• صفحه اصلی
  • درباره ما
    • پژوهشکده در یک نگاه
    • هیئت امنا
    • ریاست
    • معاونت ها
    • شورای پژوهشی
    • جوایز و افتخارات
  • فعالیت ها
    • نشست های علمی
    • ارتباط با مراکز علمی
  • گروه های علمی
    • گروه اخلاق و اسرار
    • گروه تاریخ و سیره
    • گروه فقه و حقوق
    • گروه کلام و معارف
    • واحد احیای میراث
    • دفتر پژوهشکده در خراسان
    • واحد بقیع‌پژوهی
  • آثار
    • کتاب ها
    • نشریات
    • نرم افزارها
    • ویکی حج
    • دانشنامه حج و حرمین
    • دانشنامه عتبات
    • موسوعه رد شبهات
    • مجموعه آثار حج خونین
  • کتابخانه، موزه و اسناد
    • کتابخانه
    • موزه
    • اسناد
  • خدمات پژوهشی
    • بانک اطلاعاتی نقد وهابیت
    • اولویت های پژوهشی
    • کتابشناسی حج و زیارت
    • خاطرات حج و زیارت
    • پاسخ به شبهات
    • حمایت از پایان نامه ها
    • فرم ها
    • درس خارج فقه حج
  • افراد
  • آرشیو
×

ارسال ایمیل

در حال ارسال اطلاعات
لطفا تیک "من ربات نیستم" را بزنید !
/ خدمات پژوهشی / پاسخ به شبهات / امامت / شبهه: عدم اعتقاد ائمه شيعه به امامت خود
تاريخ : 1404/08/23 | بازدید : 6
شبهات مرتبط با امامت پاسخ به شبهات

شبهه: عدم اعتقاد ائمه شيعه به امامت خود

شبهه: عدم اعتقاد ائمه شيعه به امامت خود

وهابیان ادعا می‌کنند اگر سخن شیعه درست است که ائمه از سوی خداوند به خلافت و امامت تعیین و منصوب گردیده‌اند، چرا خود امام علی و دیگر ائمه برای به دست آوردن مقام امامت و خلافتی که خدا برایشان مقرر کرده و حق آنها بود، هیچ تلاش و اقدامی نکردند؛ حتی وقتی مردم از علی (علیه السلام) تقاضای پذيرش خلافت کردند، باز هم امام از پذیرش آن طفره رفت؛ براي مثال در نهج البلاغه (کتاب معتبر شیعه) بیان شده که علی از پذیرفتن خلافت کناره‌گیری کرد و گفت:

ـ دَعُونِي وَ الْتَمِسُوا غَيْرِي

مرا رها کنید و کسی دیگر غیر از من را بجویید![1]

وَ أَنَا لَكُمْ وَزِيراً خَيْرٌ لَكُمْ مِنِّي أَمِيرا.[2]

من وزیر و مشاور شما باشم بهتر است تا امیر شما باشم.

این نشان می‌دهد خود امامان شیعه نیز به امامت خودشان عقیده نداشته‌اند.[3]

پاسخ

شیعیان در پاسخ به این سؤال دچار تناقض می‌شوند و ادعا می‌کنند که علی از ترس مرتد شدن صحابه سکوت کرد! چنان‌که در کتاب الکافی از امام باقر روایت شده است: «وقتی مردم بعد از وفات پیامبر (صلی الله علیه و آله) با ابوبکر بیعت کردند، تنها چیزی که باعث شد علی مردم را به سوی خود نخواند، این بود که مراعات حال مردم را کرد؛ [زیرا] ترسید که مردم مرتد شوند و به بت‌پرستی برگردند»[4].

دو نوع پاسخ در برابر این شبهه مطرح شده است:

1. پاسخ نقضی

منابع اهل سنت از ابوبکر (خلیفه اول) عبارات مشابهي را نقل کرده‌اند:

ـ أقيلوني فَلَستُ بِخيرِكُم.

مرا رها کنید. من بهترین شما نیستم.[5]

وُلِّيتُكُمْ وَلَسْتُ بِخَيْرِكُمْ.[6]

سرپرستی شما به دست من گذاشته شد؛ درحالی‌که بهترین شما نبودم.

ـ إِنِّي لَسْتُ بِخَيْرِكُمْ، فَبَايِعُوا خَيْرَكُمْ.[7]

من بهترین شما نیستم. با بهترین خود بیعت کنيد.

این جملات در واقع به معنای پشيمانی از به دست گرفتن خلافت است و ابوبکر با این کلام می‌خواهد خود را فاقد صلاحیت برای خلافت اعلام کند و از چنین مسئولیتی کنار بکشد. شاید به همین جهتْ خلیفه دوم، بیعت مردم با ابوبکر را یک رویه جاهلی از روی شتاب و بدون دقت دانست و آرزو کرد که خداوند مردم را از شر آن نگه دارد.[8] همین امر باعث شده بود که به گفته ابن ابی‌الحدید، امام علی(علیه السلام) از خلیفه اول در شگفت باشد که از سویی خود را شایسته خلافت نمی‌دانست و در دوران حیات خود از مردم می‌خواست او را رها، و با دیگری بیعت کنند، اما از سوی دیگر هنگام وفات، خلافت را یک‌تنه به عمر مي‌ُسپرد![9]بر همین اساس علی (علیه السلام) که خود را تنها شخص شایسته برای خلافت مسلمانان و محور اصلی برای چرخش امور آنان می‌دانست، عملکرد خلیفه اول را به باد انتقاد گرفت و فرمود:

آگاه باشيد! به خدا سوگند، ابابكر جامه خلافت را بر تن كرد؛ درحالى‌كه مى‏دانست جايگاه من نسبت به حكومت اسلامى، چون محور آسياب است به آسياب كه دور آن حركت مى‏كند. او مى‏دانست كه سيل علوم از دامن كوهسار من جارى است و مرغان دورپرواز ‌انديشه‏ها به بلنداى ارزش من نتوانند پرواز كرد. پس من رداى خلافت را رها كرده و دامن جمع نموده، از آن كناره‌گيرى كردم... . پس از ارزيابى درست، صبر و بردبارى را خردمندانه‏تر ديدم. پس صبر كردم؛ درحالى‌كه گويا خار در چشم و استخوان در گلوى من مانده بود و با ديدگان خود مى‏نگريستم كه ميراث مرا به غارت مى‏برند.[10]

طراحان شبهه اگر انصاف داشتند، ابتدا باید به خلیفه اول اشکال می‌گرفتند که با وجود عقیده به عدم صلاحیت خویش برای خلافت، چرا آن را پذیرفت و چرا نگذاشت مردم خودشان خلیفه را برگزینند؟! همچنین چرا آنان به خلیفه دوم ایراد نمی‌گیرند که با وجود اینکه خود را برای خلافت مسلمانان شایسته نمی‌دانست و مکرر نیاز خود را به علی (علیه السلام) اعلام می‌کرد و می‌گفت «لولا علی لهلک عمر»،[11] عهده‌دار خلافت شد و برای پس از خود هم زمینه را به‌ گونه‌ای فراهم ساخت که خلافت به علی (علیه السلام) نرسد.

2. پاسخ حلي

علاوه بر آنچه گفتیم، ائمه اطهار (علیهم السلام) برای احقاق حق خود بسیار تلاش کردند و در فرصت‌هایی که پیش می‌آمد، در زمینه معرفی خویش به عنوان امام، برای مردم روشنگری مي‌کردند و خیانت غاصبان حق خود را برملا می‌ساختند.[12]

علی (علیه السلام) در روایات متعدد، به انتقال حق حاكميت از طريق پيامبر (صلی الله علیه و آله) به خود تصريح، و از آن به «حق» و «ارث» ياد کرد؛ از جمله اینكه فرمود:

چون خداوند پيامبرش (صلی الله علیه و آله) را به سوي خود فراخواند، گفتيم ما اهل و عترت و وارثان و اولياي پيامبر (صلی الله علیه و آله) هستيم، نه ديگران و كسي را نشايد كه در حكومت، با ما بستيزد و چنين نباشد كه كسي در حق ما طمع ورزد؛ ولي ناگاه مردم ما را تضعيف نموده و در حكومت پيامبر (صلی الله علیه و آله) با ما به ستيز برخاستند! لاجرم حكومت از آن ديگران شد.[13]

ـ سوگند به خدا، از آن زمان كه رسول اكرم (صلی الله علیه و آله) رحلت کرد تا به امروز، مرا از حقم بازداشته‏‌اند و ديگري را بر من برتري داده و برگزيده‏اند.[14]

علی(علیه السلام) چنان درباره زنده ساختن حق خویش کوشش کرد که مورد اعتراض برخي مانند ابوعبيده و ابواشعث قرار گرفت و به حرص و طمع در امر حكومت متهم شد؛ چنان‌که فرمود:

شخصى به من گفت: اى فرزند ابوطالب، نسبت به خلافت حريص مى‏باشى! در پاسخ او گفتم: به خدا سوگند، شما با اينكه از پيامبر اسلام دورتريد، حريص‏تر هستيد؛ اما من شايسته‏تر و نزديك‌تر به پيامبر اسلامم. همانا من تنها حق خود را مطالبه مى‏كنم كه شما بين من و آن حائل شديد و دست رد بر سينه‏ام زديد.[15]

مجموعه‌ای از محاجه‌ها و مناظرات علی (علیه السلام) در تاریخ ثبت شده است که نشان می‌دهد آن حضرت هرجا زمینه را مناسب می‌دانست، فرصت را غنیمت مي‌شمرد و از حق مسلم خود، دفاع می‌کرد مناشده أميرالمؤمنين در روز شورا در سال 23 هجری از جمله آنهاست. حارث بن محمد از ابى‌الطفيل ـ عامر بن واثله ـ نقل مي‌کند که در آن خانه (كه شورا در آن تشكيل يافت)، حضور داشتم. شنيدم كه علی (علیه السلام) مي‌فرمود: «أَنشُدكُم بِالله أَ منكُمْ مَن نَصَبَهُ رَسولُ الله يَومَ غَدير خُمّ لِلولاية غيري؟»؛[16] «شما را به خدا سوگند مي‌دهم آيا كسى از شما جز من هست كه او را رسول خدا(صلی الله علیه و آله) در روز غدير به‌ ولايت نصب فرموده باشد؟» گفتند: «نه به خدا قسم».

