
برخي اين افترا را به شيعه زدهاند که شيعه مدعي است، فهم و احتجاج به قرآن، جز از طريق قيّم صورت نميگيرد و اين قيم کسي جز امامان شيعه نيستند؛ زيرا همه علوم و معارف قرآن به طور اختصاصي در اختيار آنان است و هيچ کس در اين امر با آنان شريک نيست و به تبع آن، وظيفه تشريع، قانونگذاري، تخصيص، تقييد، تبيين مجمل قرآن و نسخ هر آنچه را خود بخواهند، در اختيار دارند. آنان مدعياند رواياتي در اين باره در کتب شيعه وجود دارد که برگرفته از اعتقادات عبدالله بن سبأ است![1]
در جواب ميگوييم، همانطور که در گذشته اشاره شد، اولاً شيعه منکر امکان و جواز تفسير غيرمعصوم از قرآن کريم نيست. شاهد هم تفاسير بسياري است که از دانشمندان شيعي در مورد قرآن کريم موجود است. اگر شيعه منکر تفسير از سوي غيرمعصوم بود، هرگز نبايد هيچ کتاب تفسيري در ميان کتب آنان پيدا ميشد؛ بلکه شيعه معتقد است که تفسير اتم و اکمل قرآن کريم، با همه جوانب آن، فقط مخصوص پيامبر (صلی الله علیه و آله) و ائمه معصومين (علیهم السلام) است که به حکم روايت متواتر ثقلين، کفو و ثقل ديگر قرآن کريم و به حکم آيه تطهير و ساير آياتي که بر عصمت ايشان دلالت دارد، مصون از هر خطا و اشتباهي هستند (بحث مربوط به اين آيات درکتب معتبر شيعه آمده است).[2] ولي ديگران به اندازه دانش و تقوايي که دارند، با رعايت اصول عقلايي،[3] ميتوانند بهرهاي از تفسير قرآن داشته باشند و ديگران را نيز بهرهمند سازند؛ همان طور که مقلّدان، از فتواي مجتهدان در احکام دين بهره ميبرند.
ثانياً، شيعه بر اين باور است، آنچه از معارف قرآن کريم که مخصوص معصومين است، علم به تأويل قرآن يا به عبارتي علم به بطون قرآن کريم است. شيعه طبق احاديث معتبر خود، معتقد است که براي آيات قرآن، بطوني متعدد وجود دارد. صفار قمي در بصائر الدرجات، با اسناد خود از انس بن مالك نقل كرده است که آن حضرت خطاب به امير المؤمنين (علیه السلام) فرمود:
يا علي أنت تعلَّم النّاس تأويل القرآن، بما لايعلمون فقال (علیه السلام) ما أبلِّغ رسالتك بعدك يا رسول الله قال: تخبر النّاس بما أشكل عليهم من تأويل القرآن.[4]
پيامبر اکرم (صلی الله علیه و آله) فرمود: اي علي! تويي آنكه آن قسمت از تأويل قرآن را كه مردم نميدانند، به آنان تعليم خواهي كرد. اميرمؤمنان (علیه السلام) عرض كرد: اي رسول خدا! چه رسالتي را پس از تو تبليغ نمايم؟ پيامبر (صلی الله علیه و آله) فرمود: آنچه را كه از تأويل قرآن براي مردم مشكل است، خبر خواهي داد.
