث اثر محمد بن ادریس شافعی مشهور به امام شافعی (150ق-204ق.)، تأویل مختلف الحدیث اثر عبدالله بن مسلم بن قُتَيْبه دینوری (213-۲۷۶ق.) و التحقیق فی اختلاف الحدیث اثر عبدالرحمان بن علی قرشی معروف به ابن جوزی (م.۵۹۷ق.).
پاسخ حلی:
علمای شیعه در تحلیل و بررسی اختلاف روایات و اقوال ائمه (علیهم السلام)، از عوامل و اسباب متعددی نام بردهاند. نویسنده کتاب اسباب اختلاف الحدیث، بیش از هشتاد سبب برای اختلاف احادیث برشمرده است.[64] برخی اسباب اختلاف را به دو قسم داخلی و خارجی تقسیم کردهاند. مراد از اسباب داخلی، اسبابی است که منشأ آنها خود ائمه (علیهم السلام) هستند و اسباب خارجی، اسبابی است که به راویان و تدوینکنندگان احادیث بازمیگردد.[65]
سه سبب داخلی برای اختلاف روایات شمردهاند: نسخ و تغییر یک روایت توسط روایتی دیگر، تقسیم احکام به احکام قانونی و ولایی و پنهان کردن برخی از امور در برخی روایات و اظهار آنها در روایاتی دیگر. از جمله عوامل کتمان و پنهان کردن برخی امور توسط ائمه (علیهم السلام)، تقیه با انواع مختلفش[66] و مراعات ظرفیت و توانایی فهم و شعور مخاطب یا راوی و توجه به محیط و وضعیت اجتماعی او است.
از جمله اسباب خارجی و مربوط به راویان نیز عبارتاند از: وضع و جعل حدیث، نقل به معنا، احادیث مدرج (یعنی راوی، تعلیقات خود را داخل و جزو حدیث کرده باشد)، قطعهقطعه کردن روایات، تشابه خط و نگارش روایات، خلط بین کلام امام و فقیه از سوی راویان.[67]
همانطور که بیان شد، تقیه تنها یکی از عوامل و اسباب فراوان اختلاف احادیث و اقوال ائمه اطهار (علیهم السلام) است و امری کاملاً عقلانی و موافق آیات قرآنی ـ همچون آیه 28 سوره آل عمران، 106 سوره نحل و 28 سوره غافر ـ و روایات منقول از فریقین (شیعه و اهل سنت) و همچنین سیره پیامبر (صلی الله علیه و آله) و صحابه است. طبق این دلایل، تفاوتی میان تقیه از کفار و تقیه از مسلمان و مذاهب اسلامی وجود ندارد.[68] خود قفاری نیز اصل تقیه را میپذیرد؛ اما آن را در مقابل کفار جایز میداند و برای جواز آن در مقابل کفار، به آیه 28 سوره آل عمران استناد، و اجماع اهل علم بر جواز تقیه در حال ضرورت را نیز نقل ميکند.[69]
دهلوی نیز در یک جا تقیه را اختراع شیعه ميداند و مینویسد: «آنچه در باب وجوب [تقیه] و خوبی آن از حضرت صادق روایت کنند، همه آثار مخترعه و موضوعه این فرقه است».[70] اما در جای دیگر اصل تقیه را به دلیل آیات قرآن ـ همچون آیه 28 سوره آل عمران و 106 سوره نحل ـ مشروع و جایز میشمارد.[71] بنابراین آنگونه که قفاری معتقد است، تقیه از ابداعات و اختراعات شیعه برای سرپوش گذاشتن بر اختلاف و تناقض اقوال و روایات ائمه (علیهم السلام) نیست؛ بلکه تقیه سابقه دیرینه دارد و در صدر اسلام، پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله) و صحابه نیز استفاده ميکردند و امری است معقول و موافق کتاب و سنت. افرون بر این، اختلاف اقوال و روایات ائمه (علیهم السلام) اسباب و عوامل متعدد دیگری نیز دارد.
[1]. کليني، الکافي، ج۸، ص۳۵۶؛ نهج البلاغه، خطبه ۲۱۶.
[2]. آلوسي، روح المعاني، ج11، ص198؛ امين، ضحي الاسلام، ج۳، ص۸۶۱؛ دهلوي، تحفه اثني عشري، ص373و463؛ ظهير، الشيعة و التشيع، ص301؛ قفاري، اصول مذهب الشيعة الامامية، ج۲، ص793.
[3]. نهج البلاغة، خطبه 40.
[4]. قفاري، اصول مذهب الشيعة الامامية، ج2، ص794.
[5]. دهلوي، تحفه اثني عشري، ص373.
[6]. اربلي، كشف الغمة، ج2، ص35.
[7]. امين، ضحي الاسلام، ج۳، ص۸۶۱؛ تحفه اثني عشري، ص373؛ ظهير، الشيعة و التشيع، ص301.
[8]. دهلوي، تحفه اثني عشري، ص373؛ ظهير، الشيعة و التشيع، ص301.
[9]. الصحيفة السجادية، دعاي 32، ص152.
