
یکی از شبهههای مطرحشده درباره امامت و ولایت اهل بیت (علیهم السلام) این است: ائمه (علیهم السلام)، همواره با مظلوميت زندگى كردند و نمىتوانستند از خودشان دفع ظلم کنند. حال آنان كه امكان دفع ظلم [و شر] از خودشان را ندارند، چگونه مىتوانند از جامعه اسلامى دفع ظلم [و شر] كنند و از اسلام دفاع نمايند؟ اگر علی و دیگر ائمه شیعه دارای چنان قدرت خارقالعادهای هستند که کتابهای شیعه آن را روایت میکنند و معتقدند که علی و حسن و حسین که اینک مردهاند باز هم به آنها فایده و سود میرسانند، پس چرا آنها وقتی که زنده بودند، برای خودشان کاری نکردند و به خودشان سودی نرساندند؟!
علی را میبینیم که در خلافت و حکومت با دشواریهایی مواجه بود و سپس کشته شد و حسن به ناچار با معاویه صلح کرد و از خلافت دست کشید و حسین در سختی قرار گرفت و سپس کشته شد و به هدفش و آنچه میخواست نرسید... . و همچنین ائمه پس از آنها! پس قدرتهای خارقالعادهای که داشتند، کجا بود؟![1]
در جواب این شبهه با استناد به آیات و روایات و حقایق مسلم تاریخی، دو جواب داده میشود:
مظلوم واقع شدن ائمه (علیهم السلام) حقیقتی تلخ و انکارنشدني است؛ اما مظلومیت، اذیت و آزار دیدن از مردم و حتی کشته شدن، هرگز دلیل بر ضعف یا ناحق بودن کسی نيست. طبق بیان قرآن، مردم در روزگاران گذشته تعدادی از انبیا را تکذیب کردند و گروهی را به قتل رسانیدند:[2] حضرت ابراهیم (علیه السلام) به آتش افکنده شد.[3] موسی کلیمالله (علیه السلام) را تا حد مرگ زدند؛ به طوری که از وطن خود فراری شد[4] و فرعون، طرح قتل او را ریخت.[5] دشمنان پیامبر اسلام (صلی الله علیه و آله)، ایشان را با همه قبیلهاش در شعب ابوطالب محاصره کردند.[6] همچنین نسبت به او مکر کردند و قصد قتل یا فراری دادن او را داشتند.[7] نيز در جنگ احد سر و دندان پیامبر را شکستند.[8] ايشان را زمانی با سحر جادوگران بیمار کردند.[9]
حال آیا شبههافکنان وهابی میتوانند به دلیل چنین اتفاقاتی، در حقانیت انبیا تشکیک کنند یا آنها را در برنامههای خود و انجام رسالت الهی ناموفق تلقی کنند؟! مگر خلیفه دوم و سوم به دست مخالفان خود کشته نشدند؟! اگر کشته شدن دلیل بر ناحق بودن است، چرا چنین شبههای درباره آنها مطرح نمیشود؟ درحالیکه در منابع اهل سنت برای خلیفه دوم چه در زمان حیات و چه پس از کشته شدن، کرامات زیادی نقل شده است؛ از جمله اینکه عبدالرحمان بن محمد گفت: زمانی نیل طغیان کرد. مردم از غرق شدن ترسیدند. من کنار نیل ایستادم و گفتم: «بحُرمةِ عمرَ بن الخطاب عليك إلاَّ سَكَنتَ»؛ «[ای رود نیل] به حرمت عمر بن خطاب بایست». با این دعا رود نیل از طغیان افتاد.[10]
همچنين قيس بن حجَّاج، به سند خود نقل کرده است وقتي مسلمانان، مصر را فتح کردند، اهل مصر هنگامی که به ماه «بؤونة» ـ که از ماههای غیر عربی است ـ داخل شدند، نزد عمرو بن العاص آمدند و گفتند: «اي امير، برای جاری شدن رود نیل، یک سنتی وجود دارد که حتماً باید انجام شود تا جاری شود». عمرو بن العاص پرسید: «آن سنت چیست؟» گفتند: «وقتی دوازده شب از این ماه بؤونة سپری میشود، ما یک دختر باکره را از پدرش میگیریم و آراسته میکنیم و به نیل میافکنیم تا نیل جاری شود». عمرو بن العاص گفت: «این روش از نظر دین اسلام، ناصحیح است و دین اسلام، گذشته را از بین میبرد». مردم وقتی این را شنیدند، آن سنت هرساله را اجرا نکردند و آن ماه (ماه بَؤونة) و حتی ماههای بعد نیز گذشت و رود نیل کوچکترین حرکتی نکرد و مردم ناگزیر به جلای وطن شدند. عمرو بن العاص این مطلب را به عمر بن خطاب ـ خلیفه دوم ـ گزارش کرد و راه چاره خواست. عمر بن خطاب به وی نوشت: «تو کار درستی کردي؛ اما من یک نوشتهای داخل این نامهام براي تو میفرستم. آن را به رود نیل بیفکن». وقتی نامه عمر بن خطاب به عمرو بن العاص رسید، وی نامه را باز کرد، دید این چنین نوشته است:
من عبد الله عمرَ أميرِ المؤمنينَ إلى نيلِ أهلِ مصرَ، أما بعدُ، فإنْ كنتَ إنما تَجري من قِبَلكَ فلا تَجْرِ، وإنْ كان اللهُ الواحدُ القهَّارُ هو الذي يُجريك، فنسألُ اللهَ أَنْ يُجرِيكَ.
از بنده خدا عمر، امیر مؤمنان، به نیل اهل مصر. اما بعد، اگر تو از سوی خود حرکت میکردی، باز هم حرکت نکن؛ اما اگر خدای یگانه توانا تو را به حرکت در میآورد، از او درخواست میکنیم اکنون تو را به حرکت در آورد.