در روايتي ديگر به نقل از امام حسين (علیه السلام) آمده است: «پيامبر (صلی الله علیه و آله) ما را به علم الهي تغذيه كرد و تأويل قرآن و مشكلات احكام را به ما آموخت».[5]
براي پي بردن به اين مطلب، کافي است تا به اين روايت توجه کنيم:
إن أباحنيفة أکل طعاما مع الإمام الصادق (علیه السلام) فلما رفع الامام يده عن أکله قال (علیه السلام): الحمدلله رب العالمين اللهم هذا منک ومن رسولک (صلی الله علیه و آله)، فقال أبوحنيفة: أجعلت مع الله شريکا؟ فقال الامام (علیه السلام): ويلک فإن الله تعالی يقول في کتابه: {وَ ما نَقَمُوا إِلاَّ أَنْ أَغْناهُمُ اللَّهُ وَ رَسُولُهُ مِنْ فَضْلِهِ}،[6] ويقول في موضع اخر: {وَ لَوْ أَنَّهُمْ رَضُوا ما آتاهُمُ اللَّهُ وَ رَسُولُهُ وَ قالُوا حَسْبُنَا اللَّهُ سَيُؤْتِينَا اللَّهُ مِنْ فَضْلِهِ وَ رَسُولُهُ إِنَّا إِلَى اللَّهِ راغِبُونَ}[7] فقال أبوحنيفة: والله لکأني ما قرأتهما قط من کتاب الله ولا سمعتهما الا في هذا الوقت، فقال الامام (علیه السلام): بلى قرأتهما و... .[8]
ابوحنيفه به امام ايراد ميگيرد که چرا نعمت را از آنِ خدا و پيامبر (صلی الله علیه و آله) دانسته و شريک براي خدا قائل شده و امام صادق (علیه السلام) در جواب، آياتي از قرآن ذکر ميکند که در آنها نعمتهاي الهي به بندگانش را، از جانب خداي تعالي و پيامبر (صلی الله علیه و آله) دانسته است، پس ابوحنيفه اقرار به بياطلاعي از مضامين اين آيات ميکند و... .
به راستي وقتي ابوحنيفه اقرار به بياطلاعي از مضامين آيات دارد، جاي اين شک باقي است که آيا مبيِّن قرآن، بايد از هر خطايي مصون باشد و علمي مافوق علم بشر داشته باشد؟
همچنين در روايات اهل سنت به بياطلاعي صحابه به برخي از مضامين قرآن کريم اشاره شده است؛ از جمله اين روايت:
از عمر، خليفه دوم اهل سنت، معني کلمه «ابّ» در (فاکهة وابّا)[9] را ميپرسند. در جواب ميگويد: به جان خودم اين تکلف است؛ بر ما نيست معني اب را بدانيم! هرآنچه از کتاب خدا فهميديد، عمل کنيد و هر آنچه نفهميديد، پس علمش را به خدا واگذار کنيد.[10]
از اين روايت برداشت ميشود که اولاً، صحابه به همه مفاهيم قرآن آشنايي نداشتند. ثانياً، واگذار کردن معني آن به خدا بيانگر اين است که بسياري از آيات قرآن که در فهم انسانهاي عادي نميگنجد، فاقد فايده براي آنان است و اين با هدف هدايتگري قرآن جمع نميشود؛ زيرا خلاف حکمت است که خداوند آياتي براي بشر نازل کند که نتوانند از آنها استفاده کنند، جز اينکه کساني باشند که او را به معني آن آيات هدايت کنند. همانطور که وقتي اين کلمه را از وصي پيامبر (صلی الله علیه و آله)، امام علي (علیه السلام)، پرسيدند، جواب آن را اينگونه داد: «عجيب است آيا او نميدانست ابّ به معناي گياهان خودرو و چراگاه است؟».[11]
به راستي هم اينگونه است؛ چون «أهل البيت أدری بما في البيت»؛[12] «اهل خانه بهتر ميدانند در خانه چه ميگذرد». در نتيجه بايد پرسيد، چه کساني به پيامبر (صلی الله علیه و آله) نزديکتر از فرزندان ايشان و پرورشيافتگان دست ايشان هستند؟
حربه فرسوده معاندان و تهمت به شيعه
شخصيت موهومي مثل عبدالله بن سبأ که وجود تاريخي او خود منشأ سؤال است، براي معاندان شيعه حربهاي شده تا هر جا که در گل ماندند و سندي براي افتراهاي خويش پيدا نکنند، از آن استفاده کنند و عقايد ناب شيعه را آلوده به دروغهاي عجيب وغريب نمايند.