مناشده ديگر،‌ مناشده اميرالمؤمنين علی (علیه السلام) در ايام عُثمان بن عَفّان است. حموئي شافعي و قندوزي حنفي نقل کرده‌اند که در زمان خلافت عثمان در مسجد رسول خدا (صلی الله علیه و آله) گروهى درباره علم و ارزش‌های اخلاقی با يكديگر سخن مي‌گفتند. علی (علیه السلام) در جمع آنان حضور یافت و فرمود:

شما را به خدا سوگند مي‌دهم آيا آگاهى داريد هنگامى كه آيه:
{يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا أَطِيعُوا اللهَ وَ أَطِيعُوا الرَّسُولَ وَ أُولِي الْأَمْرِ مِنْكُمْ‏...}[17] و آيه {وَ لَمْ يَتَّخِذُوا مِنْ دُونِ اللهِ وَ لا رَسُولِهِ وَ لَا الْمُؤْمِنِينَ وَلِيجَةً}[18] نازل شد، مردم گفتند: يا رسول اللّه، آيا اختصاص به بعض از مؤمنان دارد يا شامل همه آنها مي‌شود؟ خداى عزوجل به پيغمبرش وحی کرد که ای رسول ما، همان‌طور كه نماز، زكات و حج را برای آنان بيان کردي، ولايت را نيز براى آنها تفسير نما. بدین جهت پیامبر خدا مأمور شد مرا در غدير خم به ولايت و سرپرستی مردم منصوب کند. ایشان ضمن ایراد خطبه‌اي فرمود:

أيّها الناس أتَعلَمونَ أنَّ الله عَزَّ وَ جَلَّ مَولايَ وَ أنا مَولَى المُؤمِنينَ، وَ أنا أولى بِهِم مِن أنفُسِهِم؟

اى مردم آيا مي‌دانيد كه خداى عزوجل مولاى من است و من مولاى مؤمنان هستم و من اولى (سزاوارتر) هستم بر مؤمنان از خودشان؟

گفتند: آرى، چنين است. پس فرمود: يا على برخيز. پس برخاستم. در اين موقع فرمود: «مَن كُنتُ مَولاهُ فَعَلِىٌّ مَولاهُ، اَلّلهُمَّ والِ مَن والاهُ وَ عادِ مَن عاداهُ». سپس در جواب سلمان که پرسید يا رسولَ اللّهِ، ولای علی چگونه ولائى است؟ فرمود: «ولایت او، مانند ولایت من است». آنجا بود که خداى متعال اين آيه را فرستاد: (الْيَوْمَ أَكْمَلْتُ لَكُمْ دِينَكُمْ ...).[19] رسول خدا (صلی الله علیه و آله) تكبير گفت[20] و به دنبال آن فرمود: «تمامى نبوت من و تمامى دين خدا، ولايت على است بعد از من». پس ابوبكر و عمر پرسیدند: «يا رسول اللّه، اين آيات به صورت خاص در مورد على است؟» پیامبر (صلی الله علیه و آله) فرمود: «بلى، درباره او و دیگر اوصيای من است تا روز قيامت». ‌آن دو گفتند: «اوصيای خود را براى ما بیان فرما». فرمود:

عليٌّ أخي و وزيري و وارثي و وَصِيّيِ، و خَلِيفَتِي في أُمّتي، و وَليُّ كُلِّ مُؤمِنٍ بَعدي، ثُمَّ اِبنِي الحَسنُ، ثُمَّ الحُسينُ، ثُمَّ تِسعَةٌ مِن وُلدِ اِبني الحُسين، واحدٌ بعدَ واحدٍ، القرآنُ مَعَهُم، و هُم مَعَ القُرآنِ، لا يُفارِقُونَهُ و لا يُفارِقُهُم حَتّى يَرِدوا عَليَّ الحوض.

على برادر من و وزير و وارث من و وصي و خليفه من است در امّت من، و وليّ هر مؤمن است بعد از من. سپس دو فرزندم حسن و حسين. پس از فرزندم حسین، نُه تن از فرزندان او هر يك پس از ديگرى ولی مؤمنان هستند. قرآن با آنهاست و آنها با قرآنند. از قرآن جدا نشوند و قرآن از آنها جدا نشود تا بر من كنار حوض وارد شوند؟

پس از شرح این ماجرا و بيانی که اميرالمؤمنين علی (علیه السلام) داشتند، همگى آنان گفتند: «آرى، به خدا قسم اين كلمات رسول خدا (صلی الله علیه و آله) را ما شنيده‏ايم و به طوري كه گفتى، بدان شهادت مي‌دهيم». اينان كه آن مطالب را در خاطر داشته و بدان گواهى دادند، از نيكان و بافضيلت‌ترین مردم بودند.

علی (علیه السلام) فرمود: «آنانى كه اين گفتار رسول خدا(صلی الله علیه و آله) را در خاطر دارند، به خدا سوگند مي‌دهم برخيزند و بدانچه در خاطر دارند، خبر دهند». پس زيد بن ارقم و بَراء بن عازب و سلمان و ابوذر و مقداد و عمّار برخاستند و گفتند:

ما گواهى مي‌دهيم كه فرمايشات رسول خدا (صلی الله علیه و آله) را در خاطر داريم؛ در حالتي كه بر منبر ايستاده بود و تو، پهلوى او بودى، مي‌فرمود:

أيّها الناس إنَّ الله عزّ و جلّ أمرني أن أنصِبَ لَكم إمامَكُم و القائِمَ فيكم بَعدي و وَصِيّي و خَليفَتي ... .

اى مردم، همانا خداى عزوجل امر كرده كه امام و پيشواى شما را منصوب کنم و آن كس را كه بعد از من وصيّ من و خليفه من است.

پیامبر (صلی الله علیه و آله) در ادامه سخنانش فرمود: «من شما را شاهد مي‌گيرم كه همانا آن ولايت [كه خداوند امر فرموده] اختصاص به اين (يعنى على (علیه السلام)) دارد». هنگام اداى سخن، دست خود را روی على نهاد. سپس فرمود: «بعد از او اختصاص به پسرش دارد و سپس به اوصياي بعدشان از فرزندانشان. آنها از قرآن جدا نشوند و قرآن از آنها جدا نشود...».[21]

همچنين ایشان در محاجه و مناشده‌ای که با طلحه و زبیر در جنگ جمل داشت، به طلحة بن عُبيداللّه فرمود: «تو را به خدا سوگند مي‌دهم آيا از رسول خدا(صلی الله علیه و آله) شنيدى كه مى‏فرمود مَن كُنتُ مَولاهُ فَعَلىٌّ مَولاهُ، اَللَّهُمَّ والِ مَن والاهُ، و عادِ مَن عاداهُ؟» طلحه گفت: «آرى». فرمود: «پس چرا با من نبرد مي‌كنى؟!» گفت: «یادم رفته بود!» زبیر وقتی سخن علی (علیه السلام) را شنید، بازگشت، درحالی‌که به خاطر این اشتباهش از خدا طلب مغفرت می‌کرد.[22]

همچنین در روایات از قافله‌هایی نام برده شده که در رَحبَه[23] کوفه نزد على (علیه السلام) آمدند و گفتند: «السلام عليك يا مولانا». ایشان فرمود: «چگونه من مولاى شما هستم؟!» گفتند: «ما از رسول خدا(صلی الله علیه و آله) در روز غدير خم شنيديم كه فرمود: من كنت مولاه فعلى مولاه».[24]

سبط ابن جوزي با نقل واقعه غديرخم و تبيين معناي مولي مي‌گويد: مولي به معناي اُولي هست، پيامبر (صلی الله علیه و آله) فرمود: «من کنت اولى به من نفسه فَعِلّىٌ» (اولي به) هرکس من بر او اولي هستم پس علي نيز بر او از خودش اولي است. وي مي‌گويد به همين معني تصريح کرده است حافظ ابوالفرج يحيي بن سعيد ثقفي اصفهاني در کتاب مرج البحرين. همچنين به همين معنا دلالت دارد سخن ديگر پيامبر (صلی الله علیه و آله) که فرمود: اَلَستُ اولى بالمؤمنين من انفسهم. آيا من بر مؤمنين از خودشان اولي نيستم؟ اين جمله صريح است در اثبات امامت علي (علیه السلام) و لزوم اطاعت از او. همچنين سخن پيامبر درباره علي (علیه السلام) که فرمود: و اَدِرِ الحق معه حيث ما دار و کيف ما دار فيه... اين دليل است بر اينکه هرگاه بين علي و يکي از صحابه در امري اختلاف واقع شد، حق با علي است. و اين اجماعي امت است.[25]

ديگر امامان شیعه نیز هر کدام در فرصت‌های پیش‌آمده، منصب امامت خود را برای مردم بیان کرده و مردم را از حیرت و ضلالت رهانیده‌اند. امام حسن (علیه السلام) فرمود: «أَنَا أَوْلَى النَّاسِ بِالنَّاسِ فِي كِتَابِ الله وَ عَلَى لِسَانِ نَبِيِّ الله...»؛ «من اولی بر مردم از خودشان هستم در کتاب خدا و زبان رسول خدا». ایشان در ادامه سخن خود فرمود: «قسم به خداوند اگر مردم با من بیعت کرده، از من اطاعت و مرا ياري می‌کردند، هرآینه آسمانْ بارش خود را، و زمین برکات خود را به آنان عطا می‌کرد».[26]

در روایت دیگری آمده است:

وقتی امام حسن با معاویه صلح کرد، مردم ایشان را به خاطر این کار نکوهش کردند. امام در پاسخ فرمود: «قسم به خداوند، آنچه برای شیعه انجام دادم، بهتر است از آنچه خورشید بر آن می‌تابد». سپس فرمود: «آیا نمی‌دانید من امام شما و واجب‌الاطاعه بر شما و [بر اساس تصریح رسول خدا] یکی از دو آقای جوانان بهشت هستم».[27]

طبق روایتی، معاويه از امام حسین (علیه السلام) درخواست کرد منبر رود و خطبه‏اى بخواند. لذا آن حضرت به منبر رفته، پس از حمد و ثناى الهى و صلوات بر پيامبر (صلی الله علیه و آله)، سخنان رسايي ایراد کرد. شخصی از پایین منبر گفت: «این کیست که خطبه می‌خواند»؟ امام در جواب وى خود را این‌گونه معرفی فرمود:

ما حزب (گروه غالب) خدا و مقربان عترت رسول خدا و أهل بيت طيّب و طاهر اوييم؛ ما يكى از آن دو گوهر گرانبهايى هستيم كه رسول خدا آن را پس از قرآن به وديعت نهاد؛ كتابى كه در آن تفصيل هر چيزى است و در پيش رو و پشت سر، هيچ باطلى بدان راه ندارد؛ قرآنى كه تفسيرش به عهده ما گذاشته شده و تأويلش ما را درمانده نكند، بلكه به دنبال حقايق آن هستيم. پس ما را اطاعت كنيد كه طاعت ما واجب است؛ چراكه قرين طاعت خدا و رسول است. خداوند مى‏فرمايد:

{أَطِيعُوا اللهَ وَ أَطِيعُوا الرَّسُولَ وَ أُولِي الْأَمْرِ مِنْكُمْ فَإِنْ تَنازَعْتُمْ فِي شَيْ‏ءٍ فَرُدُّوهُ إِلَى اللهِ وَ الرَّسُولِ}‏.[28]

خداى را فرمان بريد و پيامبر و صاحبان امر را، كه از شمايند، فرمان بريد. پس اگر درباره چيزى ستيزه و كشمكش كرديد، آن را به خدا و پيامبر بازگردانيد.

به دنبال آن نيز آیات دیگری را در حقانیت اهل بیت و باطل بودن مخالفانش بیان فرمود. معاويه گفت: «اى أباعبد الله كافى است، حرف خود را رساندى!![29]

أبوخالد كابلى گفته است:

بر سرورم امام سجاد(علیه السلام) وارد شدم و گفتم: «اى زاده رسول خدا (صلی الله علیه و آله)، به من بفرماييد افرادى كه اطاعت و دوستى‌شان از طرف خداوند بر ما واجب شده چه كسانی هستند؟ همان‌ها كه پس از رسول خدا (صلی الله علیه و آله) بر بندگان واجب است از ايشان پيروى كنند؟» فرمود: «بى‏شك صاحبان امر ـ امامانى كه خداوند طاعتشان را بر همه مردم واجب ساخته عبارت‌اند از: أميرالمؤمنين على بن ابى‌طالب، سپس حسن و حسين، دو فرزند على بن ابى‌طالب (علیهم السلام)، تا اينكه كار به ما رسيد». عرض كردم: «سرورم، از حضرت أميرالمؤمنين(علیه السلام) براى ما نقل است كه فرمود زمين از حجت خداوند بر بندگان خالى نمى‏ماند. پس حجّت و امام پس از شما كيست؟» فرمود: «پسرم محمد، و نام او در تورات باقر است؛ علم و دانش را مى‏شكافد شكافتنى. همو است حجت و امام پس از من و پس از محمد، پسرش جعفر است و نام او نزد أهل آسمان صادق است». امام سجاد (علیه السلام) پس از این سخنان، به امامت حضرت مهدی (عجل الله تعالی فرجه الشریف) و دوران غیبت اشاره کرد و سخنان مفصلی در این زمینه بیان داشت.[30]