عمرو بن العاص آن نوشته را به رود نیل افکند. مردم روز شنبه دیدند که خداوند رود نیل را در یک شب به اندازه شانزده ذراع (ارتفاع آب ظاهراً) به حرکت در آورد و از آن سال تاکنون آن سنت جاهلی فراموش شد.[11]
اکنون از شبههافکنان سؤال میشود که خلیفه دوم با وجود چنین قدرت معنوی، چرا از سوء قصد به جان خودش و کشته شدن خویش جلوگیری نکرد؟
تاریخ زندگی ائمه اطهار (علیهم السلام) گویای این حقیقت است که آنان، همواره از حقوق مادی و معنوی و مقام امامت و منزلت خود دفاع، و آن را به مردم بیان، و برای هدایت مردم بسیار کوشش کردند و در این راه با صدماتی نیز روبهرو شدند و سرانجام به شهادت رسیدند.[12]
دفاع ائمه (علیهم السلام) در سطوح و لایههای مختلف انجام شده است:
الف) تبیین جایگاه امامت به عنوان یک مقام الهی: این بیانات و روشنگریها، به صورت نصوص عمومی یا اختصاصی بوده است که هر امام برای معرفی خود و امام پس از خود انجام داده و در منابع حدیثی نقل شده است. به طور مشخص در کتاب شریف کافی (ج1، ص292-329) درباره امامت امام علی (علیه السلام) نُه روایت، درباره امامت امام حسن مجتبی (علیه السلام) هفت روایت، درباره امامت امام حسین (علیه السلام) سه روایت، درباره امامت امام زینالعابدین (علیه السلام) چهار روایت، درباره امامت امام محمد باقر (علیه السلام) چهار روایت، درباره امامت امام جعفر صادق (علیه السلام) هشت روایت، درباره امامت امام موسی بن جعفر (علیهما السلام) شانزده روایت، درباره امامت امام رضا (علیه السلام) شانزده روایت، درباره امامت امام محمد تقی (علیه السلام) چهارده روایت، درباره امامت امام هادی (علیه السلام) سه روایت، درباره امامت امام حسن عسکری (علیه السلام) سيزده روایت و درباره امامت امام مهدی (عجل الله تعالی فرجه الشریف) شش روایت نقل شده است.
ب) تبیین جایگاه امامت به صورت سخنرانی و خطابههای شورانگیز: براي نمونه میبینیم حضرت علی(علیه السلام) در خطبه شقشقیه در بیان امامت و خلافت و دفاع از حق خود فرموده است:
آگاه باشيد! به خدا سوگند، ابابكر جامه خلافت را بر تن كرد، درحالىكه او مىدانست جايگاه من نسبت به حكومت اسلامى، چون محور آسياب است که آسياب به دور آن حركت مىكند. او مىدانست كه سيل علوم از دامن كوهسار من جارى است و مرغان دورپرواز انديشهها به بلنداى ارزش من، پرواز نتوانند كرد... . پس صبر كردم؛ درحالىكه گويا خار در چشم و استخوان در گلویم بود و با ديدگان خود مىنگريستم كه ميراث مرا به غارت مىبرند.[13]
امام حسن (علیه السلام) نیز جانشینی پیامبر را امری الهی دانسته و فرموده است:
سپاس و ستایش خدای را سزاست که جانشینی را برای ما خاندان پیامبر به نیکی رقم زد... . به درستی که جدم، رسول خدا (صلی الله علیه و آله)، به من فرمود: «این امر (خلافت رسول خدا و رهبری جامعه) را دوازده امام از خاندان برگزیده ایشان به دست میگیرند». امام حسن (علیه السلام) در ادامه سخن خود فرمودند: «مَا مِنَّا إِلَّا مَقْتُولٌ أَوْ مَسْمُوم»؛ «کسی از ما نیست مگر کشته یا مسموم شده است».[14]
ج) تبیین جایگاه امامت به صورت مناشده، مناظره و گفتوگوهای علمی: بر اساس گزارشهای معتبر تاریخی، ائمه (علیهم السلام) در دفاع از جایگاه امامت و ولایت، مناظرات و گفتوگوهای زیادی انجام دادهاند. این گفتوگوها در منابع اهل سنت نيز منعکس شده است.[15]
د) در برخی از زمانها نیز ائمه (علیهم السلام) برای پیشبرد اهداف دین، اثبات حقیقت و دفاع از حق خویش، قیام کردند و به مبارزه با دشمنان برخاستند. در روایات متعدد در منابع اهل سنت آمده است که حضرت علی (علیه السلام) ميفرمود: «من مأموریت دارم با ناکثین، قاسطین و مارقین مبارزه کنم.[16] تاریخ گواهی میدهد که آن حضرت در سه جنگ جمل، صفین و نهروان ـ که مخالفان آن حضرت به راه انداختند ـ با ناکثین، قاسطین و مارقین به نبرد برخاست. امام حسن (علیه السلام) نیز برای دفاع از حق خویش، با معاویه جنگید و امام حسین (علیه السلام) برای مبارزه با یزید، قیام خونین کربلا را به راه انداخت.
ه) یکی از حقایق موجود در زندگی حضرات معصوم (علیهم السلام)، معجزات و کراماتی است که از آنان دیده شده است و مردم باید از آن برای شناخت مقام و منزلت ائمه (علیهم السلام) بهرهبرداری کنند.