در مورد عبدالله بن سبا بايد گفت، آنچه در روايات شيعه و سني به طور مشترک وارد شده است، اين است که او فردي يهودي بود که اسلام آورد؛ ولي نسبت به اميرمؤمنان، علي (علیه السلام) غلو ميکرد و به ايشان نسبت الوهيت ميداد و خود را نبي علي (صلی الله علیه و آله) معرفي ميکرد. ولي حضرت او را توبيخ کرد و به او دستور توبه داد، ولي او نپذيرفت. حضرت او را سه روز زنداني کرد تا توبه کند، ولي چون توبه نکرد، او را در آتش سوزاند. اين پايان کار عبدالله بن سبأ بود و تمام آنچه از او در تاريخ باقيمانده است.[13]
شوکاني به نقل از ابومظفر اسفرايني ميگويد: کساني را که علي (علیه السلام) در آتش سوزاند، گروهي از بيدينان بودند که در مورد او ادعاي الوهيت داشتند و بزرگشان عبدالله بن سبأ يهودي نام داشت که اظهار اسلام ميکرد و اين بدعت را او شروع کرده بود.[14]
طبق روايات، امامان شيعه (علیهم السلام)، عبدالله بن سبأ را لعن کردهاند.[15] شيعيان نيز در کتب مختلف خود به پيروي از ائمه، به لعن و تکفير او پرداختهاند.[16] حال سؤال اينجاست که اگر انديشههاي اين شخص کمتر اثري در اعتقادات شيعه داشت، آيا بزرگان شيعه به رد افکار او ميپرداختند؟ نکته ديگر اين است که عبدالله بن سبأ ادعاي الوهيت براي علي (علیه السلام) داشت و اين با اعتقاد شيعه مبني بر وصايت امام علي (علیه السلام) بعد از پيامبر اسلام (صلی الله علیه و آله) سازگار نيست. نکته ديگر اينکه بنا به نقل روايات، عبدالله ابن سبأ زنده نماند تا پيرواني به نام سبئي داشته باشد. پس چگونه برخي معاندان چنين ادعايي دارند؟
از جمله علماي شيعه که به لعن عبدالله بن سبأ پرداختهاند، ميتوان به اين افراد اشاره کرد: شيخ طوسي[17]، ابن شعبه حراني[18] در تحف العقول، تفرشي[19] در نقد الرجال و... . آيتالله خويي[20] در معجم رجال الحديث ميگويد: «افسانه عبدالله بن سبأ و داستانهاي هولناک و فتنهانگيز آن، ساخته و پرداخته سيف بن عمر دروغپرداز است که طبري در تاريخ خود از او 701 روايت جعلي نقل کرده است». بسياري از علماي اهل سنت نيز سيف بن عمر را تأييد نميکنند.
نظر علماي اهل سنت در مورد سيف بن عمر
ائمه رجال و تراجم اهل سنت او را تضعيف کردهاند. يحيي بن مَعين[21] او را ضعيف دانسته و نسايي در کتاب الضعفا و المتروکين،[22] به ضعف او تصريح کرده است . رازي هرگاه اسم او را ميآورد، او را مذمت ميکرد و ميگفت: «هو متروک الحديث».[23] ابن حبان او را به زندقه متهم کرده و ميگويد: «سيف بن عمر، روايات ساختگي را به افراد مورد اعتماد نسبت ميدهد»[24] و... .
حسن بن فرحان، ضمن ذکر نظر بسياري از علماي اهل سنت مبني بر ضعف سيف، در ادامه ميگويد:
حتي طبري هم که خود از وي بسيار حديث نقل ميکند و بنا ندارد راويان ضعيفي را که از آنها روايت نقل ميکند، جرح کند، تصريح به ضعف سيف بن عمر کرده و مخالفت سيف با اجماع در اکثر موارد را ذکر نموده است... .[25]
با توجه به آنچه گفته شد، ساختگي بودن داستان عبدالله بن سبأ از سوي شخصيت ضعيفي مثل سيف بن عمر، بر همگان محرز شد. علاوه بر اينکه عدهاي از علما، مثل علامه عسکري، کتاب مفصلي در اين باره تدوين کردهاند و در آن، با ادلهاي که ارائه کردهاند، منکر وجود عبدالله ابن سبأ در اسلام شدهاند.[26]
قسمت سوم شبهه: روايات شيعه و قيم دانستن معصومين (علیهم السلام) براي قرآن کريم
رواياتي وجود دارد که ميگويد معرفت قرآن کريم، مختص ائمه (علیهم السلام) است. مانند اين روايات:
ـ از امام صادق (علیه السلام) نقل شده است که خطاب به جابر فرمود:
يا جابر! انّ للقرآن بطناً و للبطن ظهراً و ليس شيء ابعد من عقول الرجال منه، انّ الآية لينزل اولها في شيء واوسطها في شيء وآخرها في شيء وهو کلام متصرف على وجوه.[27]
اي جابر قرآن بطن دارد و بطن آن ظهري دارد، هيچ چيزي از تفسير قرآن براي عقول مردم دشوارتر نيست به درستي که اول آيه در باره چيزي سخن ميگويد وسطش در باره چيزي ديگر و آخرش در موضوع ديگري، قرآن کلامي است که وجوه فراوان دارد.