بقیه امامان شیعه نیز به همین منوال در طول تاریخ، امامت خود و امام بعدی را آشکار ساخته و بر حقانیت خود تأکید کرده‌اند. امام حسین (علیه السلام) در طول دوران امامت خود، به ویژه در نهضت کربلا، همواره خود را به عنوان سبط رسول‌الله و جانشین ایشان پس از علی (علیه السلام) و دارای مقام امامت و رهبری معرفی کرد[31] و هنگام عزیمت به سوی عراق کتاب‌ها و وصیت درباره امام پس از خود را به ‌ام سلمه داد و ایشان پس از واقعه کربلا به امام سجاد (علیه السلام) تحویل داد. همچنين طبق روایتی، امام در خود کربلا وصیت درباره امام پس از خود را به دخترش فاطمه داد و ایشان به امام سجاد تحویل داد.[32] امام سجاد (علیه السلام) نیز در زمان مناسب، وصایا و کتب را به امام باقر (علیه السلام) تحویل داد.[33] همچنين امام باقر حضرت امام صادق را[34] و امام صادق، امام موسي بن جعفر را[35] و امام موسی کاظم (علیه السلام) نیز امام رضا (علیه السلام) را به عنوان امام پس از خود به مردم معرفی کردند.[36] این رویه تا امام حسن عسکری (علیه السلام) ادامه داشت و موضوع تبیین امامت و تعیین شخص امام به امر پروردگار، در حضور مردم صورت گرفت؛[37] هرچند در برخی از برهه‌های تاریخی مجبور بودند این معرفی را به شکل تقیه انجام دهند؛ مانند اینکه امام صادق (علیه السلام) در معرفی امام و جانشین پس از خود، اسم چند نفر، از جمله منصور عباسی را به عنوان امام و جانشین معرفی کرد و نام موسی بن جعفر را نیز میان آن پنج نام قرار داد تا بدین وسیله هم امام پس از خود را معرفی، و هم از جان وی محافظت کند.[38]

با توجه به اين سخنان و دلایل و براهینی که اشاره شد، اگر مراد از عدم تلاش يا سکوت در برابر اثبات حق خویش در مرحله اوليه باشد، اين برخلاف واقعيات تاريخي، و مغاير با سخنان معصومان، به‌ ویژه حضرت علی (علیه السلام)، است؛ اما اگر مراد از سکوت در مراحل بعدي باشد، به اين معنا كه معصومان (علیهم السلام) پس از مشاهده عدم زمينه لازم براي تصدي حكومت، از اقدام عملی برای به دست آوردن آن خودداری کردند، اين ادعاي صحيحي است؛ ولي نمي‌توان از آن عدم حق حاكميت امام (علیه السلام) را اثبات كرد.

بررسی اوضاع سیاسی و اجتماعی صدر اسلام نشان مي‏دهد مسلمانان پس از رحلت رسول اعظم(صلی الله علیه و آله)، دچار مشكلات و بحران‏های فراوانی شده بودند كه هر كدام آنها برای اسلام و مسلمانان خطر و آسیب جدّی به شمار می‌آمدند؛ از جمله: ظهور پیامبران دروغین( مثل مسیلمه کذاب)،[39] ارتداد برخی مسلمانان، اختلافات شدید بین مسلمانان و... . مهم‌ترین نیاز مسلمانان در چنین شرایطی، وحدت و یکپارچگی، جدیت برای تداوم راه رسول خدا (صلی الله علیه و آله) و کوشش در زمینه حفظ اساس اسلام بود. با عنایت به همین نکته، علی (علیه السلام) با وجود اینکه حق را با دلایلی که برخی از آنها در همین نوشتار اشاره شد، به جانب خود می‌دانست و حق خود را تاراج‌شده می‌دید، اما در عین حال از هرگونه اقدامی که باعث تزلزل بنیان‌های اساسی دین اسلام مي‌شد،‌ خودداری کرد. بي‏تردید سكوت در چنین زمانه‌ای نشانگر فضایل بیكران علی(علیه السلام) است و از انسانیت، بزرگی و شرافت آن وجود مقدس حکایت دارد؛ نه ضعف و ناتوانی یا ترس از کشته شدن؛ زیرا علی(علیه السلام) همان کسی است كه خود درباره اشتیاقش به مرگ فرمود: «وَ اللهِ لَابْنُ أَبِي طَالِبٍ آنَسُ بِالْمَوْتِ مِنَ الطِّفْلِ بِثَدْيِ أُمِّه‏».[40]

با مطالعه تاریخ صدر اسلام، به‌ویژه سخنان حضرت علی (علیه السلام)، برخی دلایل سکوت آن حضرت روشن می‌شود؛ از جمله:

الف) حفظ وحدت مسلمانان: وقتي رهبر يك حركت عظيم تاريخي كه بنيان‏هاي جامعه آن روز را زير و رو، و ‌انديشه و نظامي نوين برقرار كرده، از ميان مردم مي‌رود، بهترين شرايط براي حركت ارتجاعي و ضد تكاملي فراهم مي‌آيد. حال اگر داخل امت و بين سران و نخبگان آن نيز درگيري به وجود آيد، روشن است كه امور آن جامعه و امت، هيچ‌گاه به سامان نخواهد رسيد و چه بسا نتايج همه حركت‏هاي قبلي نيز از دست برود. در صدر اسلام نيز دقيقاً همين شرايط پيش آمد. دشمنانِ خارجيِ حركت عظيم اسلام (همانند روم و ايران) از يك‏سو، و منافقان و عناصر ارتجاعي داخلي از سوي ديگرْ منتظر فراهم آمدن شرايطي بودند تا نهال نورسته اسلام را از بن بركنند. اگر در چنين شرايطي امام علي (علیه السلام)، براي احقاق حق خود، دست به شمشير مي‌برد، مسلماً در جنگ دامنه‏داري درگير مي‌شد كه پايان آن، چيزي جز از بين رفتن زحمات پيامبر (صلی الله علیه و آله) نبود. بدین جهتْ حضرت علی(علیه السلام) در نامه خود به معاویه، حفظ اتحاد اسلامي و خوف از برگشت دوباره كفر را يكي از علل خويشتنداري خود بیان کرده و فرموده است:

وقتی مردم با ابابکر بیعت کردند،‌ پدرت ابوسفیان نزد من آمد و گفت: «تو به این امر سزاوارتری و من با تمام قوا از تو در برابر ابن ابی‌قحافه حمایت می‌کنم»؛ اما من سخن او را نپذیرفتم؛ به جهت ترس از تفرقه بین مسلمانان.[41]

همچنین در تقبیح مخالفت طلحه و زبیر با خلافت علی (علیه السلام)، آن حضرت چنین بیانی دارند:

وَ ايْمُ الله لَوْ لَا مَخَافَةُ الْفُرْقَةِ بَيْنَ الْمُسْلِمِينَ وَ أَنْ يَعُودُوا إِلَى الْكُفْرِ وَ يُعَوَّرَ الدِّينُ لَكُنَّا قَدْ غَيَّرْنَا ذَلِكَ مَا اسْتَطَعْنَا... .[42]

سوگند به خدا اگر بيم آن نبود كه مسلمانان پراكنده شوند و به كفر باز گردند و دين كژ و ناهموار گردد، همانا تا آنجا كه توان داشتيم شرائط كنونى را دگرگون مى‏ساختيم.

یکی از اقدامات علی (علیه السلام) در حفظ وحدت مسلمانان این بود که تفرقه‌افکنان را مهدورالدم اعلام کرد و فرمود:

همواره با بزرگ‏ترين جمعيت‏ها باشيد كه دست خدا با جماعت است. از پراكندگى بپرهيزيد كه انسانِ تنها، بهره شيطان است؛ آن‌ گونه كه گوسفندِ تنها، طعمه گرگ خواهد بود. آگاه باشيد، هر كس مردم را به اين شعار «تفرقه و جدايى» دعوت كند، او را بكشيد؛ هرچند كه زير عمامه من باشد.[43]

ایشان همین سیاست را درباره ابوسفیان به کار گرفت و در پاسخ وی که می‌خواست از فرصت اختلاف مسلمانان سوء استفاده کند و پس از تشكیل شورای سقیفه، با ترغیب علی (علیه السلام) به قیام، فتنه به پا كند، فرمود: «ای مردم، امواج كوه‌پیكر فتنه‏ها را با كشتي‏های نجات [علم، اتحاد و ایمان] بشكافید، از راه اختلاف و پراكندگی دوری گزینید و نشانه‏های تفاخر بر یكدیگر را از سر بر زمین نهید».[44]

همان طور كه ملاحظه شد، سكوت علی (علیه السلام) در قبال خلفا و حتی همكاری آن حضرت در برخی از موارد با آنها، بر اساس مصالح اسلام و مسلمانان بوده است. اتخاذ چنین سیاستي از سوی علی (علیه السلام) در آن شرایط و مقطع زمانی حساس، معقول، منطقی و حكیمانه بوده است؛ زیرا با توجه به موقعیت سیاسی و اجتماعی خاص علی (علیه السلام) میان مسلمانان، قیام او موجب خونریزی بین مسلمانان مي‌شد و خطرات جدی برای اسلام داشت. لذا كسی كه خود وظیفه پاسداری از اسلام را بر عهده داشت، چگونه ممکن بود به یک خطر و عامل تهدید برای اسلام تبدیل شود؟! اگر امام علی (علیه السلام) قیام مي‏كرد، برخی تصور مي‏كردند آن حضرت برای رسیدن به قدرت، مصالح اسلام و مسلمانان را نادیده گرفته است.

ب) پاسداری و حراست از دین اسلام: بي‌تردید حکومت در نگرش سیاسی ائمه (علیهم السلام)، ابزاری برای ریاست‌طلبی و کامیابی (آن‌گونه که دنیاطلبان پی آن بودند) نبود؛ بلکه آن را وسیله‌ای برای حفظ اسلام، اجرای قوانین الهی، احقاق حقوق عامه و احیاي سنت رسول خدا (صلی الله علیه و آله) مي‏دانستند؛ چنان‌که امام علی (علیه السلام) هدف از قیام خود در جنگ صفین را چنین بیان مي‏كند:

خدایا، تو آگاهی كه انگیزه ما برای جنگ، رغبت به زمامداری و به دست آوردن مال و منال بي‏ارزش دنیا نبود؛ بلكه ما مي‏خواستیم با این اقدامات نظامی، احكام و آثار فراموش‌شده دین تو را به صحنه برگردانیم و اصلاحات اجتماعی را انجام دهیم تا بندگان مظلوم تو، امنیت داشته باشند و حدود تعطیل‌شده تو، اجرا گردد.[45]

امام حسین (علیه السلام) نیز در نامه‌ای خطاب به بزرگان اهل بصره، در مورد هدف قیام خود نوشت: «وَ أنَا أدعُوكُم اِلَی كِتابِ الله وَ سُنَّةِ نَبِیِّهِ فَاِنَّ الُّسنَّةَ قَد اُمیتَت وَ انَّ البِدعَةَ قَد اُحیِیَت»؛[46] «من شما را به کتاب خداوند و سنت پیامبرش فرا می‌خوانم؛ زیرا سنت [پیامبر(صلی الله علیه و آله)] مرده و بدعتْ زنده شده است».

البته ایفای مسئوليت توسط ائمه (علیهم السلام)، با در نظر گرفتن شرائط زماني و مكاني، متفاوت بود: گاهي اين مهم با تحمل و بردباري و صبر كردن در برابر مصائب و سكوت در برابر حقوق غصب‌شده به دست مي‌آمد و گاهي هم نيازمند رويارويي و دخالت مستقيم و برخورد قاطع بود. هر دو روش را در زندگی امامان (علیهم السلام) مشاهده می‌کنیم. ابن حجر هيتمي به نقل از رسول خدا (صلی الله علیه و آله) مي‌نويسد:

فِي كُلِّ خَلَفٍ مِن أمّتي عُدولٌ مِن أهلِ بَيتي يَنفونَ عَن هذا الدِّينِ تَحريفَ الضّالّينَ وَاِنتحالَ المُبطِلينَ وَتأويلَ الجاهلينَ ألا وَإنَّ أئمَّتَكُم وَفدُكُم إلىَ اللهِ عَزَّ وَجَلَّ فَانظُروا مَن تُوفِدونَ.[47]

در هر قرني افراد عادلي از اهل بيت من در بين امتم خواهند بود كه تحريف گمراهان و نسبت‌هاي ناروا و باطل و تاويل‌هاي نادانان را از ساحت دين، پاك و دور مي‌كنند. آگاه باشيد، پيشوايان شما فرستادگان شما نزد خداوند هستند. پس بنگريد كه چه كساني را مي‌فرستيد.