اهل بیت عصمت و طهارت (علیهم السلام)، با وجود دارا بودن قدرت خارقالعاده غیبی، اعجاز و کرامت، با جنبه بشری و به صورت عادی میان مردم زندگی ميکردند؛ زیرا:
اولاً استفاده از علم غیب و امدادهای غیبی به صورت دلخواه و همیشگی در اختیار آنان نبود؛ به همین خاطر گاهی در برابر دشمنانشان شکست میخوردند و از امداد نیروهای غیبی برخوردار نبودند؛ همچنانکه زندگی پیامبران الهی نیز چنین بوده است. یکی از واقعیتهای تاریخی که در آیات قرآن نیز منعکس شده، این است که دشمنان خدا گرفتاریهای زیادی برای انبیای بزرگوار به وجود آوردند، تعدادی از انبیا را تکذیب کردند و گروهی را به قتل رسانیدند.[17]
ثانیاً پس از رحلت رسول اعظم (صلی الله علیه و آله)، اساس اسلام در خطر بود و مسلمانان با مشکلات و بحرانهاى خطرساز فراوانى روبهرو بودند؛ چنانکه ابن هشام مىنویسد:
چون پیامبر اسلام (صلی الله علیه و آله) وفات یافت، بلا و مصیبت بر مسلمانان بزرگ شد. یهودیان سربرافراشته و مسیحیان خوشحالى کردند. اهل نفاق از دین برگشته و اعراب مىخواستند مرتد شوند. اهل مکه مىخواستند مجدداً بتپرستى کرده و دین پیامبر (صلی الله علیه و آله) را منسوخ کنند.[18]
بدین جهت ائمه (علیهم السلام) برای مصلحت بالاتری، مثل حفاظت از اساس دین، از حق خود گذشتند و برای بهدست آوردن حق خود قیام نکردند؛ چنانکه حضرت علی (علیه السلام) فرمود:
وَ ايْمُ الله لَوْ لَا مَخَافَةُ الْفُرْقَةِ بَيْنَ الْمُسْلِمِينَ وَ أَنْ يَعُودُوا إِلَى الْكُفْرِ وَ يُعَوَّرَ الدِّينُ لَكُنَّا قَدْ غَيَّرْنَا ذَلِكَ مَا اسْتَطَعْنَا... .[19]
به خدا سوگند اگر بيم آن نبود كه مسلمانان پراكنده شوند و به كفر باز گردند و دين خدا، كژ و ناهموار گردد، همانا تا آنجا كه توان داشتيم، شرائط كنونى را دگرگون مىساختيم.[20]
على (علیه السلام) در کلام دیگری در خصوص علت سکوت خود فرمود:
سوگند به خدا نه در فكرم مىگذشت و نه در خاطرم مىآمد كه عرب، خلافت را پس از رسول خدا (صلی الله علیه و آله) از اهل بيت او بگرداند يا مرا پس از وى از عهدهدار شدن حكومت باز دارد. تنها چيزى كه نگرانم كرد، شتافتن مردم به سوى فلان شخص بود كه با او بيعت كردند. من دست باز كشيدم، تا آنجا كه ديدم گروهى از اسلام بازگشته، مىخواهند دين محمد (صلی الله علیه و آله) را نابود سازند.
فَخَشِيتُ إِنْ لَمْ أَنْصُرِ الإِسْلامَ وأَهْلَهُ أَنْ أَرَى فِيهِ ثَلْماً أو هَدْماً، تَكُونُ الْمُصِيبَةُ بِهِ عَلَيَّ أَعْظَمَ مِن فَوْتِ وِلايَتِكُم.[21]
پس ترسيدم كه اگر اسلام و طرفدارانش را يارى نكنم، رخنهاى در آن بينم يا شاهد نابودى آن باشم كه مصيبت آن بر من سختتر از رها كردن حكومت بر شماست.
ثالثاً به دلیل حساسیتهای موجود پس از وفات پیامبر اسلام (صلی الله علیه و آله) ـ که از سویی دشمنان خارجی مثل روم و ایران، مسلمانان را تهدید میکردند و از سوی دیگر، ظهور پیامبران دروغین و بازگشت گروهی از قبایل از اسلام (موسوم به ردّه) باعث شکاف میان مسلمانان شده بود ـ وحدت مسلمانان یک ضرورت اجتنابناپذیر بود. علی (علیه السلام) ـ که دلسوزترین فرد برای جامعه اسلامی بود ـ با هدف مراقبت از نقشههای دشمنان و حفظ وحدت مسلمانان، از حق خود گذشت؛ چنانکه در تاریخ آمده است:
پس از وفات پیامبر (صلی الله علیه و آله) و به وجود آمدن خلأ قدرت، گروهی از کسانی که از اسلام برگشته و به کیش جاهلی در آمده بودند (گروه مرتدها)، به شهر مدینه حمله نمودند. بسیاری از مردم از مقابله با آنها امتناع کردند و به ابوبکر گفتند: «چگونه با آنها میجنگی، درحالیکه علی ـ پسرعموی رسول خدا (صلی الله علیه و آله) ـ در خانه خود نشسته (با تو بیعت نکرده) است». ابوبکر به ناچار، عثمان را نزد علی (علیه السلام) فرستاد و حل مشکل را از علی خواست. عثمان نزد علی (علیه السلام) آمد و گفت: «یا علی، اگر تو بیعت نکنی و در خانه خود بنشینی، احدی به جنگ این مرتدها نخواهد رفت». عثمان در این زمینه به علی (علیه السلام) بسیار اصرار کرد تا اینکه علی (علیه السلام) با ایشان نزد ابوبکر آمد و بدین وسیله کلیه مسلمانانی که آنجا بودند، خوشحال شدند. پس از آن گروههای مختلف برای جنگ با مرتدها حاضر شده و از خود جدیت نشان دادند.[22]
علی (علیه السلام) نهتنها خودش برای حفظ وحدت مسلمانان، با خلفا همراهی مینمود، بلکه یاران و طرفداران خود را نیز به این کار ترغیب میکرد. وقتی جریان سقیفه بنیساعده پیش آمد و علی (علیه السلام) به مدت شش ماه از بیعت خودداری کرد، بُریده پرچم خود را میان قبیله اسلم برافراشت و گفت: «تا علی بیعت نکند، من نیز بیعت نخواهم کرد». امام علی (علیه السلام) به ایشان فرمود: «ای بریده، هر کاری که مردم میکنند، شما نیز انجام بده؛ زیرا وحدت و اجتماع مردم در چنین روزی از اختلافشان پیش من محبوبتر است».[23] ایشان در جواب قوم و قبیله بریده (قبیله اسلم) نیز فرمود:
ای مردم، بدانید اینان من را مخیر گذاشتهاند بین اینکه حق من را به ستم از من بگیرند و من با آنان بیعت کنم، ... . پس من به خاطر حفظ مصالح مسلمانان] برگزیدم که حقم به ستم از من ستانده شود و آنان هرچه میخواهند، انجام دهند.[24]
تاریخ صدر اسلام گواه این است که خلفای راشدین برای پاسخ به پرسشهای مردم، خصوصاً پرسشهای دانشمندان، همواره به على (علیه السلام) رجوع میکردند. آن حضرت نیز با روی گشاده آنان را راهنمایی کرده، پاسخ مشکلاتشان را میدادند. گذشته از موضوع نبرد با مرتدان که ابوبکر از آن حضرت کمک خواست،[25] عمر بن خطاب در موضوعات حساس فقهی مثل اجرای حد بر زن زناکار حامله،[26] حد شرابخوار،[27] فلسفه وجودی حجرالاسود و استلام آن[28] و تعیین مبدأ تاریخ اسلام،[29] و عثمان بن عفان در تعیین ارث دو زن از یک مرد[30] و نیز در تعیین حد زنا،[31] و همچنین معاویه در بسیاری از مسائل فقهی و اجتماعی و سیاسی[32] دست به دامان علی (علیه السلام) شدند و حکم الهی را از وی شنیدند.[33] خليفه دوم چندین بار گفته است:
ـ لَولا عَلِيٌّ لَهَلَکَ عُمَرُ.[34]
اگر علی نبود، عمر هلاک میشد.
ـ لا أبقانِيَ الله بِأرضٍ لَستَ فيها يا أبا الحَسَنِ.[35]
خداوند مرا باقي نگذارد در سرزميني که اي ابوالحسن تو در آن نباشي.
رابعاً یکی از دلایل سکوت علی (علیه السلام) و خودداری از مطالبه حق خویش این بود که بر اساس روایاتی، پیامبر اسلام (صلی الله علیه و آله) از جانب خداوند مأموریت داشت علی (علیه السلام) را [به خاطر حفظ مصلحت مسلمانان] به صبر و چشمپوشی از حق خود سفارش کند. در فرازي از این روایت طولانی که مرحوم کلینی در کافی نقل کرده،[36] آمده است:
از جمله شرایطی که پیامبر (صلی الله علیه و آله) با دستور جبرئیل -که از فرمان الهی نشئت گرفته بود- خطاب به علی (علیه السلام) گفت: «یا علی (علیه السلام) به آنچه در این وصیت آمده است، وفا کن. آن کس که خدا و رسولش را دوست دارد، دوست بدار و با هر که با خدا و رسولش دشمنی ورزد، دشمن باش و از آنان بیزاری بجوی و صبور باش و خشم خود را فرو خور؛ گرچه حق تو پایمال گردد و خمس تو غصب شود و هتک حرمت حرم تو کنند». علی (علیه السلام) عرض کرد: «پذیرفتم ای رسول خدا (صلی الله علیه و آله)».[37]
این امام بزرگوار، با هدف پیروی از فرمان خدا و توصیه پیامبر، پس از وفات رسول خدا (صلی الله علیه و آله) از پیگیری حقِ خودْ اجتناب، و دیگران را هم به صبر و بردباری توصیه کرد. هنگامی که حضرت زهرا (علیها السلام) از شدت تأثّر (به خاطر حوادث ناگوار پس از وفات پیامبر) به حضرت امير (علیه السلام) گفت: «اى فرزند أبوطالب، چرا همچون كودك در جنين پنهان شده و مانند افراد تهمتزده، در كنج خانه نشستهاى؟! تو كسى بودى كه شاهپرهاى بازها را درهم مىشكستى. چطور شده كه اكنون از پر و بال مرغان ناتوان فرو ماندهاى؟! اين فرزند أبوقحافه، هديه پدر و قوت و معيشت فرزندانم را به ظلم ستانده و در مخالفت با من به سختى مىكوشد، و جسورانه مجادله مىكند... . [ای علی تو که] روزگارى در شكار گرگان بوده و پاره مىكردى، حال چرا خاكنشينى را اختيار کردهاي؟ نه پاسخِ گويندهاى را مىدهى و نه سخن ياوهاى را ممنوع مىسازى! من نيز ديگر هر چارهاى را از كف دادهام. اى كاش پيش از اين خوارى، مرده بودم ... »، مولاى متّقيان در تسلاي به حضرت زهرا (علیهما السلام) گفت:
اى دختر بهترين انبيا، بر تو هيچ ويل و واى مباد كه ويل و واى براى دشمن بدخواه تو است. اى دختر برگزيده عالميان و يادگار آخرالزّمان، غم و اندوه خود فرو نشان و بدان كه من هرگز در دينم سستى نكرده و از حدّ توانم خارج نشدهام... .
سپس حضرت فاطمه (علیها السلام) را به صبر توصیه کرد.[38]
ابن أبيالحديد، با نقل روایتی گوید:
روزی فاطمه (علیها السلام) از سکوت علی (علیه السلام) گلایه کرد و او را بر قیام فراخواند. در همین حال که مشغول گفتوگو بودند، صدای مؤذن شنیده شد که گفت: «أشهد أن محمداً رسول الله...». علی(علیه السلام) خطاب به دختر پیامبر گفت: «آیا دوست داری این صدا از زمین برچیده شود؟» حضرت فاطمه گفت: «خیر». علی(علیه السلام) فرمود: «من نیز همین را میگویم [یعنی علت سکوت من حفظ اسلام و باقی ماندن آثار پیامبر است]».