ـ از منصور بن حازم نقل شده است:
قلت لأبي عبدالله (علیه السلام): ..وقلت للناس: تعلمون أنَّ رسول الله (صلی الله علیه و آله) كان هو الحجّة من الله على خلقه؟ قالوا: بلى، قلت: فحين مضى رسول الله (صلی الله علیه و آله) من كان الحجّة على خلقه؟ قالوا: القرآن فنظرت، في القرآن فإذا هويخاصم به المرجي والقدريُّ الزنديق الّذي لا يؤمن به حتّى يغلب الرجال بخصومته، فعرفت أنّ القرآن لا يكون حجّة إلاّ بقيّم، فما قال فيه من شيء كان حقّاً، فقلت لهم: من قيّم القرآن ؟ ...قالوا: لا، فلم أجد أحداً يقال: إنّه يعرف ذلك كلّه إلاّ عليّاً (علیه السلام)... فأشهد أنَّ عليّاً (علیه السلام) كان قيّم القرآن وكانت طاعته مفترضة وكان الحجّة علی الناس بعد رسول الله (صلی الله علیه و آله) وأنَّ ما قال في القرآن فهو حقٌّ، فقال: رحمك الله![28]
به امام (علیه السلام) گفتم: با گروهي در مورد حجت خدا بودن پيامبر (صلی الله علیه و آله) بر خلق صحبت ميکردم، به آنان گفتم که پس از پيامبر (صلی الله علیه و آله)، حجت بر خلق کيست؟ آنان گفتند: قرآن. گفتم: اما تمام فرقهها، حتي آنان که بيدين هستند، با قرآن براي غلبه بر دشمنانشان استدلال ميکنند. پس قرآن بدون قيمي که گفتهاش حق باشد، حجت نيست و به آنان گفتم: قيم قرآن کيست؟... گفتند: کسي که بگويد همه قرآن را ميشناسم، سراغ نداريم! گفته شده علي (علیه السلام) همه آن را ميدانست. پس شهادت دادم که علي (علیه السلام) قيم قرآن است و حجت خدا بر مردم و اطاعتش بر همه واجب... پس امام (علیه السلام) مرا دعا کرد.
در مقابل اين روايات، رواياتي داريم از پيامبر (صلی الله علیه و آله) که فرمود:
فاذا التبست عليکم الفتن کقطع الليل فعليکم بالقرآن فانّه ...هو الدليل يدل على خير سبيل وهو کتاب فيه تفصيل وبيان... .[29]
پس هنگامي که فتنهها چون شب تار، شما را بپوشاند، پس بر شماست رجوع به قرآن... .
در جمع بين اين دو دسته روايات بايد گفت که روايات دسته اول، ناظر بر اختصاص داشتن علم کامل کتاب به ائمه معصومين (علیهم السلام) است، نه در مقام نهي از تفسير غيرمعصوم؛ به قرينه اينکه در روايت دوم، دستور به رجوع مستقيم به قرآن کريم در مسائل پيش آمده داده شده است. شاهد بر اين مدعاي ما، هم ميتواند اين روايت باشد: «ما يستطيع احد ان يدعى انّ عنده جميع القرآن کله ظاهره وباطنه غيرالاوصيا»؛[30] «هيچ کس جز اوصيا نميتواند ادعا کند که همه قرآن، از ظاهر و باطن نزد اوست». يا اينکه ميتوان گفت، روايات دسته اول، اشاره به تفسير به رأي دارد که از سوي هر فرد مغرض يا جاهل بدون داشتن علم کافي يا رعايت نکردن اصول و قواعد تفسيري صورت ميگيرد، چنانچه روايات زيادي هم در نهي از تفسير به رأي داريم. مثل اين روايت که در منابع شيعه و سني آمده است: «قال النبي (صلی الله علیه و آله): من فسر القرآن برأيه فليتبوأ مقعده من النار»؛[31] «کسي که با رأي خودش قرآن را تفسير کند، نشيمنگاهي در آتش براي خود آماده کرده است».