با تصمیم‌گیری‌های خردمندانه‌ای که امير مؤمنان(علیه السلام) داشت،
هرچند ایشان به حسب ظاهر از منصب خلافت و جانشيني به حق رسول خدا (صلی الله علیه و آله) بازماند و در واقع حق مسلم ايشان را غصب كردند، اما بدین وسیله توانست نهال نوپای اسلام را تناور کند و از خطرهای گوناگون نجات دهد. از منظر امام علی (علیه السلام)، غصب ظاهری حق خلافت، دليل نمي‌شد كه ایشان به ديگر وظايف خود عمل نكند. گاهي تدبير‌ها و تصميم‌گيري‌هاي ناصواب خلفا سبب مي‌شد، احکام اسلام دگرگون شود، افرادی به ناحق کشته شوند و چه بسا اساس اسلام به خطر بيفتد. در اين موارد، امام وظيفه داشت از شريعت اسلامي پاسداری کند و نگذارد احکام و معارف اسلام، قرباني ندانم‌كاري‌ها شود؛ مثلاً در قضایای متعددی حکم رجم برای برخی مجرمان صادر می‌شد یا از خلیفه پیرامون عقاید صحیح دین اسلام و حقایق و معارف قرآن و برخی اسرار عالم خلقت سؤال می‌شد و سؤال‌شوندگان از پاسخ آن عاجز بودند و راه چاره را از باب علم نبی ـ علی بن ابی‌طالب(علیه السلام) جویا می‌شدند. در چنين موقعيت‌هایي اميرالمؤمنين(علیه السلام) وظيفه داشت كه نظام اسلامي و دين نوپا را حفظ كند؛ چون وظيفه او، همانند هر فرد مسلمان ديگر، حفظ دين است؛ چنان‌که ایشان در داستان شورا مي‌فرمايد:

بَايَعَ النَّاسُ لأبِي بَكْرٍ وَأَنَا وَاللهِ أَوْلى بِالأَمْرِ مِنْهُ، وَأَحَقُّ بِهِ مِنْهُ، فَسَمِعْتُ وَأَطَعْتُ مَخَافَةَ أَنْ يَرْجِعَ النَّاسُ كُفَّارَاً يَضْـرِبُ بَعْضُهُمْ رِقَابَ بَعْضٍ بِالسَّيْفِ، ثُمَّ بَايَعَ النَّاسُ عُمَرَ وَأَنَا وَالله أَوْلي بِالأَمْرِ مِنْهُ وَأَحَقُّ بِهِ مِنْهُ، فَسَمِعْتُ وَأَطَعْتُ مَخَافَةَ أَنْ يَرْجِعَ النَّاسُ كُفَّارَاً يَضْـرِبُ بَعْضُهُمْ رِقَابَ بَعْضٍ بِالسَّيْفِ.[48]

مردم با ابوبكر بيعت كردند، درحالي‌كه به خدا سوگند من از او سزاوارتر و شايسته‌تر بودم؛ ولي از ترس بازگشت و گرايش مردم به دوران كفر و جاهليت و كشيده شدن شمشيرها براي زدن گردن يكديگر، سكوت كردم و شنيدم و مخالفت نكردم. سپس با عمر بيعت كردند، درحالي‌كه از او سزاوارتر و شايسته‌تر بودم؛ ولي باز هم شنيدم و كوتاه آمدم تا به كفر و برادركشي بازنگردند.

در حقيقت امير مؤمنان(علیه السلام) بين بازگشت مردم به رسوم جاهلي و صبر و شكيبايي در برابر ظلم‌ها و همكاري با خلفا، يكي را بايد انتخاب مي‌كرد كه طبق دستور رسول خدا (صلی الله علیه و آله)، گذشتن از حق غصب‌شده خود و همكاري با خلفا را ترجيح داد تا اصل و اساس اسلام به خطر نيفتد. لذا در روايتي مي‌فرمايد: «اين قوم تصميم گرفتند تا حقم را غصب كنند و با آنان بيعت کنم. گروهي سرپيچي كردند و از دين دور شدند. پس ظلم بر حق خويش را برگزيدم؛ اگرچه آنان هرچه خواستند، انجام دادند».[49]

ابن هشام مي‏نویسد:

چون پیامبر (صلی الله علیه و آله) وفات یافت و بلا و مصیبت بر مسلمانان بزرگ شد، یهودیان سر برافراشتند، مسیحیان خوشحالی كردند، اهل نفاق از دین برگشتند، و اعراب مي‏خواستند مرتد شوند و اهل مكه مي‏خواستند مجدداً بت‌پرستی كرده، دین پیامبر (صلی الله علیه و آله) را منسوخ کنند.[50]

علی (علیه السلام) نیز در خطبه 62 نهج البلاغه به همین وضعیت اشاره کرده و فرموده است:

آن‌گاه كه پيامبر (صلی الله علیه و آله) به سوى خدا رفت، مسلمانان پس از وى در كار حكومت با يكديگر درگير شدند. سوگند به خدا، نه در فكرم مى‏گذشت و نه در خاطرم مى‏آمد كه عرب، خلافت را پس از رسول خدا (صلی الله علیه و آله) از اهل بيت او بگرداند يا مرا پس از وى از عهده‌دار شدن حكومت باز دارد. تنها چيزى كه نگرانم كرد، شتافتن مردم به سوى فلان شخص بود كه با او بيعت كردند و من دست از آن كشيدم. ... تا آنجا كه ديدم گروهى از اسلام باز گشته، مى‏خواهند دين محمّد (صلی الله علیه و آله) را نابود سازند. پس ترسيدم كه اگر اسلام و طرفدارانش را يارى نكنم، رخنه‏اى در آن بينم يا شاهد نابودى آن باشم، كه مصيبت آن بر من سخت‏تر از رها كردن حكومت بر شماست كه كالاى چند روزه دنياست و به زودى ايام آن مى‏گذرد.[51]

ايشان همچنين در خطبه شقشقیه فرمود:

در ‌اندیشه فرو رفتم كه میان دو راه، كدام را برگزینم. آیا با كوته‌دستی قیام كنم یا بر تاریكی كور صبر كنم كه به سبب آن، بزرگسالان فرتوت مي‏شوند و تازه‌سال پیر مي‏گردد و مؤمن در تلاش سخت تا آخرین نفس واقع مي‏شود؟ پس دیدم صبر بر همین حالت طاقت‌فرسا، عاقلانه‏تر است. پس صبر كردم؛ درحالى‌كه گويا خار در چشم و استخوان در گلوى من مانده بود و با ديدگان خود مى‏نگريستم كه ميراث مرا به غارت مى‏برند.[52]

ج) فراهم نبودن شرایط اجتماعی و سیاسی: دلیل دیگر برای اتخاذ چنین موضع سیاسی توسط علی (علیه السلام)، نبود عِدَّه و عُدَّه و فراهم نبودن شرایط اجتماعی بود؛ چنان‌که ایشان در خطبه 26 نهج البلاغه به این وضعیت تصریح فرموده است:

در كار خويشْ ‌انديشه كردم. ديدم ياوری جز اهل بيت خویش ندارم كه اگر مرا يارى كنند، كشته خواهند شد. پس به مرگ آنان رضايت ندادم. چشم پر از خار و خاشاك را ناچار فرو بستم و با گلويى كه استخوان شكسته در آن گير كرده بود، جام تلخ حوادث را نوشيدم و خشم خويش را فرو خوردم و بر نوشيدن جام تلخ‏تر از گياه حنظل، شكيبايى کردم.[53]

با فراهم نبودن زمینه اجتماعی و با تعداد ياران، دست زدن به یک قیام سیاسی، نتيجه‏اي جز از دست دادن رهبر و مرجعي مانند حضرت علي (علیه السلام) نداشت و اين امر، در آن شرایط، هرگز یک حرکت حساب‌شده و زیرکانه محسوب نمی‌شد و سودي براي آيين نوپاي اسلامي نداشت. امام علي (علیه السلام)، بارها بزرگان اصحاب را براي ايجاد حركتي عليه وقايع پيش‌آمده فراخواند؛ ولي جز معدودي انگشت‌شمار، به دعوت آن حضرت پاسخ ندادند. طبق روایتی، امام علي (علیه السلام) در پي ماجراي سقيفه و غصب خلافت، حضرت فاطمه (علیها السلام) را نيز برای اثبات حقانیت ادعای خود به خانه‏هاي انصار برد تا آنان را با حق خلافت خویش آشنا سازد، شايد آنان به بيعت‌خواهي آن حضرت پاسخ مثبت دهند؛ اما شمار ‌اندکی از مردم پاسخ مثبت دادند؛ چنان‌که فرمود:

سپس دست فاطمه و فرزندانم حسن و حسین را گرفتم و میان اهل بدر و پیشگامان [در اسلام] چرخیدم و درباره اثبات حقم با آنان به گفت‌وگو پرداخته، به یاری خود فراخواندم؛ اما از آنان جز چهار گروه، پاسخ مثبت ندادند.[54]

از سوي ديگر شرايط محيط و افكار عمومي نيز آمادگي قبول نبردي داخلي بين اصحاب پيامبر (صلی الله علیه و آله) را نداشت؛ زيرا همگان انتظار داشتند كه اصحاب بزرگ پيامبر (صلی الله علیه و آله) پس از آن حضرت، همانند او، محور وحدت جامعه باشند؛ نه اينكه به نزاع و درگيري بين خود اقدام کنند. آن حضرت (علیه السلام) در پاسخ ابوسفيان مبني بر مخالفت عملي با خليفه وقت فرمود:

اين، مانند آب تلخ و لقمه‏ است كه در گلوي خورنده آن گير مي‌كند و مانند كسي است كه ميوه نارسي را مي‌چيند. اگر درباره حق خودم سخنی بگویم، گویند حرص بر حکومت دارد و اگر سکوت کنم، گویند از مرگ می‌ترسد! هرگز.[55]

د)‌ حسن ظن به مردم و یاران پیامبر (صلی الله علیه و آله):از دلایل مهم خودداری علی (علیه السلام) از اقدام سیاسی پس از وفات پیامبر اسلام (صلی الله علیه و آله) این بود که علی(علیه السلام) و دیگر اعضای خاندان عصمت و طهارت، تصورشان از عموم مردم ـ به ویژه خواص و اصحاب نزدیک پیامبر (صلی الله علیه و آله) ـ چنین بود که آنان به توصیه‌های فراوان خداوند متعال و پیامبر اسلام (صلی الله علیه و آله) درباره اهل بیت (علیهم السلام)، گوش فراخواهند داد و درباره جانشینی رسول خدا و رهبری جامعه، با علی(علیه السلام) مخالفت نخواهند کرد؛ چراکه آنها با چشم خود دیده و با گوش خود شنیده بودند که خداوند متعال، علی (علیه السلام) را ولی مؤمنان خوانده[56] و به منزله خود پیامبر معرفی کرده است.[57] خداوند متعال نيز در قرآن کریم نشانه محبت به خودش را پیروی بی‌چون‌وچرا از پیامبر (صلی الله علیه و آله) اعلام کرده بود.[58] آنان از روز اول دعوت علنی اسلام (حدیث یوم الدار) تا روز غدیر که پیامبر (صلی الله علیه و آله) با دستور خدا، علی را به عنوان ولی خدا، جانشین خود و رهبر مسلمانان معرفی کرده و از آنان بیعت گرفته بود، با موضوع رهبری پس از رسول خدا آشنا بودند و شنیده بودند که رسول خدا، خاندان خود را عِدل قرآن و جدانشدنی از آن معرفی کرده و فرموده است تنها راه نجات امت از گمراهی و انحراف، پیروی از قرآن و عترت است: «يَا أَيُّهَا النَّاسُ إِنِّي تَارِكٌ فِيكُمُ الثَّقَلَيْنِ كِتَابَ الله وَ عِتْرَتِي أَهْلَ بَيْتِي مَا اِن تَمَسَّکتُم بِهِما لَن تَضِلُّوا بَعدِی اَبداً».[59] با وجود این توصیه‌ها و دلایل قطعی، انتظار این بود که مردم از خط سیری که رسول خدا (صلی الله علیه و آله) ترسیم کرده بود، کنار نروند؛ چراکه شایسته یک مسلمان نیست در مقابل اراده خداوند، راه دیگری را برگزیند؛[60] اما به محض رحلت پیامبر (صلی الله علیه و آله)، درحالی‌که غم سنگینی بر خاندان پیامبر مستولی شده و امام علی (علیه السلام) در حال تغسیل و تكفین بدن پیامبر (صلی الله علیه و آله) بود ـ چراکه واگذاشتن جنازه پیامبر (صلی الله علیه و آله) را بدون غسل و كفن، بى‌احترامى و خیانت بزرگى به پیامبر (صلی الله علیه و آله) مى‌دانست ـ اصحاب سقیفه از این دل‌مشغولى على (علیه السلام) بهره جسته، مسیر امور سیاسی ـ اجتماعی را تغییر دادند. آنان چنان در گرفتن بیعت، سرعت عمل به خرج دادند كه آب غسل پیامبر (صلی الله علیه و آله) هنوز خشك نشده بود. علی (علیه السلام) طي سخناني،‌ به این امر شگفت این‌گونه اشاره کرده است:

ـ لَمَّا قَبَضَ الله نَبِيَّهُ (صلی الله علیه و آله) لَمْ نَكُنْ نَرَى أَنَّ أَحَداً يَعْدِلُ بِهَذَا الْأَمْرِ عَنَّا أَهْلَ الْبَيْتِ حَتَّى قَوِيَ مَنْ قَوِيَ عَلَيْهِ فَابْتَزَّنَا حَقَّنَا مِنْهُ.[61]

و چون خداوند پيامبرش را به سوى خويش بازگرفت، هيچ كس را به خلافت سزاوارتر از ما نمى‏ديد؛ ولى ديگران با زور بر آن دست يافتند و حق ما را در ربودند.

ـ فَلَمَّا مَضَى نَبِيُّنَا(صلی الله علیه و آله) تَقَلَّدَهَا أَبُو بَكْرٍ وَ إِنَّهُ وَ الله لَيَعْلَمُ أَنِّي أَوْلَى بِهَا مِنْهُ كَقَمِيصِي هَذَا وَ قَبَضَ قَمِيصَهُ بِيَدِهِ.[62]

چون پيامبر ما رحلت كرد، أبوبكرْ قلاده خلافت را به گردن‌انداخت و به خدا سوگند، مى‏دانست كه من به خلافت سزاوارترم همچون اين پيراهنم. و با دست خود پيراهن خويش را گرفت.

این اظهار شگفتی، مختص اهل بیت (علیهم السلام) نبود. خیلی از افراد، از این حرکت اصحاب سقیفه، شگفت‌زده شدند؛ مانند عباس، عموی پیامبر (صلی الله علیه و آله)، که پس از مذاکره طولانی با اصحاب سقیفه، گفت:

مَا كُنْتُ أَحْسَبُ هَذَا الْأَمْرَ مُنْصـرِفاً

عَنْ هَاشِمٍ ثُمَّ مِنْهَا عَنْ أَبِي حَسَنٍ

أَ لَيْسَ أَوَّلَ مَنْ صَلَّى بِقِبْلَتِهِمْ

و َ أَعْرَفَ النَّاسِ بِالْآثَارِ وَ السُّنَنِ

وَ آخِرَ النَّاسِ عَهْداً بِالنَّبِيِّ وَ مَنْ

جِبْرِيلُ عَوْنٌ لَهُ فِي الْغُسْلِ وَ الْكَفَن

مَـنْ فِيهِ مَـا فِى جَمِيعِ النَّـاسِ کـلِّهِمُ

وَ لَيـسَ فِى النَّـاسِ مَا فِيهِ مِنَ الْحُسْنِ[63]

گمان نمى‏کردم امرخلافت از بنى‌هاشم و از ميان آنان از ابوالحسن (على بن ابى‌طالب) منحرف گردد

آيا او اول کسى نيست که به سمت قبله شما نماز خواند؟ آيا او عالم‏ترين مردم به آثار و سنن نيست؟

آيا او قريب‌العهدترين مردم نسبت به پيامبر نيست؟ و آيا او کسى نيست که جبرئيل در غسل و کفن پيامبر (صلی الله علیه و آله) کمک او بود؟

کسى که آنچه (از خوبي‌ها) در همه مردم است در او وجود دارد ولى آنچه خوبى دراوست در مردم نيست

چنین اشعاری به خزيمة بن ثابت و أبوالفضل بن عباس بن عتبة بن أبي‌لهب نیز نسبت داده شده است که از عملکرد اصحاب سقیفه اظهار شگفتی کرده و اشعاری سروده‌اند.[64]

آنچه بیان شد، به علی (علیه السلام) اختصاص ندارد؛ همه ائمه (علیهم السلام) دنبال احقاق حق خود بودند؛ ولي شرایط برای احراز رهبری جامعه در مقام
عمل برایشان فراهم نبود و هر کدام از آنان ناگزیر برای حفظ
اساس اسلام، با شیوه خاص خود، از دین پاسداری کردند. امام حسن (علیه السلام) قیام کرد؛‌ ولی با دسیسه‌ها و وعده‌های مادی معاویه، یارانش بی‌وفایی کردند. درنتیجه در عرصه‌های سیاسی و جبهه‌های جنگ، با شکست مواجه شد و با شرایط بسیار مهمی که نفع مادی و معنوی مسلمانان در آن پیش‌بینی شده بود و معاویه نیز همه آنها را پذیرفته بود، آن حضرت صلحنامه را امضا کرد؛‌ اما معاویه وقتی جو عمومی را به نفع خود دید، همه را زیر پا گذاشت.[65]

امام حسین (علیه السلام) نيز هنگامي که معاويه موضوع خلافت يزيد را مطرح کرد، با روش‌هاي گوناگون به شدت با جانشيني يزيد مخالفت کرد و در نهايت با قيام تاريخي و بي‌نظيرش، حماسه‌اي جاودان آفريد. امام (علیه السلام) هدف از قیام خود را اصلاح امور امت پيامبر و بازگرداندن جامعه اسلامي به مسير صحيح اعلام کرد: «انّما خرجت لطلب الاصلاح في اُمّة جدّي».[66] اگر قيام آن حضرت به پیروزی مي‌رسید، امام با در دست گرفتن حکومت و اجراي صحيح احکام و موازين اسلامي، امور امت و جامعه را اصلاح مي‌کرد؛ ولي آن قیام به شهادت حضرت امام حسین (علیه السلام) و یارانش منجر ‌شد؛ اما با شهادت آن حضرت، ماهيت واقعي جريان مقابل نشان ‌داده شد، مردم آگاه شدند و خطوط اصيل اسلامي براي هميشه در تاريخ ترسيم گردید و زمینه اصلاح امور مسلمانان و جلوگيري از انحراف در اسلام، محقق ‌شد.[67]

پس از واقعه عاشورا، رفتارهاي وحشيانه مزدوران اموي با مخالفان، چنان رعب و وحشتي در جامعه اسلامي ايجاد کرده بود که کسي جرئت و شهامت مقابله با اموي‌ها را به خود نمي‌داد. امام سجاد (علیه السلام) در چنين فضاي اختناق‌آمیز، براي زمينه‌سازي شکل‌گيري حکومت اسلامي به گونه‌اي ديگر عمل ‌کرد. ايشان در مقابل سير ماديگرايانه مردم و جامعه آن روز، تفکر اصيل اسلامي ـ يعني توحيد، نبوت، مقام معنوي انسان، ارتباط انسان با خدا و... ـ را با دعا و نیایش حفظ و تبيين ‌کرد و با يادآوري ‌انديشه‌هاي درست اسلامي، ‌کوشيد مردم را از جريان انحرافي جامعه و انگيزه‌هاي مادي خارج کند و در مسير خدا، قرآن و دين راستين قرار دهد.[68]

شرایط اجتماعی ـ سیاسی زمان امام باقر و امام صادق (علیهما السلام)، نیز باعث شد آن دو امام بزرگوار، اصلي‌ترين رسالتشان را پايه‌ريزي و استحکام شالوده‌هاي کلام و فقه شيعي بدانند و بيشتر تلاششان را براي دستيابي به آن به کار برند؛ اما اين بدان معنا نبود که آن دو امام براي فراهم ‌آوردن بستر عيني تأسيس حکومت عدل نکوشيده باشند؛ بلکه آنان با توجه به واقعيت‌هاي اجتماعي و آلودگي قلمرو سياست و تداوم سرگشتگي‌هاي فکري و اجتماعي، به کوشش‌هاي سنجيده سياسي شيعيان، آهنگي واقع‌بينانه، خردمندانه و مبتني بر حفظ کيان شيعي بخشيدند. مبارزه با تحريفات پديدآمده درباره زمامداري جامعه از نظر دين، از اقدامات اساسي امام باقر (علیه السلام) در همين راستاست.[69]

امام صادق (علیه السلام) نيز براي تشکيل حکومت اسلامي، اقدامات فراواني انجام داد؛ براي مثال در فرصت‌های مناسب با روش‌هاي گوناگون، مسئله امامت را تبيين و تبليغ ‌کرد. ايشان کساني را شايسته حکومت اعلام مي‌کرد که با احکام اسلامي آشنا باشند و حلال و حرام را بشناسند و از جهت دانايي و توانايي در حکومت بر مسلمانان، از ديگران برتر باشند.[70] امام با تقسيم حکومت به حکومت عادل و ظالم، مردم را به همکاري با حکومت عادل و مساعدت با آن فرا‌خواند و آنان را از همکاري و تقويت حکومت ظلم و جور، که موجب گسترش فساد و از بين رفتن ساختار‌ها و نهاد‌هاي مطلوب جامعه مي‌شود، باز ‌داشت.[71] و يارانش را از مراجعه به دادگاه حکومت طاغوت منع کرد.[72] اما زمینه قیام برای احقاق حق
ايشان فراهم نبود؛ چنان‌که آن حضرت در جواب شخصي به نام سهل بن حسن خراساني که به ایشان اظهار داشت: «يابن رسول‌اللّه، شما اهل بيت امامت و ولايت هستيد. چرا قيام نمي‌کنيد و حق خود را از غاصبان و ظالمان باز پس نمي‌گيريد؛ با اينکه بيش از يکصد هزار شمشيرزن آماده جهاد و فداکاري در رکاب شما هستند؟»، فرمود: «برو داخل تنور آتش بنشين». سهل خراساني گفت: «اي سرور و مولايم، مرا در آتش عذاب مگردان و مرا مورد عفو و بخشش خويش قرار بده». در همين لحظات یکی از یاران امام به نام هارون مکي وارد شد و سلام کرد. امام صادق (علیه السلام) پس از جواب سلام، به او فرمود: «اي هارون، برو داخل تنور آتش». هارون مکي بلافاصله داخل تنور رفت. آن‌گاه امام (علیه السلام) فرمود: «چند نفر از این افراد دارید؟» وی گفت: «حتی یک نفر هم سراغ ندارم». امام فرمود: «اي سهل، ما خود مي‌دانيم که در چه زماني خروج و قيام کنيم و آن زمان موقعي خواهد بود که حداقل پنج نفر، همدست، مطيع و مخلص ما يافت شوند».[73]