ابن ابیالحدید در توضیح این روایت گوید:
این روش، بهترین و صحیحترین است؛ زیرا اگر علی (علیه السلام) برای گرفتن حق خود قیام میکرد و خونهایی ریخته میشد، نشانههای اسلامیت و رسوم شریعت از بین میرفت و جاهلیت بازمیگشت و نتیجه زحمات 23 ساله پیامبر (صلی الله علیه و آله) از دست میرفت.[39]
این رویه را در زندگی بقیه امامان (علیهم السلام) نیز مشاهده میکنیم. همه آنها دنبال احقاق حق خود بودند و از فرهنگ مترقی اهل بیت (علیهم السلام) دفاع کردند؛ اما شرایط برای احراز رهبری جامعه برایشان فراهم نبوده است. لذا هر کدام از آنان ناگزیر برای حفظ اساس اسلام، با شیوه خاص خود، از دین خدا پاسداری کردند. امام حسن (علیه السلام) پس از بیعت اولیه مردم، برای مبارزه با دشمنانش قیام کرد؛ ولی با دسیسهها و وعدههای مادی معاویه، یارانش بیوفایی کردند. ایشان مصلحت مسلمانان را در صلح با معاویه دیدند و با شرایط بسیار مهمی که نفع مادی و معنوی مسلمانان در آن پیشبینی شده بود، تن به چنین مصالحهای دادند. معاویه نیز همه آنها را پذیرفت و امضا کرد؛ اما وقتی جو عمومی را به نفع خود دید، همه را زیر پا گذاشت.[40] امام حسین (علیه السلام) نيز در طول دوران ده ساله پس از شهادت امام حسن (علیه السلام)، همواره از جایگاه امامتْ دفاع کرد تا اینکه پس مرگ معاویه و روی کار آمدن یزید، برای حفظ اساس اسلام و احقاق حقوق از دست رفته اهل بیت (علیهم السلام)، قیام پرافتخار کربلا را خلق نمود.
پس از واقعه عاشورا، رفتارهاي وحشيانه مزدوران اموي با مخالفان، چنان رعب و وحشتي در جامعه اسلامي ايجاد کرده بود که کسي جرئت و شهامت مقابله با امويها را به خود نميداد. امام سجاد (علیه السلام) در چنين فضاي اختناقآمیز، براي زمينهسازي تشکيل حکومت اسلامي به گونهاي ديگر عمل کرد. ايشان در مقابل سير ماديگرايانه مردم و جامعه آن روز، تفکر اصيل اسلامي ـ يعني توحيد، نبوت، مقام معنوي انسان، ارتباط انسان با خدا و... ـ را با دعا و نیایش حفظ و تبيين کرد و با يادآوري انديشههاي درست اسلامي، کوشيد مردم را از جريان انحرافي جامعه و انگيزههاي مادي خارج کند و در مسير خدا، قرآن و دين راستين قرار دهد.[41]
شرایط اجتماعی ـ سیاسی زمان امام باقر و امام صادق (علیهما السلام) نیز باعث شد آن دو امام بزرگوار، اصليترين رسالتشان را پايهريزي و استحکام شالودههاي کلام و فقه شيعي بدانند و بيشتر تلاششان را براي دستيابي به آن به کار برند؛ اما اين بدان معنا نبود که آن دو امام براي فراهم آوردن بستر عيني تأسيس حکومت عدلْ نکوشيده باشند؛ بلکه آنان با توجه به واقعيتهاي اجتماعي و آلودگي قلمرو سياست، به کوششهاي سنجيده سياسي شيعيان، آهنگي واقعبينانه و مبتني بر حفظ کيان شيعي بخشيدند. مبارزه با تحريفات پديدآمده درباره زمامداري جامعه از نظر دين، از اقدامات اساسي امام باقر در همين راستاست.[42]
امام صادق (علیه السلام) نيز براي تشکيل حکومت اسلامي، اقدامات فراواني انجام داد؛ براي مثال در فرصتهای مناسب با روشهاي گوناگون، مسئله امامت را تبيين و تبليغ کرد. ايشان کساني را شايسته حکومت اعلام ميکرد که با احکام اسلامي آشنا باشند و حلال و حرام را بشناسند و از جهت دانايي و توانايي در حکومت بر مسلمانان، از ديگران برتر باشند.[43] اما زمینه قیام برای احقاق حق ايشان فراهم نبود؛ چنانکه آن حضرت در جواب شخصي به نام سهل بن حسن خراساني که به ایشان اظهار داشت «يا بن رسول اللّه، چرا قيام نميکنيد و حق خود را از غاصبان و ظالمان باز پس نميگيريد؛ با اينکه بيش از يکصد هزار شمشيرزن آماده جهاد و فداکاري در رکاب شما هستند؟»، با هدف امتحان آن شخص خراساني، به وی فرمود: «برو داخل تنور آتش بنشين». سهل خراساني نتوانست خواسته امام را عملی سازد. در همين لحظات یکی از یاران امام به نام هارون مکي وارد شد و سلام کرد. امام صادق (علیه السلام) پس از جواب سلام، به او فرمود: «اي هارون، برو داخل تنور آتش». هارون مکي بلافاصله داخل تنور رفت. آنگاه امام (علیه السلام) با سهل خراساني مشغول مذاکره و صحبت شد و خطاب به ایشان فرمود: «در خراسان شما چند نفر مخلص، مانند اين شخص، پيدا ميشود؟» سهل پاسخ داد: «حتي يک نفر هم اينچنين وجود ندارد». امام صادق (علیه السلام) فرمود: «اي سهل، ما خود ميدانيم که در چه زماني خروج و قيام کنيم و آن زمان موقعي خواهد بود که حداقل پنج نفر، همدست، مطيع و مخلص ما يافت شوند».[44]