روايات بزرگان اهل سنت نيز از رجوع مستقيم و بدون علم به قرآن کريم نهي کرده است. چنانچه در برخي روايات اهلسنت، اينگونه آمده است که برخي از بزرگان آنان (مثل ابوبکر) از تفسير به رأي قرآن کريم ابا داشتند:
وأخرج أبوعبيدة عن إبراهيم التيمي قال: سئل أبوبكر عن قوله تعالى
(وَ فاكِهَةً وَ أَبًّا) ؟ فقال: أي سماء تظلني ؟ أو أي أرض تقلني ؟ إن قلت في كتاب الله ما لا أعلم ؟[32]
از ابوبکر سؤال شد: «و فاکهة و ابّا يعني چه؟». در جواب گفت: «کدام آسمان بر من سايه ميافکند و کدام زمين مرا در بر ميگيرد، اگر درباره کتاب خدا چيزي بگويم که نميدانم؟».
سفيان ثوري، از علماي قرن دوم اهل سنت، بعد از ذکر روايتي با مضامين بالا ميگويد:
من قال في القرآن بغيرعلم، فليتبوأ مقعده من النار، ولأن أبابكر الصديق رضي الله عنه، قال: «أي سماء تظلني، وأي أرض تقلني، لو قلت في القرآن برأيي». فصار تفسير كل واحد من هذه الطائفة منبع الهداية إلى ما فهمته الصحابة والتابعون.[33]
هرکس درباره (مراد از آيات) قرآن سخن بدون علم بگويد (قيامت) جايگاه خود را از آتش فراهم آورد. به همين جهت ابوبکر گفت: کدام آسمان بر سر من سايه ميافکند و کدام زمين مرا در بر ميگيرد اگر درباره کتاب خدا چيزي بگويم که نميدانم.
سفيان ثوري، اعتراف ابوبکر به اينکه نميتواند قرآن را با رأي خود تفسير کند، دليل ابا داشتن او از تفسير قرآن کريم عنوان ميکند و بعد از اين سخن، نتيجه ميگيرد که بهترين شخص براي تفسير قرآن، صحابه و تابعين هستند! وقتي بزرگترينِ صحابه ـ به زعم آنان ـ يعني ابابکر خود معترف است که علم تفسير قرآن را ندارد، پس چگونه ساير صحابه و تابعين توان تفسير قرآن کريم را دارند؟ آيا نتيجهگيري او، خود نقيض دليلي که آورده نيست؟ آيا اين گفته ابوبکر، حاکي از اين نيست که هيچ کدام از صحابه را راهي به فهم معارف عميق قرآن کريم نيست؟
بنابراين براي تفسير و تبيين کامل محکم و متشابه و ناسخ و منسوخ و تمام علوم ديگر قرآن، بايد کساني از جنس قرآن کريم و کفو و همطراز آن باشند و پيامبر اسلام (صلی الله علیه و آله) چه خوب آنان را مشخص فرمود:
انا تاركم فيكم ثقلين أولهما كتاب الله فيه الهدى والنور فخذوا بكتاب الله واستمسكوا به فحث علی كتاب الله و رغب فيه ثم قال وأهل بيتي أذكركم الله في اهل بيتي أذكركم الله في أهل بيتي أذكركم الله في اهل بيتي.[34]
من دو چيز گرانبها در ميان شما ميگذارم: يکي کتاب خداست که داراي هدايت و نور است؛ پس به آن تمسک جوييد [در مورد قرآن سفارش بسيار فرمود] و ديگري خاندانم هستند. شما را به خدا نسبت به آنها توجه داشته باشيد؛ حق آنها را رعايت کنيد. (اين جمله را سه بار تکرار کرد).
نکته جالب اينکه مسلم و بسياري ديگر از محدثان اهل سنت، در ادامه اين حديث سخن زيد بن ارقم را ميآورند که اهل بيت را به کساني که صدقه بر آنان مثل پيامبر6 حرام است، تطبيق ميدهد. اين خود دليل ديگري است که فهم کامل قرآن کريم، مختص معصومين (علیهم السلام) است و اين نيز هيچ منافاتي با رجوع سايرين، در صورت دارا بودن علوم تفسيري به قرآن کريم ندارد؛ چرا که قرآن کريم خوان گسترده الهي است و هر کس ميتواند به اندازه علم خويش، از آن بهرههاي دنيوي و اخروي فراوان ببرد.