در زمان امام کاظم (علیه السلام)، خلفاي معاصر مي‌دانستند که امام و پيروانش، عباسيان را غاصب خلافت پيامبر (صلی الله علیه و آله)، و حاکماني ظالم مي‌دانند و اگر قدرت يابند، براي نابودي حکومت آنان لحظه‌اي درنگ نخواهند کرد؛ ازاين‌رو امام کاظم (علیه السلام) و ديگر علويان را به شدت کنترل، و با خشونت با آنان رفتار مي‌کردند.[74] این فضاي بسته سياسي، از مهم‌ترين مشکلات و موانع پيش روي امام کاظم (علیه السلام) براي تشکيل حکومت اسلامي بود. آنان به‌ شدت بیمناک بودند که مبادا آن حضرت با اقدامات فرهنگي و مبارزه منفي، نامشروع بودن حکومتشان را مطرح کرده و در پي بسترسازي
براي شکل‌گيري حکومت ايده‌آل اسلامي باشد؛ اما امام کاظم (علیه السلام) با
وجود چنين وضعيت خفقان‌آمیز سیاسی، با اتخاذ روش ستيزه‌جویانه فرهنگي ـ اجتماعي (مانند تقيه، مبارزه منفي و استقامت) به دنبال تضعيف استبداد سياسي بني‌عباس بود.ايشان با استناد به رواياتي از پيامبر اکرم (صلی الله علیه و آله)، حکومت‌هاي جور زمانش را نکوهش کرد و اين‌گونه به مردم ‌فهماند که همراهي نکردن با حکومت‌هاي جور و سرزنش آنها تکليف ديني و اسلامي است. ايشان از رسول خدا (صلی الله علیه و آله) نقل کرد: «شَرُّ البِقاع دَورُ الاُمراء الذَّين لَا يَقضُون بِالحقِّ»؛[75] «بدترين مکان‌ها، دربار فرمانرواياني است که به حق عمل نمي‌کنند».[76]

امام رضا (علیه السلام) پس از شهادت پدر بزرگوارش، به مدت پانزده سال (تا آغاز خلافت مأمون)، آزادي نسبي داشت و به فعاليت‌هاي علمي و فرهنگي مي‌پرداخت و آشکارا امامتش را اظهار مي‌کرد؛[77] اما با دستيابي مأمون به خلافت، وضعيت زندگي امام نيز تغيير کرد. مأمون، به دلیل ترس از اقدامات سیاسی ـ اجتماعی امام رضا (علیه السلام) و کنترل و مراقبت از ایشان، وی را به مرو آورد و برای کسب وجهه میان مردم و فرونشاندن و از بين بردن شورش‌هاي علويان، ابتدا خلافت و سپس ولايتعهدي خود را به ايشان پيشنهاد داد؛ اما امام (علیه السلام) به وی فرمود:

اگر اين خلافت از آن تو است و خداوند آن را براي تو قرار داده، پس تو حق نداري اين جامه خدايي را از تن درآورده، بر قامت شخص ديگري بپوشاني و اگر خلافت از آن تو نيست، پس چگونه چيزي را که از آن تو نيست، به من مي‌بخشي؟[78]

مأمون، وقتي با استنکاف و مخالفت امام رضا (علیه السلام) روبه‌رو شد، آن حضرت را تهديد، و به پذيرش ولايتعهدي مجبور کرد. امام رضا (علیه السلام) به ناچار پيشنهاد مأمون را پذيرفت؛ به شرط اینکه هرگز در امور مملکت، مصدر امري نباشد و در هيچ يک از امور دستگاه خلافت، همچون عزل و نصب حکام و قضا و فتوا، دخالتي نداشته باشد.[79] امام رضا (علیه السلام) با اين پاسخ مي‌خواست غاصب بودن مأمون و ديگر خلفا را بيان، و از اين طريق، با خلافت ناحق آنان مبارزه منفی کند؛‌ زیرا آن حضرت به این نکته توجه داشت که مأمون براي به دست آوردن خلافت و رسیدن به قدرت و حکومت بر مردم، برادرش را به قتل رسانید. لذا حال چگونه ممکن است به همين آساني خود را کنار بکشد و حکومت را بي‌هيچ اجباري به امام بسپارد؟![80]

امام جواد (علیه السلام) نيز در دوران کوتاه عمرش از طرف حاکمان در تنگنايي شديد قرار داشت و همواره تحت مراقبت بود؛ ازاين‌رو خط مبارزه منفي را در پيش گرفت و در قالب مبارزه‌هاي فرهنگي و عقيدتي، در پي فرو ريختن پايه‌هاي اقتدار سياسي عباسيان بود. در دوراني که دستگاه خلافت، قرآن و سنت را به نفع خود تفسير مي‌کرد، امام از هر فرصتي براي نشان دادن مسير درست زندگی استفاده مي‌کرد؛ به گونه‌اي که در مراسم حج، بسياري از مردم مشکلاتشان را با امام در ميان مي‌گذاشتند و امام، راهکار حل مشکلاتشان را بيان مي‌کرد. همچنين امام با مناظرات خود و طرح مباحث علمي در جلسات، نظام فقهي و حقوقي خلافت عباسي را به چالش مي‌کشيد که اين امر، عاملي براي سستي و فروپاشي نظام خلافت عباسي شد. همچنين امام در ضمن مناجات‌ها و دعاها، جهان‌بيني و مسير ‌انديشه‌‌اش را مشخص، و مردم را از تحولات و دگرگوني‌ها آگاه مي‌کرد، و افکارشان را برای مبارزه با ظلم و برپايي عدالت مهیا می‌ساخت.[81]

در زمان امام هادی (علیه السلام)،حاکمان عباسي به دلیل احساس ضعف و سستي برای حکومت خود پس از مأمون، به سياست ارعاب، جاسوسي و خشونت روي آوردند و بر بزرگان بني‌هاشم، به ويژه امام (علیه السلام)، بيشتر سخت ‌گرفتند؛ زیرا آنان، به دلیل علاقه مردم به امامان (علیهم السلام)، آنها را مهم‌ترين رقباي خود در قدرت و حکومت مي‌دانستند؛ ازاين‌‌رو امام هادي (علیه السلام) در طول دوران 34 ساله امامت خود، کمترين فرصتي براي اجراي شئون اجتماعي، سياسي و علمي امامت نداشت و اکثر دوران امامت را در محاصره نظاميان عباسي در سامرا به سر برد؛ اما با این حال از هر فرصتی برای مبارزه با غاصبان حق خود و معرفی جایگاه امامت
ـ هر چند به صورت غیر مستقیم ـ بهره می‌برد.[82] روزی متوكل آن حضرت را نزد خود فراخواند و كنار خود جاي داد و پياله شراب به طرف او گرفت. امام عذر خواست و فرمود: «گوشت و خون من تا به حال با شراب آلوده نشده است». آن‌گاه متوكل خواست تا آن حضرت شعري برایش بخواند كه او را به وجد و نشاط آورد. امام هادی (علیه السلام) اشعاری عرفانی برايش خواند که کلیه حاضران را تحت تأثير قرار داد؛ حتي شخص متوكل، از كثرت گريه منقلب شد و دستور داد بساط شراب را از آن مجلس برچينند.[83]

وضعيت سياسي، امنيتي و اجتماعي حاکم بر دوران امام حسن عسکري (علیه السلام) نيز تفاوت چنداني با وضعيت حاکم بر عصر امام هادي (علیه السلام) نداشت؛ با این وجود امام (علیه السلام) ‌کوشيد با ابلاغ رهنمودها و هشدارهاي امنيتي، توطئه‌ها و دسيسه‌هاي ظالمانه دستگاه حاکم را خنثا يا کم‌اثر
کند؛ اما عباسيان با آگاهي از اينکه حضرت مهدي (عجل الله تعالی فرجه الشریف)، نابودکننده ستمگران و گستراننده عدالت در جهان، فرزند امام عسکري (علیه السلام) است،[84] وضعيت خفقان‌آور عليه امام عسکري (علیه السلام) و شيعيان را تشديد کردند و امام عسکري (علیه السلام) را در محاصره نظامي خود در سامرا قرار دادند؛ به گونه‌اي که آن حضرت مکلف بود روزهاي دوشنبه و پنج‌شنبه در دارالخلافه حاضر شود.[85] هر سه خليفه معاصر امام عسکری، در دوران کوتاه امامت ایشان، براي به شهادت رساندن امام توطئه کردند و سرانجام معتمد عباسي آن حضرت را به شهادت رساند.[86]

نتیجه‌گیری

از مطالب این گفتار، روشن شد امامت ائمه اطهار (علیهم السلام)، یک امر الهی است که پیامبر اسلام (صلی الله علیه و آله) به آنان ابلاغ کرده است. امامان (علیهم السلام)، علاوه بر وصیت پیامبر، از طریق الهام الهی نیز به مقام امامت آگاهی می‌یافتند. آنان متناسب با شرایط اجتماعی ـ سیاسی، این جایگاه الهی را به جامعه تبیین کرده، مردم را از انحراف اعتقادی، تحیر و ضلالت رهایی مي‌بخشیدند. برای برخی از ائمه، مانند امام علي (علیه السلام)، شرایط اجتماعی ـ سیاسی فراهم گردید و به مقام خلافت ظاهری نیز رسیدند؛ اما هرچند این شرایط برای بقیه امامان فراهم نشد، ولي آنان از حق خویش دفاع کردند و ناحق بودن خلفای جور را آشکار ساختند. شاهد اين مدعا موضع‌گيري حکومت‌هاي وقت در برابر امامان اهل بيت (علیهم السلام)است؛ زيرا اين حکومت‌ها پيوسته بر همه تحرکات ائمه و اقداماتشان در همه امور عمومي و شخصي نظارت مي‌کردند. در واقع محدود کردن و زيرنظر گرفتن ائمه (علیهم السلام)، به سبب واهمه آنان از ائمه و اطلاع آنان از اقدامات و جايگاه ائمه در جامعه بود.

اما سیره اجتماعی ـ سیاسی امام علي (علیه السلام) و ديگر ائمه (علیهم السلام) چنين بود كه براي احقاق حق خود در جامعه، دست به خشونت نزنند؛ بلكه سعي کردند در صورت امكان، با روشنگري و تبليغ حقيقت، زمينه را براي يك حركت عمومي در جامعه فراهم سازند؛ ازاين‌رو امام علي (علیه السلام) براي حفظ اساس اسلام و حراست از نهال نورسته آن، از احقاق حق خلافت خويش خودداري كرد تا ريشه‏ اسلام در پرتو تعاليم پيامبر (صلی الله علیه و آله) و قرآن و اهل بيت (علیهم السلام) استحكام يابد و تا روزي كه مردم به خانه آن حضرت هجوم آوردند و خواهان خلافت آن حضرت شدند، ايشان از خلافت ظاهري بركنار ماند.


[1]. نهج البلاغه، خطبه 92.

[2]. همان.

[3]. احمد الکاتب، تطور الفکر السياسي الشيعي، ص23؛ ابن حزم، الفصل، ج3، ص15.

[4]. کليني، الکافي، ج8، ص295؛ مجلسي، بحار الانوار، ج28، ص255؛ شيخ طوسي، الامالي، ص234.

[5]. ابن أبي‌الحديد، شرح نهج البلاغة، ج‏1، ص168ـ 169.

[6]. همان؛ ابوداود سجستاني، الزهد، ج1، ص56؛ البزار، مسند البزار، ج1، ص180.

[7]. الطبراني، المعجم الاوسط، ج8، ص267؛ مسند البزار، ج1، ص180.

[8]. «كانت بيعة أبي بكر فلتة وقى الله المسلمين شرّها...». (کراجكي، التعجب، ص54ـ 55). نزديک به همين عبارت در منابع معتبر اهل سنت وجود دارد؛ از جمله: ابن حنبل، المسند، ج1، ص329؛ البخاري، الصحيح، ج8، ص168؛ البزار، مسند البزار، ج1، ص299 و 407.

[9]. ابن أبي‌الحديد، شرح نهج البلاغة، ج‏1، ص168ـ 169.