در زمان امام کاظم (علیه السلام)، خلفاي معاصر ميدانستند که امام و پيروانش، عباسيان را غاصب خلافت پيامبر (صلی الله علیه و آله)، و حاکماني ظالم ميدانند؛ ازاينرو امام کاظم (علیه السلام) و ديگر علويان را به شدت کنترل، و با خشونت با آنان رفتار ميکردند.[45]این فضاي بسته سياسي، از مهمترين مشکلات و موانع پيش روي امام کاظم (علیه السلام) براي تشکيل حکومت اسلامي بود. آنان به شدت بیمناک بودند که مبادا آن حضرت با اقدامات فرهنگي و مبارزه منفي، نامشروع بودن حکومتشان را مطرح کرده و در پي بسترسازي براي شکلگيري حکومت ايدهآل اسلامي باشد؛ اما امام کاظم (علیه السلام) با وجود چنين وضعيت خفقانآمیز سیاسی، با اتخاذ روش ستيزهجویانه فرهنگي ـ اجتماعي (مانند تقيه، مبارزه منفي و استقامت) به دنبال تضعيف استبداد سياسي بنيعباس بود. ايشان با استناد به رواياتي از پيامبر اکرم (صلی الله علیه و آله)، حکومتهاي جور زمانش را نکوهش کرد و اينگونه به مردم فهماند که همراهي نکردن با حکومتهاي جور و سرزنش آنها تکليف ديني و اسلامي است. ايشان از رسول خدا (صلی الله علیه و آله) نقل کرد: «شَرُّ البِقاع دَورُ الاُمراء الذَّين لَا يَقضُون بِالحقِّ»؛[46] «بدترين مکانها، دربار فرمانرواياني است که به حق عمل نميکنند».[47]
امام رضا (علیه السلام) هنگامی ولایت عهدی مأمون را پذیرفت که دید اگر امتناع ورزد، جان خویش و جان شیعیان را در خطر میاندازد. در آن زمان، موج فکری و فرهنگی بیگانه بر همه جا چیره شده بود و در قالب بحثهای فلسفی و تردید نسبت به مبادی خداشناسی، کفر و الحاد را به ارمغان میآورد؛ ازاینرو بر امام لازم بود بماند و مسئولیت خویش را در نجات امت به انجام برساند و ثابت کند خاندان پیامبر(صلی الله علیه و آله) در صحنه فرهنگ و سیاست حاضر هستند. لذا در ایستگاه نیشابور، امامت را به عنوان شرط اصلی تحقق عقیده توحیدی معرفی کرد. گذشته از همه اینها، امام در ایام ولایت عهدی خویش، چهره واقعی مأمون و جایگاه رفیع وحقیقی خود را به عنوان امام معصوم به همگان نمایان ساخت.[48]
امام جواد (علیه السلام) نيز در دوران کوتاه عمرش از طرف حاکمان در تنگنايي شديد قرار داشت و همواره تحت مراقبت بود؛ ازاينرو خط مبارزه منفي را در پيش گرفت و در قالب مبارزههاي فرهنگي و عقيدتي، در پي فرو ريختن پايههاي اقتدار سياسي عباسيان بود. در دوراني که دستگاه خلافت، قرآن و سنت را به نفع خود تفسير ميکرد، امام از هر فرصتي براي نشان دادن مسير درست زندگی استفاده ميکرد؛ به گونهاي که در مراسم حج، بسياري از مردم مشکلاتشان را با امام در ميان ميگذاشتند و امام، راهکار حل مشکلاتشان را بيان ميکرد. همچنين امام با مناظرات خود و طرح مباحث علمي در جلسات، نظام فقهي و حقوقي خلافت عباسي را به چالش ميکشيد که اين امر، عاملي براي سستي و فروپاشي نظام خلافت عباسي شد. همچنين امام در ضمن مناجاتها و دعاها، جهانبيني و مسير انديشهاش را مشخص، و مردم را از تحولات و دگرگونيها آگاه ميکرد، و افکارشان را برای مبارزه با ظلم و برپايي عدالت مهیا میساخت.[49]
در زمان امام هادی (علیه السلام)، حاکمان عباسي به دلیل احساس ضعف و سستي برای حکومت خود پس از مأمون، به سياست ارعاب، جاسوسي و خشونت روي آوردند و بر بزرگان بنيهاشم، به ويژه امام (علیه السلام)، بيشتر سخت گرفتند؛ زیرا آنان، به دلیل علاقه مردم به امامان (علیهم السلام)، آنها را مهمترين رقباي خود در قدرت و حکومت ميدانستند؛ ازاينرو امام هادي (علیه السلام) در طول دوران 34 ساله امامت خود، کمترين فرصتي براي اجراي شئون اجتماعي، سياسي و علمي امامت نداشت و اکثر دوران امامت را در محاصره نظاميان عباسي در سامرا به سر برد؛ اما با این حال از هر فرصتی برای مبارزه با غاصبان حق خود و معرفی جایگاه امامت ـ هر چند به صورت غیر مستقیم، بهره میبرد؛[50] چنانکه اشعار عرفانی امام هادی (علیه السلام) در مجلس متوکل[51]، در همین راستا ارزیابی میشود.