ـ معرفت قرآن کريم شامل هر نوع شناخت و درک قرآن کريم اعم از ترجمه، تفسير و تأويل ميشود که درجه شناخت در هر کدام با ديگري متفاوت است. معارف قرآن کريم در تقسيمبندي ديگر، شامل دو دسته معارف ميشود: معارفي که با علم و آگاهي مفسر و رعايت اصول عقلايي تفسير دستيافتني است و معارفي که با علوم تفسيري به دست نميآيد و نيازمند بهره گيري از علم الهي معصومين (علیهم السلام) است.
ـ شيعه علم کامل قرآن کريم را مختص معصومين ميداند؛ ولي اين حرف به اين معنا نيست که ديگران راهي براي فهم و درک قرآن کريم ندارند. رواياتي که معرفت قرآن را مختص معصوم ميداند، به قرينه روايات ديگر که ديگران را تشويق به رجوع به قرآن کريم ميکند، دلالت بر شناخت کامل قرآن از سوي معصوم دارد، نه جلوگيري از رجوع ديگران به قرآن کريم و تفسير علمي آن.
ـ نسبت دادن عقايد شيعه از سوي معاندان به عبدالله بن سبأ که در برخي کتب اهل سنت هم جعلي بودن او اثبات شده است، پايه و اساس علمي ندارد.
[1]. اصول و پايههاي مذهب شيعه دوازده امامي، صص162و163.
[2]. ر.ک: کتابهايي مثل تفسير الميزان و ساير تفاسيرشيعي ذيل آيه تطهير.
[3]. اصولي که عقل هر انساني فقط به آن دليل که انسان است، ميپذيرد؛ فارغ از هر نژاد يا دين يا عصر خاص؛ مثل عدم اجتماع نقيضين و... .
[4]. بصائر الدرجات، محمد بن الحسن بن فروخ (الصفار)، ص215.
[5]. صحيفة الحسن (علیه السلام) (فارسي)، الشيخ جواد القيومي، ص283.
[6]. توبه: 74.
[7]. توبه: 59.
[8]. بحارالانوار،ج10، ص216؛ ج 47، ص240؛ ج63، ص384.
[9]. عبس: 31.
[10]. تفسير ابن کثير، ج4، ص473.
[11]. الارشاد، ج1، ص200.
[12]. الغدير (فارسي)، علامه اميني، ج5، ص155.
[13]. الوافي، فيض كاشاني، ج8، ص785؛ عمدة القاري، ج24، ص79.
[14]. نيل الاوطار، شوكاني، ج8، ص6.
[15]. وسائل الشيعه (آل البيت)، ج28، ص336.
[16]. الغدير، ج3، ص94.
[17]. رجال طوسي، ص75.
[18]. تحف العقول، ص118.
[19]. نقد الرجال، ص199.
[20]. معجم الرجال الحديث، ج10، ص194.
[21]. تاريخ ابن معين، ج1، ص336.
[22]. الضعفا و المتروکين، ص187.
[23]. الجرح و التعديل، ج3، ص579.
[24]. المجروحين، ج1، ص345.
[25]. نحو انقاذ التاريخ الاسلامي، ص53.
[26]. ر.ک: عبدالله بن سبأ، علامه مرتضي عسکري.
[27]. وسائل الشيعه، ج18، صص141و 142.
[28]. اصول كافي، ج1، صص168و 169.
[29]. همان، ج2، ص572.
[30]. اصول کافي، ج1، ص286.
[31]. تفسير الرازي، ج7، ص191؛ تفسير الميزان، ج3، ص75 و... .
[32]. الجامع لاحکام القرآن، ج1، ص29؛ الكشاف، ج3، ص253؛ أعلام الموقعين، ص29؛ الدر المنثور، ج6، ص317؛ فتح الباري، ج13، ص230.
[33]. تفسير الثوري، سفيان ثوري، ص6.
[34]. صحيح مسلم، ج7، صص122و 123.