[10]. «أَمَا وَ اللهِ لَقَدْ تَقَمَّصَهَا فُلَانٌ [ابْنُ أَبِي قُحَافَةَ] وَ إِنَّهُ لَيَعْلَمُ أَنَّ مَحَلِّي مِنْهَا مَحَلُّ الْقُطْبِ مِنَ الرَّحَى يَنْحَدِرُ عَنِّي السَّيْلُ وَ لَا يَرْقَى إِلَيَّ الطَّيْرُ فَسَدَلْتُ دُونَهَا ثَوْباً وَ طَوَيْتُ عَنْهَا كَشْحاً... فَرَأَيْتُ أَنَّ الصَّبْرَ عَلَى هَاتَا أَحْجَي فَصَبَرْتُ وَ فِي الْعَيْنِ قَذًى وَ فِي الْحَلْقِ شَجًا أَرَى تُرَاثِي نَهْبا...». (نهج البلاغه، خطبه 3)

[11]. «اگر علی نبود، عمر هلاک می‌شد». (کنز العمال، ج3، ص96)؛ محب الطبري، الرياض النضرة، ج‏3، ص161؛ ابن سعد، الطبقات، ج2، ص102)

[12]. ر.ک. ابن قتيبه دينوري، الامامة و السياسة، ج1، ص28 و 30.

[13]. «لَمّا قَبَضَ اللهُ نَبيَّهُ (صلی الله علیه و آله)، قُلنا نَحنُ اَهلُهُ و وَرَثَتُهُ وَ عِترَتُهُ وَ اَولياؤهُ دونَ النّاسِ، لا يُنازِعُنا سُلطانَهُ اَحدٌ وَ لا يَطمَعُ في حَقِّنا طامعٌ، اِذِ انبَرى لَنا قومُنا فَغَضَبونا سُلطانَ نَبِيّنا فَصارَت الامرُ لِغَيرِنا». (ابن ابي‌الحديد، شرح نهج البلاغه، ج1، ص307)

[14]. «فَوَاللهِ مَا زِلْتُ مَدْفُوعاً عَنْ حَقِّي مُسْتَأْثَراً عَلَىَّ مُنْذُ قَبَضَ اللهُ نَبِيَّهُ (صلی الله علیه و آله) حَتَّى يَوْمِ النَّاسِ هَذَا». (نهج ‏البلاغه، خطبه 6)

[15]. «وَ قَدْ قَالَ قَائِلٌ إِنَّكَ عَلَى هَذَا الْأَمْرِ يَا ابْنَ أَبِي طَالِبٍ لَحَرِيصٌ فَقُلْتُ بَلْ أَنْتُمْ وَ اللهِ لَأَحْرَصُ وَ أَبْعَدُ وَ أَنَا أَخَصُّ وَ أَقْرَبُ وَ إِنَّمَا طَلَبْتُ حَقّاً لِي وَ أَنْتُمْ تَحُولُونَ بَيْنِي وَ بَيْنَهُ وَ تَضْرِبُونَ وَجْهِي دُونَهُ». (نهج‏ البلاغه، خطبه 172)

[16]. اخطب خوارزم، المناقب، ص217؛ حموئي جويني، فرائد السمطين، باب 58؛ ابن مردويه، مناقب علي٧، ص132.

[17]. «اي اهل ايمان، از خدا اطاعت کنيد و [نيز] از پيامبر و صاحبان امر خودتان [که امامان از اهل بيت‌اند و چون پيامبر داراي مقام عصمت مي‌باشند] اطاعت کنيد». (نساء: 59)

[18]. «درحالي‌که هنوز کساني از شما را که جهاد کردند و غير خدا و پيامبرش و مؤمنان را محرم اسرار خود نگرفتند، از ديگران معلوم و مشخص نکرده است». (توبه: 16)

[19]. مائده: 3.

[20]. طبري آملي، بشارة المصطفي، ص211؛ حسكاني، شواهد التنزيل، ج1، ص201.

[21]. حموئي جويني، فرائد السمطين، ج1،ص318-312؛ قندوزي، ينابيع المودة، ج1،
ص350-345..

[22]. حاكم، المستدرك، ج3، ص371؛ مسعودي، مروج الذهب، ج2، ص11؛ اخطب خوارزم، المناقب، ص112؛ هيثمي، مجمع الزوائد، ج9، ص107.

[23]. رَحبَه، نام محله‏اي در كوفه است و نيز به صحن مسجد و كاروانسرا مي‌گويند. اينجا مراد ظاهراً همان معناي اخير است‏. گفته شده علي در رَحَبَةِ مَسْجِدِ كُوفَةِ بين مردم قضاوت مي‌کرد، منظور صَحْن مسجد است. رحبه را به اين جهت رحبه گفته‌اند آن مکان وسيع است و به منزل وسيع نيز رحيب گفته مي‌شود. (مرتضي زبيدي، تاج العروس، ج‏2، ص19)

[24]. ابن اثير، اُسدُ الغابة، ج1، ص368؛ هيثمي، مجمع الزوائد، ج9، ص104.

[25]. سبط ابن جوزي، تذکره الخواص، ص39-38.

[26]. طبرسي، الإحتجاج، ج‏2، ص289.

[27]. «أَ لَا تَعْلَمُونَ أَنِّي إِمَامُكُمْ وَ مُفْتَرَضُ الطَّاعَةِ عَلَيْكُمْ وَ أَحَدُ سَيِّدَيْ شَبَابِ أَهْلِ الْجَنَّةِ بِنَصٍ». (حموي شافعي، فرائد السمطين، ج2، ص124)

[28]. نساء: 59.

[29]. طبرسي، الإحتجاج، ج‏2، ص299.

[30]. طبرسي، الإحتجاج، ج‏2، ص318.

[31]. مجلسي، بحار الانوار، ج44، ص205ـ 214.

[32]. کليني، الکافي، ج1، ص303ـ 304.

[33]. همان، ص305.

[34]. همان، ص306ـ 307.

[35]. همان، ص307.

[36]. همان، ص312.

[37]. همان، ص321، 324 و 326 به بعد.

[38]. مجلسي، بحار الانوار، ج51، ص202.

[39]. ر.ک:‌طبري،‌ تاريخ ‏الطبري، ج‏3، ص137 و 146؛ ابن‌کثير،‌ البداية و النهاية، ج‏4، ص19 و ج‏5، ص48؛ ابن‌خلدون، تاريخ ‏ابن ‏خلدون، ج‏2، ص476؛ مقريزي، إمتاع‏ الأسماع، ج‏2، ص100 و ج‏14، ص229.

[40]. نهج البلاغه، خطبه 5.

[41]. بلاذري، أنساب ‏الأشراف، ج‏2، ص281؛ ابن أعثم، الفتوح، ج‏2، ص559.

[42]. مفيد، الامالي، ص155؛ ابن عبدالبر، الاستيعاب، ج‏2، ص497.

[43]. «وَ الْزَمُوا السَّوَادَ الْأَعْظَمَ فَإِنَّ يَدَ اللهِ [عَلَى] مَعَ الْجَمَاعَةِ وَ إِيَّاكُمْ وَ الْفُرْقَةَ فَإِنَّ الشَّاذَّ مِنَ النَّاسِ لِلشَّيْطَانِ كَمَا أَنَّ الشَّاذَّ مِنَ الْغَنَمِ لِلذِّئْبِ أَلَا مَنْ دَعَا إِلَى هَذَا الشِّعَارِ فَاقْتُلُوهُ وَ لَوْ كَانَ تَحْتَ عِمَامَتِي هَذِه». (نهج البلاغة، خطبه 127)

[44]. «أَيُّهَا النَّاسُ شُقُّوا أَمْوَاجَ الْفِتَنِ بِسُفُنِ النَّجَاةِ وَ عَرِّجُوا عَنْ طَرِيقِ الْمُنَافَرَةِ وَ ضَعُوا تِيجَانَ الْمُفَاخَرَةِ أَفْلَحَ مَنْ نَهَضَ بِجَنَاحٍ أَوِ اسْتَسْلَمَ فَأَرَاح‏...». (نهج البلاغة، خطبه 5؛ بلاذري، أنساب ‏الأشراف، ج‏2، ص281)

[45]. «اللهُمَّ إِنَّكَ تَعْلَمُ أَنَّهُ لَمْ يَكُنِ الَّذِي كَانَ مِنَّا مُنَافَسَةً فِي سُلْطَانٍ وَ لَا الْتِمَاسَ شَيْ‏ءٍ مِنْ فُضُولِ الْحُطَامِ وَ لَكِنْ لِنَرِدَ الْمَعَالِمَ مِنْ دِينِكَ وَ نُظْهِرَ الْإِصْلَاحَ فِي بِلَادِكَ فَيَأْمَنَ الْمَظْلُومُونَ مِنْ عِبَادِكَ وَ تُقَامَ الْمُعَطَّلَةُ مِنْ حُدُودِك‏». (نهج البلاغه، خطبه 131)

[46]. ابومخنف‏، وقعه الطف، ص107.

[47]. ابن حجر الهيتمي، الصواعق المحرقه، ج2، ص441.

[48]. حموئي جويني، فرائد السمطين، ج1، ص320. همين معنا در روايات معصومان (علیهم السلام) نيز آمده است. امام باقر(علیه السلام) فرمود: «إِنَّ النَّاسَ لَمَّا صَنَعُوا مَا صَنَعُوا إِذْ بَايَعُوا أَبَا بَكْرٍ لَمْ يُمْنَعْ أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ(علیه السلام) مِنْ أَنْ يَدْعُوَ إِلَى نَفْسِهِ إِلَّا نَظَراً لِلنَّاسِ وَ تَخَوُّفاً عَلَيْهِمْ أَنْ يَرْتَدُّوا عَنِ الْإِسْلَامِ‏ فَيَعْبُدُوا الْأَوْثَانَ وَ لَا يَشْهَدُوا أَنْ لَا إِلَهَ إِلَّا اللهُ وَ أَنَّ مُحَمَّداً رَسُولُ اللهِ(صلی الله علیه و آله)... وَ لِذَلِكَ كَتَمَ عَلِيٌّ (علیه السلام) أَمْرَهُ وَ بَايَعَ مُكْرَهاً حَيْثُ لَمْ يَجِدْ أَعْوَاناً»؛ (کليني، الكافي، ج‏8، ص296) «وقتي مردم آن کار را کردند و با ابوبکر بيعت نمودند، اميرالمؤمنين علي٧ را منع نکرد از اينکه مردم را به سوي خود فراخواند، مگر نگاه به مردم و ترس از اينکه مبادا از اسلام بازگردند و بت‌پرست شوند و به يگانگي خدا و رسالت پيامبر گواهي ندهند... . بدين جهت امر خود را مکتوم نگه‌داشت و با حالت اکراه بيعت نمود؛ چون ياراني براي خود نيافت».

[49]. «إِنَّ هَؤُلَاءِ خَيَّرُونَّا أَنْ يَظْلِمُونِي حَقِّي وَ أُبَايِعَهُمْ فَارْتَدَّ النَّاسُ حَتَّى بَلَغَتِ الرِّدَّةُ أَحَداً فَاخْتَرْتُ أَنْ أُظْلَمَ حَقِّي وَ إِنْ فَعَلُوا مَا فَعَلُوا». (مجلسي، بحار الانوار، ج28، ص393)

[50]. ابن هشام، السيرة النبوية، ج2، ص665.