وضعيت سياسي، امنيتي و اجتماعي حاکم بر دوران امام حسن عسکري (علیه السلام) نيز تفاوت چنداني با وضعيت حاکم بر عصر امام هادي (علیه السلام) نداشت. با این وجود، امام (علیه السلام) کوشيد با ابلاغ رهنمودها و هشدارهاي امنيتي، توطئهها و دسيسههاي ظالمانه دستگاه حاکم را خنثا يا کماثر کند؛ اما عباسيان با آگاهي از اينکه حضرت مهدي (عجل الله تعالی فرجه الشریف)، نابودکننده ستمگران و گستراننده عدالت در جهان، فرزند امام عسکري (علیه السلام) است،[52] وضعيت خفقانآور عليه امام عسکري (علیه السلام) و شيعيان را تشديد کردند و امام عسکري (علیه السلام) را در محاصره نظامي خود در سامرا قرار دادند؛ به گونهاي که آن حضرت مکلف بود روزهاي دوشنبه و پنجشنبه در دارالخلافه حاضر شود.[53] هر سه خليفه معاصر امام عسکری، در دوران کوتاه امامت ایشان، براي به شهادت رساندن امام توطئه کردند و سرانجام معتمد عباسي آن حضرت را به شهادت رساند.[54]
در این مقاله روشن شد مسئولیت هدایت و رهبری جامعه پس از رسول خدا (صلی الله علیه و آله) بر عهده ائمه اطهار (علیهم السلام) است. ائمه اطهار (علیهم السلام) همواره این مسئولیت خطیر و مقام امامت و جایگاه معنوی خود را برای مردم تبیین، و از خود دفاع کردهاند. دفاع ائمه (علیهم السلام) به صورتهای مختلف بوده است؛ از جمله: تبیین جایگاه امامت در سخنرانیها، مناظرات و گفتوگوهای علمی. در برخی از زمانها نیز ائمه (علیهم السلام) برای پیشبرد اهداف دین و دفاع از حق خویش، قیام کرده و با دشمنان جنگیدهاند.
اهل بیت عصمت و طهارت (علیهم السلام) با وجود اینکه دارای قدرت خارقالعاده غیبی، اعجاز و کرامت بودند، با جنبه بشری و به صورت عادی میان مردم زندگی ميکردند؛ زیرا:
اولاً استفاده از علم غیب و امدادهای غیبی به صورت دلخواه و همیشگی در اختیار آنان نبود.
ثانیاً پس از رحلت رسول اعظم (صلی الله علیه و آله)، اساس اسلام در خطر بود و مسلمانان با مشکلات و بحرانهاى خطرساز فراوانى روبهرو بودند. لذا ائمه (علیهم السلام) برای مصلحت بالاتری، مثل حفاظت از اساس دین، از حق خود گذشتند و برای به دست آوردن حق خود قیام نکردند.
ثالثاً به دلیل حساسیتهای موجود پس از وفات پیامبر (صلی الله علیه و آله)، وحدت مسلمانان یک ضرورت اجتنابناپذیر بود. علی (علیه السلام) با هدف حفظ وحدت مسلمانان و مراقبت از نقشههای دشمنان، از حق خود گذشت. او نهتنها خودش برای حفظ وحدت مسلمانان، با خلفا همراهی مینمود، بلکه یاران و طرفداران خود را نیز به این کار ترغیب میکرد.
رابعاً یکی از دلایل سکوت علی (علیه السلام) و خودداری از مطالبه حق خویش این بود که بر اساس روایاتی، پیامبر اسلام (صلی الله علیه و آله) از جانب خداوند مأموریت داشت علی (علیه السلام) را به صبر و چشمپوشی از حق خود سفارش کند. علی (علیه السلام) نیز این دستور الهی را با دل و جان پذیرفت.
[1]. عاملي، عيار حقيقت، ص338.
[2]. {فَفَرِيقاً كَذَّبْتُمْ وَ فَرِيقاً تَقْتُلُونَ}. (بقره: 87؛ مائده: 70) {فَلِمَ تَقْتُلُونَ أَنْبِياءَ اللهِ مِنْ قَبْلُ}. (بقره: 91) {يَقْتُلُونَ النَّبِيِّينَ بِغَيْرِ حَقٍّ}. (آل عمران: 21 و 181) {وَ يَقْتُلُونَ الْأَنْبِياءَ بِغَيْرِ حَقٍّ}. (آل عمران: 112) {قَتْلَهُمُ الْأَنْبِياءَ بِغَيْرِ حَقٍّ}. (نساء: 155)
[3]. عنکبوت: 24.
[4]. {كادُوا يَقْتُلُونَنِي...}. (اعراف: 150)
[5]. غافر: 26.
[6]. ابن اثير، الکامل في التاريخ، ج2، ص36؛ ابن سعد، الطبقات الکبري، ج1، ص173؛ ابن هشام، السيرة النبوية، ج1، ص399- 404.
[7]. {وَ إِذْ يَمْكُرُ بِكَ الَّذِينَ كَفَرُوا لِيُثْبِتُوكَ أَوْ يَقْتُلُوكَ أَوْ يُخْرِجُوكَ...}. (انفال: 30)
[8]. طبري، تاريخ الطبري، ج2، ص514-515.
[9]. طبراني، التفسير الكبير، ج6، ص584.
[10]. ابن کثير، مسند الفاروق، ج1، ص321.
[11]. ابن کثير، مسند الفاروق، ج1، ص320.
[12]. کليني، الکافي، ج1، ص191ـ 192؛ شيخ صدوق، الاعتقادات، ص96.