[10]. تحفه اثني عشري، ص373.
[11]. صدوق، عيون اخبار الرضا(علیه السلام)، ج۲، ص۲۰۳؛ مجلسي، بحار الأنوار، ج۱۷، ص۱۰۵و ج25، ص350.
[12]. قفاري، اصول مذهب الشيعة الامامية، ج۲، ص۷۷۶.
[13]. مکارم شيرازي، پيام امام اميرالمؤمنين(علیه السلام)، ج2، ص434و435.
[14]. همان، ص436.
[15]. مکارم شيرازي، پيام امام اميرالمؤمنين(علیه السلام)، ج2، ص444.
[16]. اربلي، كشف الغمة، ج2، ص35.
[17]. ابن صباغ مالکي، الفصول المهمة، ج2، ص776.
[18]. كشف الغمة، ج2، ص36.
[19]. ر.ک: امين، أعيان الشيعة، ج1، ص59.
[20]. ابن صباغ مالکي، الفصول المهمة، ج2، ص776، پاورقي اول.
[21]. ابن أبيالحديد، شرح نهج البلاغة، ج16، ص16.
[22]. از علي بن محمد بن بشير همداني روايت شده كه ميگفت: من و سفيان بن ليلا به مدينه رفتيم و آنجا بر امام حسن(علیه السلام) وارد شديم. مسيب بن نجبة و عبدالله بن وداك تميمي و سراج بن مالك خثعمي هم آنجا بودند. من گفتم: «السلام عليك يا مذل المؤمنين»؛ «سلام بر تو اي خواركننده مؤمنان». امام فرمود: «سلام بر تو. بنشين. من خواركننده مؤمنان نيستم؛ بلكه عزيزكننده ايشانم. من از صلح خود با معاويه نيتي جز دور كردن كشتار از شما نداشتم كه ديدم ياران من برايجنگ و پيكار سستي نشان ميدهند و به خدا سوگند اگر با كوهها و درختها هم به جنگ او ميرفتيم، باز چارهاي از واگذاري اين كار به او نبود». گويد از نزد او بيرون آمديم و نزد امام حسين(علیه السلام) رفتيم و پاسخي را كه امام حسن داده بود به او گفتيم. فرمود: «ابومحمد راست و درست ميفرمايد. تا هنگامي كه معاويه زنده است، بايد هر يك از شما خانهنشيني را انتخاب كنيد». (دينوري، اخبار الطوال، ص221)
[23]. در روايتي نقل شده است امام حسن و امام حسين (علیهما السلام) نزد معاويه رفتند و معاويه نخست به امام حسن(علیه السلام) گفت: «بايست و بيعت کن». پس امام ايستاده با او بيعت کرد. سپس معاويه به امام حسين(علیه السلام) گفت: «بايست و بيعت کن». امام حسين(علیه السلام) نيز ايستاد و با او بيعت کرد. در پايان روايت نيز امام حسين(علیه السلام) فرمود: «او (امام حسن(علیه السلام))
امام من است». (کشي، رجال الكشي ـ إختيار معرفة الرجال، ص110)
[24]. مجلسي، بحار الأنوار، ج95، ص85.
[25]. يوسف: 24.
[26]. يوسف: 53.
[27]. الصحيفة السجادية، دعاي 32، ص152.
[28]. ابن أبيجمهور، عوالي اللئالي العزيزية، ج4، ص97؛ مجلسي، بحار الانوار، ج60، ص329 و ج67، ص40.
[29]. ابن أبيجمهور، عوالي اللئالي العزيزية، ج4، ص97.
[30]. ر.ک: قفاري، اصول مذهب الشيعة الامامية، ج۲، ص794-796؛ آلوسي، روح المعاني، ج11، ص198؛ دهلوي، تحفة اثني عشرية، ص463.
[31]. نهج البلاغه، خطبه 78.
[32]. کوفي اهوازي، الزهد، ص73.
[33]. کليني، الكافي، ج3، ص326؛ طوسي، تهذيب الأحكام، ج2، ص112.
[34]. قفاري، اصول مذهب الشيعة الامامية، ج۲، ص795.
[35]. ر.ک: سبحاني، سيماي عقايد شيعه، ص234و235.
[36]. ر.ک: خطيب بغدادي، تاريخ بغداد، ج۱، ص442؛ ابن حجر عسقلاني، تهذيب التهذيب، ج۷، ص۳۸۸؛ ابن حبان، الثقات، ج۸، ص۴۵۷.
[37]. ابن أبيالحديد، شرح نهج البلاغه، ج1، ص16-20.
[38]. خطيب بغدادي، تاريخ بغداد، ج15، ص14؛ سبط ابن جوزي، تذکرة الخواص، ص312.
[39]. ر.ک: حاکم حسکاني، شواهد التنزيل، ج۲، ص۱۸۹-۱۹۶؛ زمخشري، الکشاف، ج۴، ص۲۱۹و۲۲۰؛ فخر رازي، التفسير الکبير، ج۲۷، ص۵۹۵.
[40]. ر.ک: شبهه سوم، بخش عصمت پيامبران از ديدگاه اهل سنت.