[51]. «حَتَّى رَأَيْتُ رَاجِعَةَ النَّاسِ قَدْ رَجَعَتْ عَنِ الْإِسْلَامِ يَدْعُونَ إِلَي مَحْقِ دَيْنِ مُحَمَّدٍ (صلی الله علیه و آله) فَخَشِيتُ إِنْ لَمْ أَنْصُـرِ الْإِسْلَامَ وَ أَهْلَهُ أَنْ أَرَى فِيهِ ثَلْماً أَوْ هَدْماً تَكُونُ الْمُصِيبَةُ بِهِ عَلَيَّ أَعْظَمَ مِنْ فَوْتِ وِلَايَتِكُمُ الَّتِي إِنَّمَا هِيَ مَتَاعُ أَيَّامٍ قَلَائِلَ يَزُولُ مِنْهَا». (نهج البلاغه، خطبه 62)

[52]. «... فَرَأَيْتُ أَنَّ الصَّبْرَ عَلَى هَاتَا أَحْجَى فَصَبَرْتُ وَ فِي الْعَيْنِ قَذًى وَ فِي الْحَلْقِ شَجًا أَرَى تُرَاثِي نَهْباً حَتَّى مَضَى الْأَوَّلُ لِسَبِيلِهِ فَأَدْلَى بِهَا إِلَى فُلَانٍ [ابْنِ الْخَطَّابِ‏] بَعْدَه‏». (سبط ابن جوزي، تذکره الخواص، ص118)

[53]. «فَنَظَرْتُ فَإِذَا لَيْسَ لِي مُعِينٌ إِلَّا أَهْلُ بَيْتِي فَضَنِنْتُ بِهِمْ عَنِ الْمَوْتِ وَ أَغْضَيْتُ عَلَى الْقَذَى وَ شَرِبْتُ عَلَى الشَّجَا وَ صَبَرْتُ عَلَى أَخْذِ الْكَظَم‏». (نهج البلاغه، خطبه 26)

[54]. «ثُمَّ أَخَذْتُ بِيَدِ فَاطِمَةَ وَ ابْنَيَّ الْحَسَنِ وَ الْحُسَيْنِ ثُمَّ دُرْتُ عَلَى أَهْلِ بَدْرٍ وَ أَهْلِ السَّابِقَةِ فَنَاشَدْتُهُمْ حَقِّي وَ دَعَوْتُهُمْ إِلَى نَصْرِي، فَمَا أَجَابَنِي‏ مِنْهُمْ إِلَّا أَرْبَعَةُ رَهْطٍ....». (مجلسي، بحار الأنوار، ج29، ص419)

[55]. «هَذَا مَاءٌ آجِنٌ وَ لُقْمَةٌ يَغَصُّ بِهَا آكِلُهَا وَ مُجْتَنِي الثَّمَرَةِ لِغَيْرِ وَقْتِ إِينَاعِهَا فَإِنْ أَقُلْ يَقُولُوا حَرَصَ عَلَى الْمُلْكِ وَ إِنْ أَسْكُتْ يَقُولُوا جَزِعَ مِنَ الْمَوْتِ هَيْهَات»‏. (سبط ابن جوزي، تذکره الخواص، ص121)

[56]. {إِنَّما وَلِيُّكُمُ اللهُ وَ رَسُولُهُ وَ الَّذِينَ آمَنُوا الَّذِينَ يُقِيمُونَ الصَّلاةَ وَ يُؤْتُونَ الزَّكاةَ وَ هُمْ راكِعُون}‏. (مائده: 55)

[57]. {فَقُلْ تَعالَوْا نَدْعُ أَبْناءَنا وَ أَبْناءَكُمْ وَ نِساءَنا وَ نِساءَكُمْ وَ أَنْفُسَنا وَ أَنْفُسَكُمْ ثُمَّ نَبْتَهِلْ فَنَجْعَلْ لَعْنَتَ اللهِ عَلَى الْكاذِبِين}‏. (آل عمران: 61)

[58]. {قُلْ إِنْ كُنْتُمْ تُحِبُّونَ اللهَ فَاتَّبِعُونِي...}. (آل عمران: 31)

[59]. «اي مردم، من در ميان شما دو چيز گرانبها باقي مي‏گذارم: كتاب خدا و عترتم يعني اهل بيتم. به اين دو تمسّك جوئيد كه هرگز گمراه نمي‏شويد». (سليم بن قيس هلالي، کتاب سليم بن قيس،‌ ج2، ص647؛ مقريزي، امتاع الاسماع، ج5، ص378؛ ابن ابي‌شيبه، المسند، ج1، ص351).

[60]. {ما كانَ لِمُؤْمِنٍ وَ لا مُؤْمِنَةٍ إِذا قَضَى اللهُ وَ رَسُولُهُ أَمْراً أَنْ يَكُونَ لَهُمُ الْخِيَرَة مِن أمرِهِم...}. (احزاب: 36)

[61]. شيخ مفيد، الجمل و النصرة، ص171.

[62]. همان.

[63]. حموئي جويني، فرائد السمطين، ج2، ص82؛ ابن ابي‌الحديد، شرح نهج البلاغة، ج1، ص73.

[64]. حاکم، مستدرک الصحيحين، ج3، ص114؛ ابن عبدالبر، الاستيعاب، ج3، ص133.

[65]. مجلسي، بحار الأنوار، ج44، ص65؛ اميني، الغدير، ج11، ص6؛ ابن ابي‌الحديد، شرح نهج البلاغة، ج16، ص15.

[66]. ابن اعثم کوفي، الفتوح، ج5، ص21؛ بحار الأنوار، ج44، ص329؛ قمي، نفس المهموم، ج1، ص69.

[67]. ترکاشوند، فلسفه امامت، 77ـ 78.

[68]. همان، ص83.

[69]. ترکاشوند، فلسفه امامت، ص86.

[70]. كليني، الكافي، ج1، ص67؛ حر عاملي، وسائل الشيعة، ج18، ص99 و 100.

[71]. ابن شعبه، تحف العقول، ص333، 346 و 348.

[72]. وسائل الشيعه، ج18، ص4؛ شيخ صدوق، من لا يحضره الفقيه، ج3، ص2و 3.

[73]. ابن شهرآشوب، مناقب آل أبي‌طالب، ج‏4، ص237.

[74]. مناقب آل أبي‌طالب، ج4، ص306؛ مجلسي، بحار الأنوار، ج48، ص306.

[75]. راوندي كاشاني، النوادر، ص71.

[76]. ترکاشوند، فلسفه امامت، ص96ـ 98.

[77]. شيخ صدوق، عيون اخبار الرضا (علیه السلام)، ج1، ص100و ج2، ص226.

[78]. «إن كانت هذه الخلافة لك و جعلها الله لك فلا يجوز أن تخلع لباسا ألبسك الله و تجعله لغيرك و إن كانت الخلافة ليست لك فلا يجوز لك أن تجعل لي ما ليس لك». (شيخ صدوق، الامالي، ص68؛ همو، علل الشرايع، ج1، ص37)

[79]. علل الشرايع، ج1، ص226؛ مفيد، الارشاد، ص226 و 310؛ طبرسي، اعلام الوري باعلام الهدي، ص333.

[80]. ترکاشوند، فلسفه امامت، ص101ـ 105.

[81]. ابن طاووس، مُهج الدعوات‏، ص263 و 264؛ ترکاشوند، فلسفه امامت، ص109ـ110.

[82]. ترکاشوند، فلسفه امامت، ص112ـ113.

[83]. بَاتُوا عَلَى قُلَلِ الْأَجْبَالِ تَحْرُسُهُمْ
وَ اسْتَنْزَلُوا بَعْدَ عِزٍّ مِنْ مَعَاقِلِهِمْ
نَادَاهُمُ صَارِخٌ مِنْ بَعْدِ مَا دُفِنُوا
أَيْنَ الْوُجُوهُ الَّتِي كَانَتْ مُحَجَّبَةً
فَأَفْصَحَ الْقَبْرُ عَنْهُمْ حِينَ سَاءَلَهُمْ
قَـدْ طَـالَ مَـا أَكَـلُوا دَهْـراً وَ مَـا شَرِبُوا

غُلْبُ الرِّجَالِ فَلَمْ تَنْفَعْهُمُ الْقُلَلُ
فَأُسْكِنُوا حُفَراً يَا بِئْسَ مَا نَزَلُوا
أَيْنَ الْأَسِرَّةُ وَ التِّيجَانُ وَ الْحُلَلُ‏
مِنْ دُونِهَا تُضْـرَبُ الْأَسْتَارُ وَ الْكِلَلُ‏
تِلْكَ الْوُجُوهُ عَلَيْهَا الدُّودُ تَنْتَقِلُ
فَـأَصْبَحُوا بَـعْدَ طُـولِ الْأَكْـلِ قَـدْ أُكِلُوا

بر بلنداي كوه‌ها شب را به سحر آوردند؛ درحالي‌كه مردان چيره و نيرومندي از آنان پاس مي‌دادند، ولي آن قله كوه‌ها برايشان سودي نبخشيد.

از پناهگاه‌هايشان پايين كشيده شدند و در زير خاك سياه قرار گرفتند و چه بد جايي را براي رحل اقامت برگزيدند.

پس از آنكه در قبرهاي خود قرار گرفتند، فريادزني بر آنها بانك زد كجا رفت آن بازوبندها، كو آن تاج‌ها و كجاست آن زر و زيورها.

كجا رفت آن چهره‌ها كه با ناز و نعمت پرورش يافته و مقابل آنها پرده‌هاي گرانبهاي نازك آويخته بودند.

هنگامي كه اين سؤال از آنها مي‌شود، قبرهايشان از طرف آنها جواب مي‌دهد آن چهره‌ها هم‌اكنون محل آمدوشد كرم‌هاي لاشخوار شده‌اند. ‏(کراجکي، كنز الفوائد، ج‏1، ص342؛ شبراوي شافعي، الاتحاف بحب الاشراف، ص426)

[84]. كليني، الكافي، ج2، ص434؛ الاتحاف بحب الاشراف، ص426.

[85]. مجلسي، بحار الأنوار، ج50، ص251.

[86]. ابن طاووس، مُهج الدعوات، ص273-276؛ مسعودي، مروج الذهب، ص263 و 270؛ ترکاشوند، فلسفه امامت، ص113ـ 114.

شـبـهـات مـرتـبـط
شبهه: عدم ذکر نام ائمه (علیهم السلام) در قرآن
شبهه: ناسازگاری ضرورت معرفت به امام زمان با وجود غایب بودن ایشان
شبهه: عدم ذکر لزوم اطاعت از امامان در قرآن و سنت
شبهه: ناتوانی ائمه در دفاع از خود
مــطــالـــب مــرتــبــط
  • شبهه: عدم ذکر نام ائمه (علیهم السلام) در قرآن
  • شبهه: ناسازگاری ضرورت معرفت به امام زمان با وجود غایب بودن ایشان
  • شبهه: عدم ذکر لزوم اطاعت از امامان در قرآن و سنت
  • شبهه: ناتوانی ائمه در دفاع از خود
تــــازه هــــا
  • شبهه: نبود دلیل عقلی و نقلی بر ضرورت عصمت امام
  • شبهه: تلازم وجوب عصمت امام با تعیین تکلیف برای خدا
  • شبهه: اخذ‌ اندیشه عصمت از یهود و نصارا
  • شبهه: بی‌نیازی از امام معصوم با وجود پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله)
  • شبهه: عصمت امام و لزوم مشارکت با پیامبر (صلی الله علیه و آله) در اطاعت
  • شبهه: مسدود بودن طریق علم به عصمت غیر نبی
پـــربـــازدیـــدهــــا
  • شبهه: برابري و عينيت امامت و نبوت
  • شبهه: قرار دادن شهادت ثالثه جزء ايمان
  • شبهه: فطري بودن انتخاب حاکم از طريق مردم
  • شبهه: انحصار قبولي اعمال در توحيد
  • شبهه: اِسناد حوادث جهان هستي به ائمه (علیهم السلام)
  • شبهه: اهميت ولايت و نماز در اسلام
حــــدیــــث روز
قم، خيابان 75 متری عمار یاسر، خیابان شهید آیت الّله قدوسی، ساختمان حوزه نمایندگی ولی فقیه در امور حج و زیارت، طبقه پنجم
پست الکترونیک: info@hzrc.ac.ir
تلفن تماس: 37186 - 025
نمابر: 37769994 - 025
كد پستی: 3719158489

دسـتـرسـی سـریـع

  • دفتر پژوهشکده در خراسان
  • کتابخانه دیجیتالی حج
  • ویکی حج
  • سامانه نشریات
  • جستجو در کتابخانه
  • دانشنامه حج و حرمین
  • بانک اطلاعاتی نقد وهابیت
  • نقشه سایت
  • همایش‌های حج، جهان اسلام و حرمین شریفین

پـیـونـدهــای مـرتـبـط

  • دفتر مقام معظم رهبری
  • خبرگزاری حج
  • سازمان حج و زیارت
  • بقیع
  • لیست همه پیوندها