[13]. «فَصَبَرْتُ وَ فِي الْعَيْنِ قَذًى وَ فِي الْحَلْقِ شَجًا أَرَى تُرَاثِي نَهْبا...». (سبط ابن جوزي، تذکرة الخواص، ص119-117)
[14]. «الْحَمْدُ لله الَّذِي أَحْسَنَ الْخِلَافَةَ عَلَيْنَا أَهْلَ الْبَيْتِ... وَ لَقَدْ حَدَّثَنِي جَدِّي رَسُولُ اللهِ (صلی الله علیه و آله) أَنَّ الْأَمْرَ يَمْلِكُهُ اثْنَا عَشَرَ إِمَاماً مِنْ أَهْلِ بَيْتِهِ وَ صَفْوَتِه». (خزاز رازي، كفاية الأثر، ص160ـ 162)
[15]. بسياري از مناظرات و مناشدههاي علي٧ در کتب اهل سنت نيز آمده است؛ از جمله: ابن عساكر، تاريخ مدينة دمشق، ج42، ص431؛ محبالدين الطبري، الرياض النضرة، ج1، ص138ـ 139؛ ابن عبدالبر، الاستيعاب، ج3، ص1096ـ1102.
[16]. ابن کثير، البداية و النهاية، ج7، ص304ـ 305.
[17]. {فَفَرِيقاً كَذَّبْتُمْ وَ فَرِيقاً تَقْتُلُونَ}. (بقره: 87؛ مائده: 70) {فَلِمَ تَقْتُلُونَ أَنْبِياءَ اللَّهِ مِنْ قَبْلُ}. (بقره: 91) {يَقْتُلُونَ النَّبِيِّينَ بِغَيْرِ حَقٍّ}. (آل عمران: 21 و 181) {وَ يَقْتُلُونَ الْأَنْبِياءَ بِغَيْرِ حَقٍّ}. (آل عمران: 112) {قَتْلَهُمُ الْأَنْبِياءَ بِغَيْرِ حَقٍّ}. (نساء: 155)
[18]. ابن هشام، السيرة النبوية، ج4، ص316.
[19]. مفيد، الأمالي، ص155؛ ابن عبدالبر، الاستيعاب، ج2، ص497 (با اندکي تفاوت).
[20]. شبيه همين عبارت در نامه علي٧ به معاويه آمده است. (بلاذري، أنساب الأشراف، ج2، ص281)
[21]. نهج البلاغه، خطبه 62.
[22]. البلاذري، انساب الاشراف، ج1، ص587.
[23]. مجلسي، بحار الأنوار، ج28، ص392.
[24]. همان.
[25]. محبالدين الطبري، الرياض النضرة، ج2، ص224؛ متقي هندي، كنز العمال، ج3، ص301.
[26]. ابوداود سجستاني، الصحيح، ج28، ص147؛ ابن حنبل، المسند، ج1، ص140 و 154؛ متقي هندي، كنز العمال، ج3 ص95.
[27]. حاکم نيشابوري، المستدرک، ج4، ص375.
[28]. همان، ج1، ص457؛ كنز العمال، ج3، ص35.
[29]. المستدرک، ج3، ص14؛ كنز العمال، ج5، ص244.
[30]. بيهقي، السنن الکبري، ج7، ص419؛ الرياض النضرة، ج2، ص197.
[31]. المسند، ج1، ص104؛ كنز العمال، ج3، ص227.
[32]. الرياض النضرة، ج2، ص195؛ ابن حجر الهيتمي، صواعق المحرقة، ص107.
[33]. الرياض النضرة، ج2، ص195؛ الصواعق المحرقة، ص107.
[34]. ابن عبدالبر، الاستيعاب، ج3، ص39؛ الرياض النضرة، ج2، ص194 و ج3، ص142.
[35]. القسطلاني، ارشاد الساري، ج3، ص195 و ج4، ص136.
[36]. کليني، الکافي، ج1، ص281ـ283.
[37]. «قَالَ لَهُ يَا عَلِيُّ تَفِي بِمَا فِيهَا مِنْ مُوَالاةِ مَنْ وَالَى الله وَ رَسُولَهُ وَ الْبَرَاءَةِ وَ الْعَدَاوَةِ لِمَنْ عَادَى الله وَ رَسُولَهُ وَ الْبَرَاءَةِ مِنْهُمْ عَلَى الصَّبْرِ مِنْكَ وَ عَلَى كَظْمِ الْغَيْظِ وَ عَلَى ذَهَابِ حَقِّي وَ غَصْبِ خُمُسِكَ وَ انْتِهَاكِ حُرْمَتِكَ فَقَالَ نَعَمْ يَا رَسُولَ الله...». (الکافي، ج1، ص282)
[38]. طبرسي، الاحتجاج، ج1، ص107ـ 108.
[39]. ابن أبيالحديد، شرح نهج البلاغة، ج11، ص113ـ114.
[40]. مجلسي، بحار الأنوار، ج44، ص65؛ اميني، الغدير، ج11، ص6؛ شرح نهج البلاغه، ج16، ص15.
[41]. ترکاشوند، فلسفه امامت، ص83.
[42]. ترکاشوند، فلسفه امامت، ص86.
[43]. كليني، الكافي، ج1، ص67؛ حر عاملي، وسائل الشيعة، ج18، ص99 و 100.
[44]. ابن شهرآشوب، مناقب آل أبيطالب٧، ج4، ص237.
[45]. همان، ص306؛ مجلسي، بحار الأنوار، ج48، ص306.
[46]. راوندي كاشاني، النوادر، ص71.
[47]. ترکاشوند، فلسفه امامت، ص96ـ98.
[48]. پيشوايي، سيره پيشوايان، ص490ـ 495.
[49]. ابن طاووس، مُهج الدعوات، ص263 و 264. ر.ک: ترکاشوند، فلسفه امامت، ص109ـ 110.
[50]. ترکاشوند، فلسفه امامت، ص112ـ113.
[51]. ر.ک: ص187.
[52]. كليني، الكافي، ج2، ص434؛ ابن طاووس، مُهج الدعوات، ص276.
[53]. مجلسي، بحار الأنوار، ج50، ص251.
[54]. مُهج الدعوات، ص273-276؛ مسعودي، مروج الذهب، ص27 و 263؛ ترکاشوند، فلسفه امامت. ص113 ـ 114.
تــــازه هــــا