[41]. ر.ک: کليني، الكافي، ج2، ص438؛ کوفي اهوازي، الزهد، ص73؛ مسلم بن حجاج، صحيح مسلم، ج4، ص2075. در کافي چنين آمده است: «كَانَ رَسُولُ اللهِ (صلی الله علیه و آله) يَتُوبُ إِلَى اللهِ عَزَّ وَ جَلَّ فِي كُلِّ يَوْمٍ سَبْعِينَ مَرَّة»؛ «رسول خدا(صلی الله علیه و آله) روزي هفتاد بار به درگاه خداي عزوجل توبه ميكرد». کليني، الكافي، ج2، ص438.
[42]. مجلسي، لوامع صاحبقراني، ج4، ص185.
[43]. ر.ک: آلوسي، روح المعاني، ج11، ص198.
[44]. مجلسي، لوامع صاحبقراني، ج4، ص185.
[45]. اربلي، كشف الغمة، ج2، ص253و254.
[46]. کوفي اهوازي، الزهد، ص73؛ مجلسي، بحار الأنوار، ج25، ص210.
[47]. مجلسي، بحار الأنوار، ج25، ص211. علامه مجلسي غير از اين موارد، وجوهي ديگر نيز بيان کرده است. (ر.ک: مجلسي، بحار الأنوار، ج25، ص210)
[48]. مجلسي، مرآة العقول، ج15، ص137.
[49]. مجلسي، ملاذ الأخيار، ج3، ص627.
[50]. ر.ک: عبداللهي عابد و بيات، بررسي متني و سندي روايات توبه و استغفار امامان معصوم (علیهم السلام)، ص155-161.
[51]. ر.ک: قفاري، اصول مذهب الشيعة الامامية، ج۲، ص797-800.
[52]. نوبختي، فرق الشيعه، ص25 و 27.
[53]. قفاري، اصول مذهب الشيعة الامامية، ج۲، ص797.
[54]. قفاري، اصول مذهب الشيعة الامامية، ج۲، ص797-800.
[55]. خزاز قمی، کفاية الاثر، ص38؛ صدوق، علل الشرائع، ج1، ص211؛ مفيد، الإرشاد، ج2، ص30. برخي اين حديث را متواتر دانستهاند. (شوشتري، احقاق الحق، ج19، ص217)
[56]. براي نمونه ر.ک: علل الشرائع، ج1، ص210-220؛ مجلسي، بحار الأنوار، ج44، ص1-32.
[57]. مکارم شيرازي و سبحاني، پاسخ به پرسشهاي مذهبي، ص200.
[58]. مکارم شيرازي و سبحاني، پاسخ به پرسشهاي مذهبي، ص201.
[59]. معاويه با وعده اهداي يک ميليون درهم، عبيدالله بن عباس را فريب داد و او به لشکر معاويه پيوست. (يعقوبي، تاريخ اليعقوبي، ج۲، ص۲۱۴)
[60]. طبرسي، الإحتجاج علي أهل اللجاج، ج2، ص289.
[61]. طبرسي، الإحتجاج علي أهل اللجاج، ج2، ص291.
[62]. مفيد، الإرشاد، ج2، ص91.
[63]. ر.ک: کليني، الكافي، ج1، ص62، مجلسي، بحار الأنوار، ج2، ص219.
[64]. اين کتاب در باب اسباب اختلاف احاديث نگارش شده است. نويسنده در خاتمه کتاب مينويسد: «هشتاد سبب از اسباب اختلاف حديث را ذکر کرديم و اگر اسبابي را که در خلال مباحث به آنها اشاره کرديم، به آن موارد بيفزاييم، اسباب اختلاف، به صد سبب ميرسد». (احسانيفر لنگرودي، اسباب اختلاف الحديث، ص609)
[65]. قطيفي، الرافد في علم الأصول، ص26.
[66]. از جمله انواع تقيه، تقيه از حکومت، تقيه از مذهب حاکم و غالب و تقيه از جريانات فکري گروهي از مردم است. استفاده امام از تقيه، گاهي به صورت اختلافافکني ميان شيعه است تا اينکه شيعيان به جهت اختلاف آنها، مورد طمع دشمنان قرار نگيرند و گاهي به مخفي کردن حکم واقعي است. (الرافد في علم الأصول، ص28)
[67]. قطيفي، الرافد في علم الأصول، ص26- 29.
[68]. ر.ک: «مشروعيت تقيه از ديدگاه شيعه و سني؛ دلائل قرآني و روايي تقيه، سيره عملي و گفتار صحابه، تقيه مسلمان از مسلمان»، وبگاه مؤسسه تحقيقاتي حضرت ولي عصر (عجل الله تعالی فرجه الشریف):
https://www.valiasr-aj.com/persian/shownews.php?idnews=6356
[69]. قفاري، اصول مذهب الشيعة الامامية، ج2، ص806 و807.
[70]. دهلوي، تحفة اثني عشرية، ص757.
[71]. دهلوي، تحفة اثني عشرية، ص770و771.
تــــازه هــــا